امیرعباس ربیعی از تجربه کارگردانی «ضد» به «ایران» گفته است

نفوذ ادامه دارد

ربیعی که در فیلم اول و اکران نشده‌اش «لباس شخصی» با روایت محوری فعالیت حزب توده در سال‌های ابتدایی انقلاب به شکل صریحی به مسأله نفوذ پرداخته بود در دومین تجربه بلند سینمایی‌اش نیز همچنان دغدغه نفوذ را دارد.

در فیلم «ضد» به این ماجرا اشاره می‌شود که چرا سازمان تصمیم به مخالفت با دکتر بهشتی و حزب جمهوری و در نهایت انفجار دفتر حزب و ترور شهید بهشتی می‌گیرد. درحالی که شهید بهشتی جزو افرادی است که در حد امکان پای این گروهک ایستاد و برای تعدیل رفتار و بازگشت آنها تلاش کرد. با وجود این شروع عملیات تروریستی مسلحانه منافقین از ترور ایشان است. پاسخ شما به این سؤال در فیلم را احتمالاً باید در همان دیالوگ پرحرف و حدیث فیلم به نقل از ناصر جست‌وجو کرد که «تو می‌خواهی، من یک آخوند سنتی رو بزنم؟ یک آخوند ضددموکراسی را بزنم؟ اینها که بودن‌شان به نفع ماست. چیزی که به ضرر ماست بهشتی و تفکرش است. این را باید زد.»
 
اساساً حزب جمهوری براساس تفکر نواندیش شهید بهشتی تأسیس شد و همین تصمیم ثابت می‌کند که شهید بهشتی تا چه میزان روشنفکر بوده است. ایشان معتقد بود حفظ انقلاب از انقلاب کردن سخت‌تر است و جهت جلوگیری از انحرافات در آینده و برای اینکه در جهت‌دهی مسیر اجرایی و تصمیم‌سازی کشور انسان‌های شایسته در منصب‌های مهم قرار بگیرند، کادرسازی واجب است و به همین منظور حزب جمهوری تأسیس شد تا علاوه بر نیروسازی، سیستم اجرایی کشور را رصد کند. این تصمیم در تضاد با تفکر اصلی سازمان مجاهدین یعنی نفوذ در دستگاه‌های اجرایی و رسیدن به مناصب قدرت بود. از همان ابتدا قصد سازمان، دسترسی به بالاترین رده‌های قدرت بود و با رد شدن در انتخابات با دو ترفند، رودرروی جمهوری اسلامی قرار گرفت؛ یکی مبارزه مسلحانه و علنی و دیگری نفوذ در دستگاه‌ها. بر همین اساس بزرگترین مانع برای اهداف آنها شهید بهشتی و حزب جمهوری بود. تفکر شهید بهشتی که مبتنی بر آزادی بود علاوه بر تربیت نیروی خادم جامعه، ایجاد قدرت تمیز و تشخیص افراد منافق و خیرخواه مردم بود. این تفکر باعث می‌شد مجاهدین به خواسته‌شان نرسند. نزدیک شدن آنها به یکسری افراد مثل بازرگان یا بنی صدر براساس همین هدف بود. شهید بهشتی تمام اتفاقات را رصد و تحلیل می‌کرد. آن هم در شرایطی که سازمان مجاهدین از سر خیانت یا از سر ساده‌لوحی روی مسئولان کشور نفوذ پیدا کرده بود. به اتفاق‌های سیستم قضایی آن دوران و بلبشویی که مجاهدین به وجود آوردند نگاه کنید و ببینید چطور با مظلوم‌نمایی‌ برخی شخصیت‌های مهم از علما تا مسئولان اجرایی کشور را با خود همراه کرده بودند! پشتوانه سیستم قضایی که اجازه نمی‌داد این مظلوم‌نمایی به نتیجه برسد و دادگاه‌ها را متأثر کند، وجود شهید بهشتی بود. با شهادت ایشان، فشارها روی شهید لاجوردی بیشتر و منجر به عزل‌‌شان شد. تفکر دکتر بهشتی، پایبندی ایشان بر اصول و ارزش‌ها و عدم هراس‌شان از تخریب‌ها، شایعات و انگ‌زنی‌های سازمان مجاهدین و سکوت نکردنشان و ابراز سلایق‌ و دیدگاه‌شان و در نهایت در یک جمله؛ روشنفکری و روشنگری ایشان بزرگترین سد و مانع برای سازمان مجاهدین بود.
 
این موضوع، چالش اصلی بین سعید (مهدی نصرتی) و ناصر مأمور سازمان (نادر سلیمانی) هم هست. درباره این کشمکش، در مرحله پژوهش سراغ افراد تواب یا جداشده سازمان مجاهدین رفتید؟ با آنها نیز گفت‌وگو داشتید؟
 شخصاً با جداشده‌های سازمان مصاحبه نکردم اما با استناد به پشتوانه پژوهشی آقای موگویی اطلاعات‌مان خوب بود. ایشان با بخش زیادی از جداشده‌های سازمان مصاحبه کرده بودند، چندین مستند و کتاب در این حوزه دارند. حوزه تخصصی‌شان سازمان مجاهدین خلق است و در این حوزه آدم مطلعی هستند. بر اساس اطلاعات ایشان کار پیش ‌رفت.
 
در فیلم «مصلحت» و «ضد» مخاطب دورنمایی از منش فکری و اجتماعی و بعضاً سیاسی شهید بهشتی را دریافت می‌کند و این حسرت برایش ایجاد می‌شود که چرا در تمام این سال‌ها پرتره‌ای از ایشان در قالب یک فیلم یا سریال روایت نشده است. به اعتقاد شما دلیل این فقدان چیست؟
 این مشکل فقط محدود به شهید بهشتی نمی‌شود. انسان‌های کم‌نظیری در تاریخ سیاسی کشورمان داریم که برای جامعه بازخوانی یا بازنمایی نشده اند؛ به‌خصوص در سینما. شخصیت شهید بهشتی، چند بعدی است و فیلم ما هم پرتره ایشان نیست. ما می‌خواستیم تقابل نگاه ضدخلقی و ضدانسانی سازمان مجاهدین با آن نگاه طرفداری خلق، فدایی خلق و مجاهد برای خلق که در منش شهید بهشتی بود را بیان کنیم. شخصیت ایشان آن‌قدر ذوابعاد است که نیاز به کار جدی دارد و آن‌طور که شنیده‌ام کارهایی درحال انجام است.
 
در صحنه پایانی مأمور دو جانبه که از حادثه هفتم تیر جان سالم به در برده با چهره و هویت مبدل به ساختمان نخست‌وزیری می‌رود و این پایان با استدلال هشدار بابت تداوم این‌گونه عملیات در فیلم گنجانده شده؛ رویکردی که در فیلم اول شما هم دیده می‌شود یعنی با وجود سرکوب حزب توده، هنوز تداوم حضور آن تفکر به اشکال مختلف ادامه دارد. چطور شد مسأله نفوذ جدی‌تر از مسأله واقعه هفتم‌تیر شد؟ از همان ابتدا این هدف را داشتید یا در طول ساخت فیلم به آن رسیدید؟
 قلاب فیلمنامه حسین تراب‌نژاد برای من وجه مشترک دغدغه‌ای بود که بین من، نویسنده، پژوهشگر و تهیه‌کننده وجود داشت و آن مسأله نفوذ بود. دیدگاه همه ما این بود که نفوذ مسأله‌ای جدی در کشور است و فیلم همین را بیان می‌کند که هدف نفوذ انجام یک ترور نیست؛ نفوذ پدیده‌ای مداوم در سیستم است و حذف کردن، یکی از اهداف جزئی و کوتاه‌مدت آن است. نفوذ بیشتر به دنبال تأثیر در جریان انقلاب است تا حذف موانع. موانع برای رسیدن به همین هدف حذف می‌شوند. شهید بهشتی مانعی برای مجاهدین خلق در هدایت و جهت‌دهی به جریان انقلاب بود. حرف ما این بود که با ترور شهید بهشتی ماجرا تمام نمی‌شود، ادامه دارد و وارد پروژه بعدی و شاید چالش با مانع بعدی می‌شود و بعد هم می‌بینیم که شخصیت نفوذی، پله‌ها را بالا می‌رود یعنی یک نفوذی شاید تا بالاترین رتبه‌ها سرایت کند و چه بسا خیلی از مسئولان کشور ثمره این جریان نفوذ باشند یعنی برنامه‌ریزی آنها بوده که فلان آدم به منصب‌های بالاتر برسد یا خودشان عامل نفوذ باشند. در مواجهه با برخی از عملکردهای ناشیانه‌ در سیستم اداری کشور به خودمان می‌گوییم؛ بعید است که این شخص نفهمد با این تصمیم چه ضربه‌ای به نظام، آبروی انقلاب و مردم می‌زند، به احتمال زیاد عاملش نفهمی نیست بلکه رفتاری عامدانه برای ضربه زدن است و این میوه نفوذ است.
 
چرا سراغ شخصیت محمدرضا کلاهی که مسبب اصلی این حادثه بود نرفتید؟
 کلاهی شخصیت مهمی نبود. در قالب تدارکاتچی و آبدارچی به حزب نفوذ کرده بود و طبیعتاً آن‌قدرها به افرادی مثل شهید بهشتی نزدیک نبود که ما بخواهیم از زاویه او به نگاه‌های تحلیلی شهید بهشتی برسیم. نیاز به شخصیت نفوذی داشتیم که با آدم‌های اصلی حزب نشست‌وبرخاست داشته باشد و مباحث فکری و نظری بین آنها رد و بدل ‌شود. کلاهی چنین شخصیتی نداشت و صرفاً عامل ترور بود؛ نه در جهت‌دهی و تغییر رویه حزب می‌توانست نقشی داشته باشد و نه لورفتنش ضرری به جایگاهش در حزب یا سازمان مجاهدین خلق می‌زد. کاراکتری می‌خواستیم که اگر با ترور شهید بهشتی مخالفت می‌کند، اولاً دارای شخصیتی با چنین تحلیلی باشد و بتواند مسائل اصلی و بنیادی و فکری حزب را در مراوداتی که با آنها دارد رصد کند و دیگر اینکه دارای جایگاهی باشد که با مسئول تشکیلات و شخصی مثل ناصر دیالوگ کند. کلاهی چنین شخصیتی نداشت و اضافه کردن چنین شاخصه‌هایی به او، تحریف تاریخی بود.
تلاش کردید برای همه طیف‌ها و تفکرات سازمان مجاهدین نماینده‌ای داشته باشید اما چقدر از این شخصیت‌پردازی‌ها بر مبنای حقیقت است. نسبت واقعی این کاراکترها بویژه ناصر با بازی درخشان نادر سلیمانی با تاریخ چیست؟ تصویر اعضای گروهک منافقین در فیلم «ضد» ما به‌ازای تاریخی دارد؟
 در شخصیت‌پردازی و طراحی کاراکترها به دنبال آن بودیم که شخصیتی برگرفته از واقعیت تفکری سازمان و طیف‌های مختلف مرتبط با آن را بسازیم تا اینکه نمونه عینی و واقعی‌اش را در سازمان داشته باشیم کما اینکه نمونه‌ای از همین مورد دوم هم در فیلم داریم یعنی شخصیت ناصر برگرفته از سرتیم نفوذی‌های سازمان به نام افتخاری است و شخصیت براساس او طراحی شده و نه اینکه بگوییم مو به مو همان است. تلاش‌مان این بود که در فیلم طیف‌های مختلفی که با سازمان درگیر هستند را داشته باشیم که هر کدام شخصیت‌پردازی خاص خود را دارند، جهتی می‌روند و مسأله خود را پیگیری می‌کنند. برخی افراد براساس یک‌سری ارزش‌ها به سازمان جذب شدند و وقتی سازمان به ترور روی آورد، آن را در تضاد با اصول و ارزش‌های خودشان دانستند و از سازمان جدا شدند. از این نمونه زیاد داشتیم که شخصیت منیژه در «ضد» بر‌اساس آن طراحی شد. ناصر نماینده کسانی است که به تعبیری تمام ارزش‌های‌شان شده سازمان تا انسانیت. عواطف‌شان از میان رفته و کورکورانه تبعیت محض و بی‌چون و چرا دارند، نماد تعطیلی عقل و احساس در سازمان هستند و بسیاری از افراد که هنوز به سازمان پایبند هستند از همین دسته‌اند. یک طیف هم داشتیم که هم نان سازمان را می‌خوردند و هم نان جمهوری اسلامی را و در نهایت منافع شخصی‌شان بر منافع عمومی غلبه داشت. اینها دچار جنون جاه‌طلبی هستند و برای رسیدن به قدرت روی ایدئولوژی، مباحث فردی و عاطفی خود پا می‌گذارند که نمونه‌اش خود مسعود رجوی است. سعید در فیلم «ضد» تقریباً همه را بازی می‌دهد و به خاطر جاه‌طلبی‌ دچار جنونی می‌شود که حتی خانواده هم برایش اهمیتی ندارند. شخصیت مسعود رجوی هم تقریباً همین است؛ روان‌پریشی که شهوت رسیدن به قدرت او را از همه وجوه انسانی خالی کرده است.

رویکرد دراماتیک دیدگاه ایدئولوژیک فیلم را تعدیل می‌کند و تعمیق می‌بخشد. تلاش کردید عشق و ایدئولوژی را به هم پیوند بزنید اما قبول دارید قصه عاشقانه در مقایسه با ماجرای سیاسی که تعریف می‌کنید، عقب مانده و به موازات و پابه‌پای آن پیش نمی‌رود. به عنوان مثال چرا روی چالش تقابل عشق و وظیفه یا سیاست و زندگی تمرکز نکردید؟
سعی کردیم تا جایی که می‌شود، تقابل عشق و وظیفه را در فیلم‌مان بگنجانیم و بر آن متمرکز شویم. به میزانی که نیاز این بستر بود به قصه عاشقانه پرداختیم و اگر به اعتقاد برخی مثل شما، داستان عاشقانه پابه‌پای قصه سیاسی جلو نمی‌آید شاید به خاطر پیچیدگی‌های قصه سیاسی است با این وجود ما سعی کردیم محور قصه را تقابل عشق و وظیفه در زیست شخصیت اصلی و چالش‌های پیش روی او قرار بدهیم و در راستای آن، هم به داستان عاشقانه به میزان کافی پرداخته شود و هم به داستان تشکیلاتی و حزبی و رفتارهای سیاسی‌اش.

سعید شخصیتی پر رمز و راز و چند لایه و نفوذی سازمان مجاهدین در حزب جمهوری است و هویت دوگانه سیاسی و ایدئولوژیک در کنار عاشق بودن می‌تواند او را به تبدیل به شخصیتی جذاب کند. اما در برخی مقاطع پرداخت این سویه‌ها نمود دراماتیک و ملموس به کاراکتر نمی‌دهد و در عین حال کنش‌ها و واکنش شخصیت‌ قابل باور نمی‌شود. به عنوان مثال برای مخاطب معلوم نیست او چطور جاسوس سازمانی شده که هیچ مزیتی برایش ندارد و مدام هم حس تهدید به مرگ برایش به وجود می‌آورد. با وجود اینکه مخاطب می‌داند با گروهی طرف است که مقوله فرمانبرداری بی‌چون و چرا بر پیشانی هویت آن حک شده اما برایش عجیب است چرا سعید که از یک سو رویکرد تساهل و پذیرنده آیت‌الله بهشتی را از نزدیک می‌بیند و از سوی دیگر بی‌اعتمادی و خشونت هم‌گروهی‌هایش را باز هم حتی وقتی می‌داند ترور بهشتی به سود سازمان نیست دست از بندگی این سازمان برنمی‌دارد؟
 شخصیت سعید نمود آن طیف اعضای سازمان است که منافع شخصی‌شان را در تصمیم‌گیری‌ها لحاظ می‌کنند تا منافع سازمانی و حتی منافع ارزشی‌شان و درگیر جنونی از سر شهوت قدرت و جاه‌طلبی هستند که حاضر نیستند در تضاد با هدف جاه‌طلبی‌شان به هیچ چیز اعتبار ببخشند. وابستگی سعید به سازمان مجاهدین و تلاش‎اش برای اصلاح کدورت در روابطش با سازمان به خاطر دلبستگی ایدئولوژیک نیست. سعید سازمان را ره سعادت جامعه و خودش نمی‌داند بلکه صرفاً به دنبال رسیدن به جایگاه و مقام است؛ چه در حاکمیت جمهوری اسلامی و چه در سازمان. وقتی از ترور دکتر بهشتی تمرد می‌کند و دلیل می‌آورد؛ گرچه دلایلش برای سازمان منطقی است اما هدف او صرفاً نفع سازمان نیست بلکه اینها را بهانه می‌کند برای اینکه خودش سفید بماند و در سیستم حاکمیت جایگاهش را ارتقا بدهد و نفوذی بودنش لو نرود. در سکانس پایانی هم می‌بینیم که از پله‌های ترقی بالا می‌رود. از سوی دیگر نمی‌خواهد در سازمان هم سیاه شود چون برایش هزینه دارد و مورد تهدید قرار می‌گیرد. بر همین اساس در روابطش چه با سازمان و چه با حزب صرفاً منافع شخصی‌اش را لحاظ می‌کند تا جایی که وقتی می‌بیند دستش برای معشوقه‌اش رو شده از عشق‌اش هم عبور می‌کند.
 
همین ساده‌لوحی بیتا به عنوان زن پزشکی که دلداده وطن است، تازه از فرنگ برگشته، یک پدر روشنفکر و فعال سیاسی داشته در دادن اطلاعات به بیمارش و پناه دادن او به خانه اشرافی‌اش در آن شرایط سال‌های آغازین انقلاب قابل باور نیست. انتظار نمی‌رود با شناسنامه‌ای که از این کاراکتر با این خاستگاه بالای اجتماعی  ارائه کرده‌اید، او فریب عشق قدیمی را بخورد که در همان دومین جلسه دیدار سلاح‌اش لو رفته و رفت و آمدهای مشکوک دارد. ضمن اینکه رفتارش در انتهای ماجرا وقتی حقیقت را از طریق روزنامه پهن شده در اتاق‌اش می‌فهمد و آن آرایش کردن و منتظر سعید ماندن هم منطقی به نظر نمی‌رسد.
 بیتا قبل از دیدن عکس منیژه در روزنامه خود را آراسته و منتظر سعید است چون تدوین موازی انجام می‌شود ما اول می‌بینیم خود را آراسته و بعد هنگام مرتب کردن خانه با عکس منیژه مواجه می‌شود. راجع به بخش اول سؤال هم به اعتقاد من نباید رفتار او را تعبیر به ساده‌لوحی کرد آنچه در کاراکتر بیتا مدنظر ما بود غلبه عواطف بر تصمیمات است. یک دختر احساسی که از سر همین ویژگی‌های عاطفی‌ تصمیم گرفته به کشورش بازگردد و به مجروحان خدمت کند یعنی یک نوع انسان‌دوستی عامل تصمیم‌گیری‌هایش است. به واسطه غلبه همین عاطفه است که سعید را دوست دارد و رابطه عاشقانه‌اش شکل می‌گیرد. چون احساساتش بر منطق و قوه عاقله‌اش غلبه دارد تضادهایی که در رفتار سعید می‌بیند و برایش قابل درک نیست هم مانع ادامه رابطه‌اش نمی‌شود. سعید هم می‌داند پاشنه آشیل بیتا همین عواطفش است و در جایی که می‌خواهد بیتا را راضی کند تا رابطه‌اش بین دکتر بهشتی را اصلاح کند روی نقطه عاطفی او دست می‌گذارد و با ترفندهای خاص خودش مظلوم‌نمایی می‌کند و روی مسائلی مانور می‌دهد که احساسات همدلانه او را به خود جلب کند. با گفتن جملاتی مثل من عاشق‌ات بودم، تو نبودی دیوانه شدم و... سعی می‌کند ترحم بیتا را برانگیزد و آن ماجرا را حل کند. جا دادن منیژه در خانه بیتا از همین نوع دوستی و عواطف او برمی‌آید. در اولین برخوردها، منیژه از روابط منفی با شوهرش می‌گوید و اظهار بیچارگی و فقر می‌کند و بیتا به او پول می‌دهد. این مقدمه‌ها چیده شده‌ برای اینکه بگوییم او با عواطفش تصمیم می‌گیرد و ویژگی‌های عاطفی و انسان‌دوستی این کاراکتر بر دو دو تا چهاری عقل غلبه دارد.
 
 شخصیت اصلی در مسیر یک تریلر سیاسی جاسوسی قرار دارد و متناسب با التهابی که در ارتباط با شخصیت‌های پیرامون‌اش می‌آفریند انتظار این است که فضای درام بعد از آخرین التهاب، به سمت خود او معطوف شود اما پایان‌بندی فیلم چرا بیش از آن که جنبه دراماتیک داشته باشد جنبه نمادین می‌یابد؟
 خواسته سعید از همان ابتدا این است که هم بیتا را برای خودش نگه دارد و هم سازمان را و هم در سیستم حاکمیت سفید بماند. تا حدودی موفق است منتها با کشف روزنامه توسط بیتا این تعادل مخدوش می‌شود و وقتی کار به انتخاب می‌رسد سر عشق‌اش را می‌برد و عواطف را از بین می‌برد تا سازمان و حزب برایش سفید بماند اینجا قصه ما تمام شده است اما ادامه ماجرا که او را در حال ورود به سیستم نخست وزیری و بالا رفتن از پله‌ها می‌بینیم، جنبه نمادین پیدا می‌کند و از لحاظ مضمونی این پیام را می‌رساند که این قصه ادامه دارد و نفوذ مسأله یک زمان، یک کاراکتر و یک ماجرا نیست. مسأله بسیطی است که می‌تواند در سرتاسر حاکمیت سر و کله‌اش پیدا شود.
 
موتیف تکرار شونده در گفت‌وگو با عوامل فیلم‌هایی از همین دست از جمله «ماجرای نیمروز»،‌ «رد خون»، «مصلحت» و... در ایجاد موانعی برای اکران یا ساخت این آثار این است که «درباره افرادی فیلم ساخته‌ایم که هنوز امکان اعمال قدرت دارند.» می‌توان گفت این واقعیت شامل حال «لباس شخصی» هم می‌شود یا این که اساساً مشکل اکران فیلم «لباس شخصی» همچنان برایتان نامشخص است؟
 تحلیل‌تان راجع به توقیف «لباس شخصی» را قبول دارم منتها در حد تحلیل است و باید بگویم هنوز دلایل قطعی آن برایم نامشخص است اما این، همان تحلیلی است که خودم هم به آن فکر می‌کنم و باورش دارم ولی دلیل سندی و با قاطعیت برایش پیدا نکرده‌ام.
 
امید دارید مشکل اکران این فیلم چگونه برطرف شود؟
 امیدی به اکران «لباس شخصی» ندارم. فردی که جلوی اکران فیلم را گرفته مخالف صد درصد آن است و تنها راهش این است که قدرت برتری نسبت به او، فیلم را ببیند و از اعمال نفوذ  آن فرد در رأس یک نهاد جلوگیری کند. امیدوارم که رهبر انقلاب فیلم را ببینند و تکلیف فیلم را مشخص کنند. برای خود من نظر ایشان مهم است و حجت بر من تمام می‌شود که آیا واقعاً نظر ما درست است که احساس می‌کنیم فیلم «لباس شخصی» مسأله امروز و به نفع مردم و حاکمیت است یا نظر سلیقه‌ای فردی که جلوی فیلم را گرفته و معتقد است به صلاح حاکمیت نیست. خیلی دوست دارم نظر رهبری را بعد از دیدن فیلم بدانم.
 
فیلم اول‌تان درباره حزب توده و فیلم دوم‌تان درباره گروهک منافقین است اما در فیلم سوم خود به سراغ یک قهرمان ملی رفتید. از نگاه خودتان چه حلقه وصلی می‌توان بین این دو اثر و کار تازه‌تان درباره شهید احمد کاظمی ایجاد کرد؟
 من هر فیلمی را متناسب با دغدغه‌ای که در آن زمان من را درگیر خود کرده، می‌سازم. زمانی که «لباس شخصی» و «ضد» را می‌ساختم، نفوذ مسأله مهمی بود و هنوز هم جدی است. در عین حال وقتی تاریخ را مرور می‌کنم - چون سلیقه‌ام بررسی پرونده تاریخی معاصر و مسائل پیرامون است- ماجرای عمل قهرمانانه شهید کاظمی در بم من را درگیر خود می‌کند. احساس می‌کنم مسأله امروز، گفتن حرف این فیلم است که به نظر می‌رسد فراموش شده؛ یعنی مدیریت برای مردم، خدمت برای مردم و دیدن مردم به عنوان ولی نعمتان در سیستم حاکمیت. اینهاست که من را به ساخت فیلم «احمد» می‌رساند.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و چهارصد و بیست و دو
 - شماره هشت هزار و چهارصد و بیست و دو - ۲۱ اسفند ۱۴۰۲