مادر درناهای سیبری در رویان آرام گرفت
«امید » نیامد؛ « اِلن » رفت
زهرا کشوری
دبیر گروه زیستبوم
آن پرنده مهاجر نیامد، این پرنده مهاجر هم رفت. امسال، سومین زمستانی است که تکدرنای سیبری، ایرانیها را منتظر گذاشت و به فریدونکنار نیامد؛ سال پیش هم نیامد. برای اولینبار در دهه 80 یک پاییز و زمستان همه را منتظر گذاشت و از سیبری به فریدونکنار نیامد. سال بعد که آمد، فعالان محیطزیست نامش را گذاشتند «امید.» امید، امسال هم نیامده است و نمیداند دیگر مادر ندارد؛ مادر درناها، «الن ووسالو توکلی» را.
مهاجری از فنلاند
الن را درناها به ایران کشاندند. در فنلاند متولد شد، در امریکا درس خواند، با همسر ایرانیاش آشنا شد، ازدواج کرد و به ایران آمد. از تهران به فریدونکنار رفت تا به تماشای 27 درنای سیبری از گله غربی درناهای سیبری بنشیند. درناها به سیبری برگشتند و او برای 57 سال در ایران ماند. این محقق، جانورشناس و روزنامهنگار، از همسرش جدا شد و در ایران ماند؛ خودش و دو فرزندش. نزدیک به پنج دهه برای بقای درناها تلاش کرد تا ایرانیها او را مادر درناها بنامند. الن اما خود را پرنده مهاجری میدانست که زندگیاش بین فنلاند، امریکا و ایران تقسیم شده بود.
زنی که تجسم آرزوی «شفیعی کدکنی» شاعر پرآوازه ایرانی است، آنجا که میگوید:«ای کاش/ ای کاش آدمی وطنش را/ مثل بنفشهها/ (در جعبههای خاک)/ یکروز میتوانست/ همراه خویشتن ببرد/ هر کجا که خواست/ در روشنای باران/ در آفتابِ پاک.»
او خانهاش را از فنلاند به ایران میآورد، کمی قبل از انقلاب 1357؛ خانهای که آن را قسمت فنلاندی زندگیاش در ایران میدانست. گاهی با خودش میگفت:« شاید اگر این خانه را نیاورده بودم در ایران نمیماندم، ولی شاید هم میماندم. ساختمانی هم که در آن زندگی میکنم، سال 57، یک روز قبل از بسته شدن گمرکها رسید. کانتینری که خانهام را حمل میکرد با خوششانسی تمام زمانی آمد که هنوز انقلاب نشده بود، وقتی کار نصب خانه تمام شد، انقلاب هم شده بود.»
زنی مهاجر که چونان پرندگان مهاجر سیبری، مازندران را به دیگر نقاط ایران ترجیح داد:«تمام ایران را گشتهام اما از همه جا بیشتر مازندران را دوست دارم.» او برخلاف درناها که تنها برای زمستانگذرانی به فریدونکنار میآیند، مازندران را هر چهار فصل میخواست:«این منطقه مرا به یاد تابستانهای فنلاند میاندازد، آنجا تابستان زیبایی دارد اما زمستانهایش اصلاً تمامشدنی نیست و روشنایی در آنجا کم است، ولی اینجا همیشه بهار و تابستان است و زیباییهای زیادی دارد. طبیعت ایران بسیار باارزش است و از نظر آب و هوا اقلیم خوبی دارد.» او اول ساکن بابلسر شده و با شلوغ شدن دریا، خانه را مثل همان بنفشهها برمیدارد و ساکن شهرستان نور شده و بعد هم رویان برای ابد خانهاش میشود.
آخرین بازمانده گله غربی
امید، آخرین بازمانده گروه غربی درناهای سیبری، تا دو سال پیش هر سال، 3 هزار و 600 کیلومتر را تنهایی بال میزد و در فریدونکنار فرود میآمد تا زمستانگذرانی کند. تکدرنای سیبری به شمال ایران که میرسید، میشد پادشاه کوچرو «اولجاکله» فریدونکنار؛ بیسروهمسر، بیگروه و سپاه. او آخرین بازمانده از گروهی از درناهای روسی است که پس از بالزدنهای بسیار زیاد خود را به شالیزارهای شمال ایران میرساند؛ گروه غربی. گروه شرقی اما گروهی 3 هزارتایی است و راه دیگری را انتخاب کرده که به چین میرسد. جمعیت شرقی، احتمالاً تنها گروه زنده از درنای سیبری باشد. گروه مرکزی هم راه قزاقستان را در پیش میگرفت و به هندوستان میرسید. از این گروه در سال ۱۹۹۲ تنها یک جفت باقی مانده بود و آخرین آنها آخرینبار در سال ۲۰۰۲ دیده شد. به احتمال قوی گروه مرکزی منقرض شده است. احتمال میرود شکارچیان در افغانستان و پاکستان فاتحه آنها را خوانده باشند.
پادشاه اولجاکله
امید؛ پادشاه اولجاکله نیز در سال 88 تنها به ایران آمد؛ بیجفت. همسر او «آرزو» سال 87 توسط یک صیاد در یک شب سرد و طوفانی شکار شد تا پادشاه فریدونکنار غمگینترین پرنده کوچرو ایران نام بگیرد. در آخرین مشاهده، آنها 3 بال درنا بودند؛ گروهی که همه اعضایش شکار شدند. محلیها در فریدونکنار آنها را به جای «اگرت» میگرفتند و شکار میکردند تا بالاخره «الن ووسالو» -مادر درنای سیبری- عکس درنا را در دست گرفت و به تکتک محلیها و شکارچیها داد تا شاید با کمک طرح احیای درنای سیبری، «امید» را از غربت نجات بدهد. این طرح زندگی پادشاه را در فریدونکنار تضمین کرد.
دامگاهدارها
آبانماه که از نیمه بگذرد، «فریدونکنار» و دامگاههای «ازباران» و «سرخرود» آماده میزبانی از هزاران پرنده مهاجر میشوند. وضعیت نامطلوب زیستگاههای دیگر چون «میانکاله» هم باعث شده پرندگان مهاجر شمال بیشتر به سمت فریدونکنار بیایند. درنای سیبری نیز خود را پس از بال زدنهای بسیار و گذر از چند هزار کیلومتر حادثه به این منطقه میرساند و با آواز «کروبکروب» شالیزارهای منطقه را درمینوردد؛ آوازی که آبان شروع میشود و تا اسفندماه ادامه دارد.
در پاییز شالیزارهای شمال، اول «خوتکاهای مهاجر» لانه میکنند، بعد «سرسبز»ها و «چنگر»ها از راه میرسند و سپس هزاران پرنده دیگر. دامگاهها که توسط دامگاهدارها و شکارچیها قرق شد، سر و کله سفید درنا پیدا میشود تا اهالی شاهد رقص بالهاش باشند.
پروژه درنا برای حفاظت هم در میان اراضی کشاورزی و شالیزارهای مردم شکل گرفت. شالیزارها تالاب ملی شدند تا در سایه این اتفاق، سرنوشت آخرین بازمانده گروه غربی با شکار رقم نخورد. انجمن حمایت از درنای سیبری را الن با کمک مردم و دامگاهدارها تشکیل داد.
«دامگاهداری» یک شغل آبا و اجدادی در شمال است، مانند ماهیگیری و کشاورزی. برای همین است که شالیزارهای شمال را به اسم دامگاه میخوانند؛ دامگاهی که پیش از آمدن مهاجران بینالمللی محل پرورش اردک و غاز است؛ اردک و غازهایی که قرار است طعمهای باشند برای صید پرندگان مهاجر؛ پرندگانی که به دنبال پرندگان بومی وارد دامگاه میشوند اما ممکن است نتوانند از آن بیرون بیایند و گرفتار تور صیادان شوند.
الن توکلی اعتقاد داشت دامگاه روشی است که به حفظ محیطزیست کمک میکند. برای همین دارندگان این شغل سنتی مجبور به حفاظت از محیطزیست هستند. البته داستان به خوبیای که الن میخواست، پیش نرفت. شکار پرندگان از دامگاههای فریدونکنار به محلیها محدود نشد. ممنوع شدن شلیک به پرندگان و خاموش شدن صدای اسلحهها باعث شد پرندگان بیشتری به «ازباران» و «سرخرود» بیایند. به همین دلیل شکارچیهای بیشتری آمدند، آنقدر که شکار پرندگان که قرار بود به اندازه نیاز محلی ها باشد، قتلعام نام گرفت. منطقه اما برای تکدرنای سیبری امن و «امید» به نماد فریدونکنار تبدیل شد.
رویای امید
سال 1401 بود که سازمان حفاظت محیطزیست یک درنای سیبری را از بلژیک وارد فریدونکنار کرد و چشمانتظار ورود امید نشست. نامش را رویا گذاشتند. رویا یازدهمین درنای پرورشی بود که در 28 سال گذشته وارد پروژه احیای مسیر پروازی گله غربی درناهای سیبری شد. امید آمد با رویا رقصید و پرواز کرد. همه امیدوار شده بودند. بسیاری هم وفاداری امید را زیر سؤال بردند، چون کارشناسان سالها بود که میگفتند درناها تکهمسری هستند.
فصل مهاجرت به بهار سیبری که رسید، امید و رویا مهاجرتشان را شروع کردند. رویا، مسافر بلژیکی فریدونکنار اما پس از ۱۵۰ کیلومتر بال زدن در عباسآباد مازندران فرود آمد. کم آوردن «رویا» باعث شد «امید» آخرین بازمانده گله غربی درناهای سیبری، یکبار دیگر مسیر
3 هزار و ۶۰۰ کیلومتری به سمت سیبری را تنها پشت سر بگذارد.
رویا در ایران ماند. کارشناسان سعی کردند با پخش صدای امید او را امیدوار به برگشتن امید کنند. امید اما دو زمستان دیگر همه را چشمانتظار گذاشت، حتی مادرش الن را؛ مادری که در 95 سالگی در «رویان» مازندران درگذشت و روی دستان مردم در مزار مسجد جامع شهر آرام گرفت. کسی چه میداند، شاید دست الن از گور بیرون مانده، نگران از بازنگشتن مهاجری به نام «امید». مادر است دیگر.
رویای ناتمام الن
الن آرزو داشت در فریدونکنار برج چند طبقه پرندگان ایجاد کند مثل صدها برج پرندگانی که در فنلاند وجود داشت
برجی که از بالا امکان پرندهنگری را به تماشاچیان میداد و دیگر لازم نبود به دامگاه بروند و پرندگان را بترسانند اما این رویای الن تحقق نیافت. امید، تکدرنای سیبری هم با رویا نماند.