تأملی نقادانه بر مواضع اخیر محسن رنانی

جامعه‌شناسان زیگزاگی

«سیاست‌زدگی اهالی دانشگاه» اعتبار کار عملی را زیر سؤال می‌برد

دکتر میثم مهدیار
معاون پژوهشی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات

از مهم‌ترین آسیب‌هایی که اعتبار فعالیت آکادمیک را دچار چالش می‌کند «سیاست‌زدگی» اصحاب دانشگاه است. انتظار می‌رود کسانی که کسوت مدرسی دانشگاه را به تن دارند، در تحلیل‌های خود، فراتر از موج‌های سیاسی و هیاهوهای ژورنالیستی عمل‌ کنند و بتوانند تحلیل خود را ناظر به یک چهارچوب مفهومی و نظری مشخص و در نسبت با واقعیات جامعه کنند؛ نه اینکه هر بار عطف به واقعه و رویدادی خاص، چهارچوب نظری متفاوت و متضادی را به کار گیرند. یکی از سوژه‌های اصلی این «رویکرد زیگزاگی»، جناب دکتر رنانی، استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان است که اغلب تلاش می‌کند با رویکردی نهادگرایانه به اقتصاد و توسعه توجه کند و از همین جهت یادداشت‌هایی که می‌نویسد سویه‌های جامعه‌شناختی دارد. به‌عنوان مثال، یادداشتی که ایشان با عنوان «سقوط» منتشر کرد، عملاً فاقد این دو شاخصه‌ است؛ یعنی نه چهارچوب مفهومی و نظری مشخصی دارد و نه نسبت چندانی با واقعیت‌های جامعه پیدا می‌کند.

1. دکتر رنانی در یادداشت «سقوط»، ایده «انقلاب از بالا» را طرح می‌کند. منظور او این است که کشور باید از بالا دست تحولات بنیادین و انقلابی را در سیاستگذاری‌ها تجربه کند؛ وگرنه «انقلاب از پایین» را خواهد دید.
این گزاره بدیهی به نظر می‌رسد اما وقتی آن را درباره کشوری مانند ایران به‌عنوان جزئی از یک نظم بین‌الملل بیان می‌کنیم، باید گزاره‌های دیگری را نیز در نظر آوریم. امثال دکتر رنانی از این مهم غافل‌اند که اساساً «انقلاب از بالا» و تحول بنیادین در سیاست‌ها دیر زمانی است که در سطح بین‌المللی علیه ما رقم خورده ‌است. قسمت عمده مشکلاتی که امثال دکتر رنانی می‌کنند، معطوف به مسائلی است که نظم جهانی در قالب پروژه تحریم، مشکلات سیاسی و امنیتی علیه ما پیش برده و «انقلاب از بالا» علیه ایران را کلید ‌زده ‌است!
اشکال چنین تحلیل‌هایی به «ملی‌گرایی روش‌شناختی» این طیف برمی‌گردد که اساساً به این ماجرا بی‌توجهند که ما در یک نظم بین‌المللی یک‌سویه و نظام نابرابر جهانی قرار داریم که در آن به‌طور ذاتی کشوری که به‌دنبال کسب استقلال و آزادی و تعیین سرنوشتش به دست خود باشد، تحمل نمی‌شود چه برسد به کشوری مانند ایران که سابقه تمدنی چند هزار ساله‌ دارد و به تازگی در یک انقلاب مردمی توانسته از زیر یوغ استعمار بین‌الملل فارغ شود. ایران از آنجا که یک سابقه تاریخی و تمدنی دارد، خاک و بومش بنابر خصلت و ویژگی‌هایی که دارد، انسان‌هایی با یک هویت خاص پرورش می‌دهد که همواره «آزادگی» را طلب کرده و هر نوع نظم دیکته شده را برنمی‌تابند و در این فضا، انقلاب اسلامی هم واکنش شدید ایران به این هاضمه نوین جمهوری ‌امریکایی بوده است.
بنابراین، فشارهای امروزِ نظم جهانی به ایران از این بابت است که بتوانند در عرصه اجتماعی نارضایتی‌هایی ایجاد کرده و از طریق نارضایتی‌های اقتصادی، پروژه تغییرات فرهنگی و ارزشی را دنبال کنند؛ که به نظر می‌رسد تا حدی هم موفق بوده‌اند. در این فضا، واکنش به «انقلابِ از بالا» اتفاقاً باید مقاومت در برابر نظم نوین جهانی باشد نه تسلیم شدن در برابر این موج. اما متأسفانه ایده دکتر رنانی و همفکران ایشان «تسلیم شدن» است. به همین خاطر، دکتر رنانی اساساً بردارهای ناعادلانه‌ای که از بالا و از سوی نظم جهانی به ما وارد می‌شود را نادیده می‌گیرند و گویی تمام اشکالات سیستم را خود-بنیاد تصور می‌کنند.
2. رنانی در بخش مبسوطی از یادداشتش به «سقوط نمادها» در جمهوری اسلامی اشاره می‌کند و می‌نویسد: «به ‌گمان من مهم‌ترین کاری که جنبش مهسا کرد وارد کردن نظام به مرحله سقوط نمادها بود... آتش‌ زدن بنرها یا مجسمه‌‌های حکومتی، سرپیچی از حجاب اجباری به وسیله طیف وسیعی از زنان و به نمایش گذاشتن عکس‌های بدون پوشش سر توسط زنان برجسته و مشهور، شادی مردم در شکست تیم ملی فوتبال، نخواندن سرود ملی در برخی مراسم رسمی‌ و... از جمله اینها است.»
در اینکه فشار اقتصادی باعث شده تا در حوزه‌های فرهنگی، روانشناختی و اجتماعی دچار بحران شویم، شکی نیست اما باید این مسأله را با توجه به فشاری که وجود دارد، تحلیل کنیم. یعنی قدر مطلق این بحران‌های فرهنگی مهم نیست بلکه نسبتش‌ در فشاری که به ما آورده‌ می‌شود، باید فهم شود. اتفاقاً به نسبت فشاری که در این سال‌ها وارد شده‌ است، بحران‌‌های اداری، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ما بسیار کمتر از حد انتظار بوده‌ است. اشتباه امثال رنانی این است که با قدر مطلق اتفاقات مواجه می‌شوند و این، مهم‌ترین دلیل خطای تحلیلی ایشان است.
وقتی می‌خواهیم شرایط اجتماعی را تحلیل‌ کنیم باید بررسی کنیم که جامعه و فرهنگ تحت تأثیر چه بردارهایی، چنین وضعیتی پیدا کرده ‌است. بله! اوضاع فرهنگی خوبی نیست اما آیا این بدان معنا است که جامعه در حال فروپاشی است؟ اتفاقاً به اعتقاد من، جامعه به لحاظ فرهنگی با وجود فشارهایی که متحمل می‌شود، اوج وفاداری و پیوندش با نظام سیاسی را به نمایش گذاشته ‌است. برای مثال، بعد از غائله پاییز ۱۴۰۱ و هجمه بی‌نظیر دستگاه‌های امنیتی و تبلیغاتی خارجی، درصد بسیار اندکی از خانم‌ها حجاب خود را کامل از سر برداشتند. البته این درصد پایین بدان معنا نیست که وضعیت امروز نمادها مطلوب است؛ اما اشتباه استراتژیک امثال دکتر رنانی این است که تغییرات ایجاد شده را در نسبت با فشارهای وارد ارزیابی نمی‌کنند.
  3. دکتر رنانی در بخش دیگری از یادداشت خود عنوان می‌کند:‌ «به گمان من آوردن دولت نهم با آن همه هزینه ملی که تحمیل کرد و نیز ورود به بازی اتمی، با هدف افزایش و نمایش کارآمدی در داخل و خارج بود. اما با شکست دولت نهم و دهم که تمام ظرفیت نظام در سبد آن گذاشته شده بود (شکستی که در هر چهار بعد داخلی و خارجی، اقتصادی و سیاسی رخ داد) آخرین ذخیره نظام برای نمایش کارآمدی خود نیز خرج شد.»
 تعبیر او از اینکه، نظام دولتِ‌ x یا y را بر سر کار آورد؛ این مسأله را به ذهن تداعی می‌کند که گویی در هیچ‌ یک ازانتخاباتی که تا به امروز برگزار شده‌، مردم مدخلیتی نداشته‌اند! این در حالی است که به رغم اینکه در ادواری، ترجیح‌‌ هسته اصلی نظام، ریاست‌جمهوری شخص دیگری بود اما به انتخابات، احترام گذاشت و با رئیس‌جمهور منتخب مردم همراهی ‌کرد. به نظر می‌رسد که تحلیل رنانی در این بخش از یادداشت‌ هم کاملاً گسسته از واقعیت تاریخی است. با این اوصاف، رنانی باید ابتدا از طرفداری‌های سیاسی خود از دولت‌های خاص برائت بجوید که گمان نمی‌کنم چنین جسارتی داشته باشد.
4. رنانی در بخش دیگری از مقاله «سقوط» خود عنوان می‌کند:‌ «در زمان دولت یازدهم و دوازدهم کل بخش‌های دیگر نظام بسیج شدند تا نشان‌ دهند آن دولت ناکارآمد است و حتی با اقدامات خود برجام را به شکست کشاندند یا بعداً در مسیر احیای آن سنگ‌اندازی کردند....» گویی در تحلیل ایشان، برجام به خاطر نقدهای مخالفان دچار مسأله شد! غافل از اینکه مسئولان همان دولتی‌ که از قضا آقای رنانی به آن نزدیک بود بارها عنوان کردند که برجام حتی در همان دوران اوجش، کوچکترین منفعت اقتصادی برای ایران به ارمغان نیاورد و ساختارش به گونه‌ای بود که اصلاً قرار نبود به ارمغان آورد، حتی خود کارشناسانی که در مرکز بررسی‌های استراتژیک دولت آقای روحانی بودند (امثال دیاکو حسینی) اخیراً معترف شدند که برجام برای تبادل سیاسی و اقتصادی نبود و به تعبیری یک بازی بود که برای مهار ایران و معطل کردن آن طراحی شده ‌‌بود. ضمن اینکه ایشان فراموش کرده‌اند که امریکایی‌ها خود، برجام را بهم زدند و این ترامپ بود که برجام را پاره کرد و از آن خارج شد و اتفاقاً ایران به رغم اینکه می‌‌توانست از NTP خارج شود و یک موضع رادیکال بگیرد، به علت «مکانیسم ماشه» مجبور به ادامه حضور در آن بود.
5. رنانی در مواضع‌ اخیرش، از تعداد محدود جوانان و نوجوانانی که در جریان اغتشاشات 1401 در خیابان بودند، تحت عنوان «سوژه‌های آگاه و انقلابی» حرف می‌زند و آنان را «نسل صفر توسعه» می‌خواند و معتقد است که این قشر، خودآگاه‌ترین نسل ایران هستند که توسعه در ایران را پیش ‌خواهند برد. رنانی به گونه‌ای به مدح و ثنای این نوجوانان می‌پردازد که گویی اساساً تاکنون در این کشور توسعه‌ای صورت نگرفته است. ایشان از بخش بزرگی از واقعیت چشم‌پوشی می‌کند و توجه ندارد که سوژه‌هایی که در پاییز ۱۴۰۱ در کف خیابان‌ها حاضر بودند بسیار تحت‌تأثیر القائات رسانه‌های جمعی حمایت شده توسط دولت‌های استعماری بودند. روبات‌های مجازی و رسانه‌های تصویری و مجازی با دروغ‌های بسیار، عنان احساسات این طیف را در خیابان‌ها به دست داشتند و آنان را به رفتارهای رادیکال و خشونت‌بار تشویق می‌کردند. فحاشی‌های رکیک به مسئولان حکومتی و مردم عادی، حملات وحشیانه به نیروهای امنیتی و کشتار نزدیک به ۶۰ نیروی امنیتی، حمله به محل کسب مردم عادی، حمله به محل زندگی مردم و غارت اموال آنان، ترند کردن دروغ‌های ضعیف مانند خروج مقامات به سمت پناهندگی به ونزوئلا، لیدری سلبریتی‌ها و اینفلوئنسرهای بی‌مایه و رفتارهای گله‌ای در فضای مجازی، همگی بخشی از عملکرد این به اصطلاح «سوژه‌های خودآگاه» مدنظر آقای رنانی و دوستانشان است. این سوژه‌های به زعم رنانی «خودآگاه» البته همیشه این‌گونه تصویر نمی‌شده‌اند.
دکتر رنانی در سال‌های گذشته، بارها راجع به اینکه این نسل جدید توسط سیاست‌های تربیتی جمهوری اسلامی، آسیب دیده‌ و آموزش و پرورش در ایران بی‌کارکرد و کژکارکرد است، صحبت کرده‌ بود و جالب اینجاست که این نسل خودآگاه امروز مدنظر دکتر رنانی، از دل همان آموزش و پرورش به زعم وی معیوب بیرون آمده ‌است. این وسط اما گویا معجزه‌ای توسط رسانه‌های ماهواره‌ای یا شبکه‌ها و روبات‌های مجازی‌شان رخ داده است که نه ما متوجه آن می‌شویم و نه رنانی توضیح درستی درباره آن می‌دهد. این رفتارها و گفتارهای زیگزاگی بیشتر سیاست‌زدگی روزمره را به یاد می‌آورد تا یک تحلیل علمی را.
رنانی به مثابه یک «اقتصاددان نهادگرا» قاعدتاً به تأسی از وبر باید توسعه مدرن و سرمایه‌داری جدید را بر دوش مردمی ببیند که در فرهنگ اقتصادی‌شان، «کار» برجسته‌تر از «مصرف» است. اما در منطقِ نهادگرای رنانی گویا نسلی که لذت‌گرا است و فرهنگ اقتصادی‌اش بیش از «کار» بر «مصرف» بنا شده‌، نسلی که درگیر بازی‌های کامپیوتری، وب‌گردی و پرسه‌زنی رسانه‌های اجتماعی ‌است، نسلی که تتلو و ساسی الگوواره‌های آن هستند، نسل روابط پرتعداد اما کم عمق عاطفی و نسلی که بسیار تحت‌تأثیر رسانه‌های اجتماعی و سلبریتی‌ها و اینفلوئنسرها هستند بهتر از نسل‌های قبلی می‌تواند حامل توسعه باشد!

 

 

بــــرش

وقتی «سیاست‌زدگی» موجب رفتارها و گفتارهای متناقض می‌شود!

دکتر رنانی در مواضع‌ اخیرش، از تعداد محدود جوانانی که در جریان اغتشاشات در خیابان بودند، تحت عنوان «سوژه‌های آگاه و انقلابی» حرف می‌زند و آنان را «نسل صفر توسعه» می‌خواند و معتقد است که این قشر، خودآگاه‌ترین نسل ایران هستند، این در حالی است که وی در سال‌های گذشته، بارها راجع به اینکه این نسل جدید توسط سیاست‌های تربیتی جمهوری اسلامی، آسیب دیده‌ و آموزش و پرورش در ایران بی‌کارکرد و کژکارکرد است، صحبت کرده‌ بود و جالب اینجاست که این نسل خودآگاه امروز مدنظر دکتر رنانی، از دل همان آموزش و پرورش به زعم ایشان معیوب بیرون آمده ‌است! این رفتارها و گفتارهای زیگزاگی بیشتر «سیاست‌زدگی» را به یاد می‌آورد تا یک تحلیل علمی را.