آشوب جهان در غیاب فلسفه

نوشتاری از دکتر رضا داوری اردکانی استاد فلسفه و عضو فرهنگستان علوم

دکتر رضا داوری اردکانی
استاد فلسفه و عضو فرهنگستان علوم

 

در نظر اهل فلسفه ما «تاریخ فلسفه» کاری تفننی است و آن را در قلمرو فلسفه نباید آورد، زیرا «تاریخ» گزارش امور جزئی است و با فلسفه که علم کلی است، نسبت ندارد. البته فلسفه علم کلی است، اما کلیاتش انتزاعی صرف نیست که با «زمان» و «تاریخ» هیچ نسبتی نداشته باشد. فلسفه اگر راهنمای زندگی یا لااقل گزارش زمان نباشد و در مردمان «خودآگاهی» پدید نیاورد، صرفاً یک شیء زینتی است که معدودی از خواص به آن دسترسی دارند و می‌توانند با آن تفنن کنند. از این رو، بازخوانی فلسفه دوره اسلامی می‌تواند برای ما متضمن درس‌های گران‌بهایی باشد. در این یادداشت دکتر رضا داوری اردکانی «مقام فارابی در تاریخ فلسفه اسلامی» را روایت می‌کند. آنچه در ادامه می‌خوانید گزیده ویرایش و تلخیص شده «ایران» از مقاله مفصل و جامع او در نخستین شماره مجله «نقدنامه علوم انسانی» است.

مقام فارابی در فلسفه اسلامی
فارابی اگر بزرگ است، نه صرفاً از آن‌روست که منطق و طبیعیات و الهیات و علوم دینی می‌دانسته است. در زمان او بسیاری کسان از جمله بزرگی چون کندی، صاحب این معلومات بوده و از این حیث، مقام خاصی داشته‌اند. اما فارابی کاری بزرگ‌تر کرده و برای گشودن مرحله‌ای تازه از تاریخ فلسفه و تجدید عهد فلسفه در جهان اسلامی، طرح «اتحاد دین و فلسفه» را به میان آورده است.
در بحث‌های نظری و تحلیل‌های منطقی شاید «دین» و «فلسفه» با هم جمع نشوند و دو مفهوم متباین باشند و البته دو ماهیت متفاوتند؛ اما در تاریخ این دو به ‌نحوی یا انحایی با هم جمع شده‌اند. ممکن است بگویند این اتحاد صورتی از انضمام و التقاط دین و فلسفه است که به‌دلیل مسامحه «اتحاد» خوانده می‌شود. یعنی دین و فلسفه یگانه نمی‌شوند، بلکه در کنار هم قرار می‌گیرند.
 
رسم همسایگی دین و فلسفه
راهی که فارابی گشود، راه فلسفه در جهانی بود که قانون و نظام زندگی‌اش، قانون و نظام دینی بود. در این راه، دین و فلسفه هر دو صورتی خاص پیدا کردند اما نه دین فلسفه شد و نه فلسفه را کسی به جای دین گرفت. آنچه واقع شد، این بود که دین و فلسفه در کنار هم قرار گرفتند و فلسفه‌ای به وجود آمد که دین را تأیید می‌کرد. کار بزرگ فارابی هم این بود که راه را برای در کنار هم قرار گرفتن دین و فلسفه باز کرد؛ یا درست بگویم راهی گشود که فلسفه به دیار اسلام بیاید و این کاری عظیم بود.
عظمت این کار را نه شرق‌شناسی درک کرد و نه پژوهندگانی که روش پژوهش شرق‌شناسی را دنبال کردند. گویی آمدن فلسفه به دیار اسلام و قرار گرفتن آن در کنار دین، یک امر عادی و بدون مشکل بوده است. حتی اگر کار را سهل بگیریم، لااقل می‌بایست کسی بیاید و اعتبار فلسفه را اثبات کند و طرح آن را به صورتی ملایم و موافق با اعتقادات زمان دراندازد تا زمینه اقبال به آن و پذیرفتنش فراهم شود.
نمی‌دانیم چگونه فارابی با یک تصرف ظاهراً کوچک، اما در حقیقت بزرگ، در معنی ماهیت، فلسفه را اگر نه مستعد سازش با دین، بلکه آماده پذیرفتن خدای خالق و تأمل در وحی و… کرد. خدای خالق در فلسفه یونانی جایی نداشت و ماهیت، مخلوق نبود. با تصرف و تلقی فارابی، ماهیت به امر امکانی و مخلوق تبدیل شد. البته فارابی در کار گشایش راه فلسفه در جهان اسلام پیشروانی داشت. این پیشروان نه فقط فلسفه‌دان‌ها، بلکه همه دانشمندان و اهل نظری بودند که از علوم یونانی طب و ریاضیات و نجوم و طبیعیات بهره داشتند.
 
 کارکرد و کارایی فلسفه
فارابی می‌دانست که فلسفه برای مدینه (سیاست) و اهل مدینه است و مدینه انسانی با آن سامان و نظم می‌یابد. اخلاف او فکر کردند و در این فکر بی‌حق نبودند که تأکید و تصریح بر پیوند میان زندگی و فلسفه و یگانه‌ دانستن فلسفه و دین، چندان ضرورت ندارد، بلکه وجود فلسفه همان محقق‌شدن خِرَد است، غافل از اینکه خرد هم وقتی مراحلی از سیر را می‌پیماید، به عادت تبدیل می‌شود و از زندگی پیوند می‌برد و در هیأت یک منطق خشک، متصلب می‌شود و در این وقت دیگر جز تکرار دلایل و استدلال‌ها و به اصطلاح برهان‌ها نیست و تنها به درد آموزش می‌خورد.
اگر بپرسند آموزش چنین فلسفه‌ای به چه کار می‌آید، کسانی مسلماً پاسخ می‌دهند که اینها برترین حقایق‌اند و آشنایی با آنها برای آشناشونده‌اش فضیلت بزرگی است اما اگر تا این اندازه خوش‌بین یا معتقد نباشیم، می‌توانیم بگوییم تمرین ذهنی خوبی است که متعلم را شاید مهیای رفتن به سوی فلسفه کند.
 
 تب و تاب فلسفه در جامعه ما
فلسفه دوره اسلامی برای ما و برای همه اهل فلسفه متضمن درس‌های گران‌بهایی است، به شرط اینکه آن درس‌ها را حقایق مطلق و نهایی و ثابت و ابدی ندانیم و بتوانیم در آنها تحقیق و تأمل کنیم. تعالیم فیلسوفان گذشته، برای اهل نظر در این زمان باید راهنمای تفکر باشد. شواهد حاکی از آن است که تلقی کنونی ما از فلسفه، تلقی راهنما نیست؛ یعنی ما نمی‌خواهیم به مدد فلسفه، راه بجوییم. شاید اعتنا و بی‌اعتنایی به کتاب «فلسفه مدنی فارابی» هم ناشی از نیازمندی جمعی اندک و بی‌نیازی دیگران به راهنما باشد.
در این کتاب، فارابی گشایشگر راه و راهنماست، اما مدت‌هاست که دیگر فلسفه در نظر اهل فلسفه دیار ما راه نیست، حقیقت است. حقیقت هم ثابت است. من که فکر کرده‌ام فلسفه یک امر تاریخی است و تفکر را در نسبت با «زمان» در نظر آورده‌ام، در زمانی که خطابه‌ها و حرف‌های سطحی هر روزی، فلسفه قلمداد شده و غوغای عام آن را پسندیده است، نباید انتظار داشته باشم که نوشته‌ام درباره فیلسوفی مثل فارابی، در شمار آثار قابل اعتنا و فلسفی قرار گیرد.
 
هیچ فلسفه‌ای سخن نهایی نیست
وقتی می‌گوییم فلسفه «زمانی» و «تاریخی» است، یکی از نتایجش این است که فلسفه، علم صرفاً مسموع نیست، بلکه باید با جان پیوند یابد و جان‌ها در عالم خاصشان به هم پیوسته‌اند و فلسفه نیز به تحکیم این پیوستگی کمک می‌کند و «خرد جمعی» را قوت می‌بخشد. اکنون دیگر فلسفه راه نشان نمی‌دهد؛ آینده را هم روشن نمی‌بیند. ظاهر این است که جهان به سمت قهر و خشونت بی‌حساب می‌رود و شاید در غیاب تفکر و فلسفه، زبان و قلم هم به خدمت قهر و خشونت و رذیلت درآید.
نمی‌گویم تفکر نیست، آنچه هست، آینده‌سازی نمی‌کند. در تاریخ فلسفه، فیلسوفان طرح‌های تازه می‌یافتند و پیش می‌آوردند. اکنون دیگر طرحی در کار نیست. در دوران اسلامی، فارابی نیز به تلقی تازه‌ای از وجود و ماهیت رسیده و بر اثر این فیض، راه و مسیر فلسفه دوره اسلامی را طراحی کرده است. این طراحی نقشه راه نبود، بلکه گزارش چشم‌انداز مبهم تاریخی بود که به ملاصدرا ختم شد. بعد از ملاصدرا چشم‌انداز دیگری نداشتیم.
توجه کنیم که هیچ فلسفه‌ای سخن نهایی نیست. فلسفه‌ها درس تفکرند. ما هم باید از فارابی و دیگر فیلسوفان درس بیاموزیم و گرچه زمان‌مان زمانی دشوار و پرآشوب و خشن و بخیل و سطحی‌پرور است، همچنان به تفکر و تجدید عهد با آن امیدوار باشیم.

 

 

بــــرش

اکنون دیگر فلسفه راه نشان نمی‌دهد!
نمی‌گویم تفکر نیست، آنچه هست، آینده‌سازی نمی‌کند. در تاریخ فلسفه، فیلسوفان طرح‌های تازه می‌یافتند و پیش می‌آوردند. اکنون دیگر طرحی در کار نیست. اکنون دیگر فلسفه راه نشان نمی‌دهد، آینده را هم روشن نمی‌بیند. ظاهر این است که جهان به سمت قهر و خشونت بی‌حساب می‌رود و شاید در غیاب تفکر و فلسفه، زبان و قلم هم به خدمت قهر و خشونت و رذیلت درآید.