گفت‌و‌گوی «ایران» با متین ایزدی، نویسنده نمایشنامه

همه ما مسحور ابدی «شاهنامه»‌ایم

شاهنامه آنقدر سترگ است که با خود کمال به ارمغان می‌آورد
برای شروع تأملی بر چگونگی شکل‌گیری این نمایش داشته و بگویید چرا به قصه رستم و سهراب پرداختید؟
من همواره شیفته آثار استاد «بهرام بیضایی» بودم و هستم. بنابراین نمایشنامه‌هایی مانند «سهراب‌کشی»، «سیاوش‌خوانی» و... دریچه‌های جادویی بودند به درک و شناخت شاهنامه و دراماتیزه‌ کردن آن داستان‌ها و به تبع آن بیان یک حرف امروزی مانند «مرگ یزدگرد» و... که این مهم همیشه زمینه‌ساز طرح یک سؤال در ذهن من بود که ما چگونه می‌توانیم در سال۱۴۰۰ شمسی و ۱۴۰۳ هجری قمری شاهنامه را در اقتباسی آزاد، روایت جدید کنیم. شاهنامه داستان بی‌نظیر کم ندارد، اما چکیده آن که در ذهن تمام مخاطبان ماندگار شده، «هفت ‌خان رستم و جنگ رستم و سهراب» است و شاید بیش از همه رستم و سهراب است که در تاریخ نمایش پرده‌خوانی کشورمان نمود نمایشی و دراماتیک پیدا کرده است. بنابراین این سؤال برای من مطرح بود که ما چطور می‌توانیم این معروف‌ترین شخصیت حماسی- اسطوره‌ای تاریخ فرهنگی کشور، رستم را در پیچیده‌ترین مواجهه اخلاقی، شخصی و ملی خود برابر فرزندش سهراب، این قصه را به شکلی امروزی تعریف کنیم.
خود داستان شعرگونه رستم و سهراب در شاهنامه بشدت پالتیکال هستند و شباهت بسیاری به یک داستان سیاسی دارند. به فرض مثال می‌توان به زبان امروزی گفت که شبیه به «گیم آف ترونز» است. به این دلیل این مثال را مطرح کردم تا بگویم داستان رستم و سهراب، جنگ بزرگ خیلی پیچیده‌ای ندارد و اکشن خیلی پررنگی مانند داستان «هفت ‌خان رستم، هفت‌ خان اسفندیار و نبرد رستم و اسفندیار» دارای کنش جنگی نیست و در حقیقت حماسی بودن آن به شکل بسیار خارق‌العاده و جادویی چکیده شده و در رویارویی یک پدر با پسرش ظهور پیدا کرده است. چه چیزی از این دراماتیزه‌تر؟ گویی که قرار دادن دو سپاه برابر هم مسأله نیست؛ موضوع این است که ما یک پدر را برابر فرزندش ‌داریم که خود این موضوع بشدت کار را برای من سخت می‌کرد که ما بخواهیم این داستان پالتیکال سیاسی که به روابط شاهان و نامه‌نگاری‌ها، موافقت و مخالفت کردن‌ها و... پرداخته و آن را دراماتیزه کرده به فضای کنش نمایشی سوق دهیم و اینکه این کنش چطور در عالی‌ترین حالت ممکن در صحنه اجرا شود. زمانی که می‌گوییم شاهنامه و اقتباس آزاد از شاهنامه، می‌بینیم آنقدر این اثر سترگ و بزرگ است که برای خود یک کمالی را به ارمغان می‌آورد و آن زمان است که ناخودآگاه می‌خواهی همه چیز کامل و در بهترین شکل خود باشد، چراکه آن اشعار در غایت زیبایی و معنای خود هستند. اینجا بود که برای رسیدن به این کامل بودن، من به سهم خودم متن نمایشنامه را بارها و بارها بازنویسی کردم و با شاهنامه‌شناسان و اساتید بزرگ روی تک‌تک مسائل گفت‌و‌گو کردیم...کلمه ‌به ‌کلمه را یافتیم و پاک کردیم تا کامل بودن شاهنامه را در خودمان متسری کنیم که بیش از یک سال زمان برد و کار بسیار دشواری بود. شاید علت نپرداختن هنرمندان و فعالان عرصه فرهنگ در کشور به این دست آثار حماسی، ویژه و دشوار بودن آن باشد.

در خصوص قصه جدیدی که رستم از دید خود داشته و داستان را روایت می‌کند، توضیح داده و بفرمایید در این نمایش چرا به مسأله نوشدارو پرداخته نشده و در داستان این نمایش شخصیت رستم در دوگانگی مهتر و کهتر درونی خودش قرار گرفته است؟
در خصوص چگونگی روایت رستم و این زاویه جدید نگاه به رستم، باید بگویم این اقتباس آزاد ما از رستم و سهراب با خود یک چالش بسیار بزرگ به ارمغان می‌آورد که ما رستم را چگونه بنویسیم. این رستم اسطوره‌ای، این نماد ابدی و قهرمان ملی تاریخ یک سرزمین را چگونه بسازیم و به مخاطبان نشان دهیم که به‌روز بوده، کشش داشته و کلیشه‌ای نباشد. سؤالات بی‌شماری در خصوص نوشتن نمایشنامه رستم و سهراب مطرح بود. من از ابتدای پیدایش این ایده در ذهنم یک تصویر اولیه داشتم و آن مهم این بود که ما یک رستم زخمی بسازیم؛ رستمی که خطاکار و پر از سؤال است و پس از مرگ پسر، شکسته است و صداهای حقیقت‌جویی در درون خود دارد که نمایی از وجدان در حال فریاد او هستند. به نظرم این می‌توانست یک نگاه و رویکرد مدرنی به قهرمان اسطوره‌ای باشد و زخمی کردن آن، در حقیقت گویی فانوسی بود برای اینکه بتوانیم با او همذات‌پنداری کنیم، حتی در مقام نویسنده در سال ۱۴۰۳ زمانی که این ایده استارت خورد، شروع کردم به کار کردن در متن و هر چه می‌نوشتم و با کارگردان و... حرف می‌زدیم احساس می‌کردیم این کار درستی است و به همین دلیل کاراکتر «اکومن» ساخته شد چراکه از ابتدا این ایده وجود داشت که دیوی در ذهن رستم سخن گوید مانند «جوکری» که در ذهن «بتمن» سخن می‌گوید. من به یک درس فیلمنامه‌نویسی خیلی احترام قائلم که می‌گوید اگر می‌خواهی قهرمانت اعمال دراماتیک جذاب و قهرمانانه از خود نشان دهد، بدمن داستان خود را خیلی قوی کن. بنابراین تلاش کردیم این نیروی متخاصمی که دائماً در ذهن رستم در حال حرف ‌زدن است و سؤال می‌کند، مسخره کرده و تلاش می‌کند تا حقیقت را به صورت دیوانه‌واری بیرون بکشد، پررنگ جلوه دهیم چراکه این نیرو، خیلی نیروی مهمی است و این شخصیت خیالی و رستم مدام با یکدیگر سخن می‌گویند و ما را به سمت پتانسیل‌های یک روایت غیرخطی هدایت می‌کنند.
داستان ما به این شکل است که سال‌ها از مرگ سهراب گذشته و رستم همچنان در یک فضای ذهنی، داستان مرگ فرزندش را یادآوری می‌کند و در این یادآوری می‌توانیم خوانش‌های متعددی  داشته باشیم، چون عملاً داستان در حال دوباره روایت شدن و با تعریف توسط رستم به «اکومنه و سیرنگ» دو کاراکتری که در ذهن او هستند، است و این بازتعریف به ما یک فریم استوری، امکان و اجازه را می‌داد که از قصه اصلی فاصله بگیریم و بتوانیم بعضی جاها را پررنگ‌تر و برخی را کمرنگ‌تر کنیم.

چرا در نمایشنامه نبرد رستم و سهراب به نوشدارو پرداخته نشد؟
علت اینکه به نوشدارو پرداخته نشده این است که صحنه‌های دراماتیک اشعار، بی‌نهایت هستند بنابراین ناچار بودیم انتخاب کنیم و تشخیص دهیم؛ برای اینکه وقتی ما وارد این فریم استوری و چهارچوب ذهنی هستیم و داستان در بیست سال بعد توسط رستم و دو موجود خیالی که در ذهن دارد در حال روایت و باز‌تعریف است، کدام لازم است و کدام صحنه‌ها و نقطه‌های دراماتیک را نیاز است، ببینیم. مثلاً تصمیم گرفته شد «نامه تهمینه» و آمدن «گودرز» از داستان حذف شده و تبدیل به آمدن یک کاراکتر دیگر شود. مرگ دایی سهراب یا همان «ژنده رزم» را کمرنگ کردیم و در ادامه «نوشدارو» هم از این دست مطالب بود که حذف شد. نوشدارو در نسخه‌های اولیه که نوشته بودیم وجود داشت، اما پس از پایان، ما یک «آرک» کوتاه از رفتن به دنبال «نوشدارو پس از مرگ سهراب» داشتیم اما به واسطه اقتضای اجرا و تایم، در ادامه تبدیل به یک اکت نمایشی کردیم و دیگر قسمتی از قصه نیست، ولی ناچار بودیم انتخاب کنیم در این فریم استوری چه بخش‌هایی از داستان را می‌خواهیم روایت کنیم که در حوصله مخاطب امروز و در مدیوم نمایش صدو‌بیست دقیقه‌ای که یک زمان طولانی برای نمایش محسوب می‌شود و در توان اجرای میدانی ما باشد، بگنجد. بنابراین باعث شد برخی صحنه‌‌ها در این اقتباس آزاد انتخاب و بعضی حذف شوند.

ملاک شخصیتی شاهنامه به بازیگران و در انتخاب آنها چقدر نزدیک بوده و بازیگران تا چه میزان در القای نقش خود به مخاطبان موفق عمل کردند؟
پروسه بیرون کشیدن خط‌های پررنگ شخصیت‌پردازی شخصیت‌های داستان و ویژگی‌های شخصیتی در جلسات متعدد و در خلال اینکه نمایشنامه کامل می‌شد؛ از صحنه به صحنه، تک‌تک موتیف‌ها و ویژگی‌های ریز و درشت کاراکتر‌ها، از لباس و زیورآلات و مدل حرکت‌ کردن گرفته تا... یک تصویر اولیه داشتیم و در این پروسه طبیعتاً کارگردانی آقای «پارسایی» و تجربه فوق‌العاده عمیق ایشان از کارگردانی این جنس تئاترهای حماسی، میدانی و موزیکال، به کمک این کار آمد و در حقیقت هر بازیگری که کارگردان کار برای نقش انتخاب می‌کردند، می‌شد اطمینان داشت که از فیلتر‌های متعدد ذهنی، متنی و هنری عبور می‌کند و با اطمینان می‌دانستیم که این کاراکتر و بازیگر برای ایفای آن نقش بهترین و مناسب‌ترین گزینه است.
نکته قابل تأمل این بود؛ از زمانی که بازیگران ما در این دورخوانی‌ها و مواجهه‌های اولیه خود با متن وارد این کار شدند، از آنجایی که شاهنامه یک شاهکار و یک جهان عظیم و سحرآمیز است، گویی همه ما را مسحور کرده بود و هر کدام از یک زاویه عاشق این کاراکتر شده بودیم و گویی ایفای نقش برای هر کدام از بازیگران یک سفر شخصی بود در جهان بی‌نهایت و عظیم شاهنامه. بنابراین تمامی بازیگران تلاش می‌کردند بالاترین درک را از قصه نمایش داشته و به کامل کردن آن بپردازند و هر کدام با نقش خود کلنجار هنری می‌رفتند و در تمرین‌ها و دورخوانی‌ها، حس و حالی نو از خود می‌ساختند. آنچه در حال حاضر از نظر اجرا و با اتکا به توان فوق‌العاده بازیگری این هنرمندان روی صحنه در حال اجرا شدن است، بسیار به تخیل اولیه‌ای که در ذهن من به عنوان نویسنده و آقایان پارسایی به عنوان کارگردان و دانش اشراقی طراح صحنه و تیم فکری این نمایش وجود داشت، نزدیک است.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و چهل و دو
 - شماره هشت هزار و پانصد و چهل و دو - ۰۵ شهریور ۱۴۰۳