آوارگان فلسطینی در هیچ کجای غزه در امان نیستند
ما لحظه به لحظه میمیریم
زهره صفاری
خبرنگار
عبدالرحمان عمار و خانوادهاش به همراه صدها خانواده فلسطینی در جاده صلاحالدین به سمت جنوب غزه در حرکت بودند که ناگهان انفجاری مهیب در چند صد متری آنها جهنمی واقعی را پیش روی شان به تصویر کشید.
روز جمعه 13 اکتبر، همان زمانی که با دستور تخلیه مناطق شمالی از سوی صهیونیستها و تضمین امنیت مسیر به غیرنظامیان، ساکنان شمال غزه با کوله باری کوچک برای کوچ اجباری شان به سمت بزرگراه صلاحالدین و در مسیر جنوب حرکت کردند، ارتش اشغالگر حتی نتوانست برای چند ساعت سر قول و حرفش بماند و در بمباران هوایی این مسیر و هدف گرفتن خودروهای غیرنظامیان دست کم 70 فلسطینی را به شهادت رساند.
عبدالرحمان که در زمان این حمله به همراه والدین و پنج خواهرش در یک تاکسی سوار بود، میگوید: «زنده ماندن در آن مهلکه معجزه بود. کامیونی که بمب به آن خورد پر از زن و مرد و کودک بود. شاید دهها خانواده خودشان را در آن جای داده بودند.»
هنوز هم یادآوری آن خاطره برای عبدالرحمان آسان نیست و هر چه بیشتر تصاویر پیش چشمش میآید، رنگ صورتش سفیدتر میشود: «بعد از اینکه حمله تمام شد همه جا پر از اجساد مردم بود. برخیها قطع عضو شده و هر کدام یک طرف افتاده بودند. آن لحظه این حس را داشتیم که دیگر وقت مردنمان رسیده است.»
همه خانواده عبدالرحمان تا لحظاتی حتی قدرت حرف زدن نداشتند و انگار از ترس در جایشان خشک شده بودند: «ما نمیدانستیم باید چه کار کنیم... بعد از مدتی سرانجام کمی به خودمان مسلط شدیم و به سمت جاده برگشتیم. وقتی به جنوب غزه رسیدیم در یک مدرسه مستقر شدیم.»
اما با اینکه مدارسی که پناهگاه شده بودند برای سازمان ملل بودند اما هیچ چیز حتی کمترین ضروریات زندگی در آنها پیدا نمیشد. خواهر 25 ساله عبدالرحمان که از شدت غمی که در این چند روز دیده، نگاهی محو و بیرمق پیدا کرده بود، حرفهای برادرش را ادامه داد: «نه تنها ما غذا و آب نداریم، بلکه برای زنانی مانند من، مادرم و چهار خواهرم هیچ جای خصوصی وجود ندارد. ما به خاطر ترس از خانه هایمان فرار کردیم اما آنجا دست کم حمام، اتاق، جای خواب و غذا برای خوردن داشتیم. اما اینجا در یک کلاس شش متری با 30 نفر غریبه زندگی میکنیم.»
این در شرایطی است که آوارگان برای آسایش زنان و کودکانشان، کلاسها را به آنها اختصاص داده و شبها مردان در حیاط میخوابند.
کابوسی که تمامی ندارد
آن شبهایی که حملات صهیونیستها شدت میگیرد صدای جیغ و فریاد مدرسههای غزه را فرامی گیرد. عبدالرحمان میگوید: «ناگهان زمین شروع به لرزیدن میکند.»
هراس از صدای هولناک بمبارانها خواب را از چشم همه گرفته است. معدود افرادی میخوابند و بقیه یا مشغول دعا هستند یا دور هم جمع شدهاند و دعا میکنند که هر چه زودتر صبح شود و این تاریکی خوفناک به پایان برسد.
خانواده عبدالرحمان از نخستین کسانی هستند که به جنوب غزه کوچ کردند اما بعد از چند روز در پناهگاهها، وقتی تهدید بمبهای صهیونیستها را هر لحظه بیشتر و نزدیکتر دیدند، حس کردند بهتر آن است که به خانه شان در شمال غزه برگردند: «ما انتخاب دیگری جز این نداشتیم.»
آن روزی که او و خانوادهاش عزم بازگشت به خانه گرفتند حتی یک تاکسی هم پیدا نمیشد و خانواده هشت نفره عمار در حالی که لباسها و کوله بار اندکشان را در آغوش گرفته بودند حدود شش کیلومتر پای پیاده در جاده پیش رفتند: «ساک لباس هایمان را در بغل گرفته بودیم و برای اینکه در صورت حمله هوایی احتمالی کمتر آسیب ببینیم زیکزاکی حرکت میکردیم.»
سرانجام یک تاکسی از جاده عبور کرد و حاضر شد آنها را سوار کند. در جاده از هیچ کس صدایی درنمیآمد یا در حال دعا خواندن یا به مناظر تخریب شده خیره مانده بودند: «همان لحظات ناگهان همه جا صدای بمباران پیچید ... حمله هوایی آغاز شده بود.»
آماده برای آرامش ابدی
سلیمان، پدر عبدالرحمان در صندلی جلوی تاکسی نشسته بود و در حالی که اطراف جاده را با ترس نگاه میکرد، افکارش را بلند به زبان آورد: «اگر مثل همان روز که آن کامیون بمب بخورد، یک بمب هم به ما بخورد چه میشود؟»
همسر و فرزندانش سکوت کرده بودند. انگار این هراس در ذهن آنها هم افتاده بود. در همین لحظه والا، خواهر 20 ساله عبدالرحمان سکوت را شکست و پاسخ سؤال پدرش را اینطور داد: «خب ما هم میمیریم. به همین سادگی. تازه بهتر هم میشود. درسته؟ دیگر نه گرسنگی و نه تشنگی و از همه آنها مهمتر دیگر ترسی نداریم و همگی به یک آرامشی جاودانه میرسیم. آرامشی که ما را از هر رنج و مرگ تدریجی هر روزه رها میکند.»
با تداوم بمبارانهای غزه توسط جنگندههای رژیم صهیونیستی دست کم 5791 فلسطینی که نیم بیشتر آنها زنان و کودکان بودند، در نوار غزه به شهادت رسیده و حدود یک میلیون نفر آواره شدهاند.
اجداد خانواده عبدالرحمان یک بار در سال 1948، از یافا مجبور به کوچ شده بودند. حالا عبدالرحمان میگوید: «ما از نیت صهیونیستها به خوبی باخبریم. اگر اسرائیل دنبال امنیت ما بود، باید ما را به جایی که یک بار ما را از آن آواره کرد؛ خانه مان در یافا بازمیگرداند. اما شک دارم که آنها این را بخواهند. آنها تبعید ابدی ما را میخواهند و تا گرفتن آخرین جانها نیز آرام نخواهند ماند.»
همسایهای که زیر آوار ماند
در میان آوارگانی که در یکی از مدارس جنوب غزه مستقر بودند، زنی از خاطره دردناک خاموشی همسایهاش میگفت: «نیمههای شب بود و همه خوابیده بودیم که ناگهان صدای غرشی مهیب ساختمان را لرزاند، قابها از دیوار پایین افتادند. شیشهها منفجر و به همه جا پراکنده شدند. بچهها با ترس از خواب بیدار شده بودند و جیغ میکشیدند. همه مان هراسان بیرون رفتیم. خانه همسایه مان با بمبی فروریخته بود. گودالی به عمق شش متر در آن ساختمان دیده میشد. خودروهای امداد به سرعت به سمت محل میآمدند. هرکس با هر چه دستش میرسید سعی داشت کمک کند اما راهی برای نجات آن خانه و کودکان پر سر و صدایش نبود و همه زیر خروارها خاک مدفون شده بودند. با این حال همه تا نزدیک صبح تلاش شان را کردند و سرانجام جنازه زن همسایه را بیرون کشیدند اما دیگر فرصتی برای جست و جو نبود و بقیه خانواده در سکوت و بهت همه ما زیر آوار خانه شان برای همیشه دفن شدند. آن لحظه تنها این فکر در ذهنمان بود؛ آیا نفر بعدی ما هستیم؟!»