نگاهی به کارنامه واحد خاکدان، نقاش معاصر ایرانی که راهی سفر ابدی شد

خالق سکوت و خاطره همراه با شیون اشیا

علیرضا پیروزان
نویسنده و منتقد هنری

واحد خاکدان (1404-1329)، از شاگردان نسل پس از رئالیسم اجتماعی دهه‌ 1340، از همان آغاز مسیر هنری‌اش رویکردی متفاوت برگزید. او از تصویرگری چهره‌ها و مناظر بیرونی فاصله گرفت و به درون خانه و ذهن رفت: جایی که اشیا خاموش اما پر از حافظه‌اند. مهاجرت او به آلمان در دهه‌ ۱۳۶۰ و زندگی میان دو فرهنگ، به این درون‌گرایی بصری شدت بخشید؛ گویی نقاش، خانه‌اش را در اشیای باقی‌مانده از گذشته یافته است.
نقاشی‌های واحد خاکدان در نخستین مواجهه، چیزی از جنس آرامش و سکوت دارند؛ اما این سکوت به‌زودی به پرسشی بدل می‌شود درباره‌ «آنچه نیست». در بیشتر آثار او، اشیای معمولی- چمدان، عروسک، تلویزیون قدیمی، صندلی خالی یا اسب چوبی- در فضاهایی خلوت و خالی از حضور بشری قرار گرفته‌اند. این فضاها نه به‌تمامی متروک‌اند، نه زنده؛ بلکه در تعلیقی میان گذشته و اکنون به‌سر می‌برند. در این میان، رنگ‌های خاکی، نور نرم و سایه‌هایی که از دیوار جدا می‌شوند، فضایی از مکث و تأمل پدید می‌آورند که شاید بتوان آن را استعاره‌ای از تجربه‌ فرهنگی و تاریخی زیست ایرانی معاصر دانست: زیستی میان ماندن و رفتن، میان تعلق و بی‌خانگی.
نقاشی‌های واحد خاکدان را می‌توان متون بصری چندلایه دانست. در سطح نخست، ما با اشیایی آشنا روبه‌روییم که بخشی از زیست ایرانی نیم قرن اخیر را بازنمایی می‌کنند؛ در سطح دوم، با نوعی فلسفه غیاب و زمان مواجهیم که حضور را از دل فقدان می‌جوید و در سطح سوم، با هنرمندی سر و کار داریم که تکنیک را به خدمت تأمل درمی‌آورد.
خاکدان در سکوت اشیا و خلأ اتاق‌ها، جهانی از معنا می‌سازد. نقاشی‌های او نه فقط بازتاب چشم‌اندازهای بیرونی، بلکه تصویر ذهنی نسلی‌اند که میان وطن و مهاجرت، میان خاطره و اکنون، در تعلیق زیسته است. در این جهان، حتی یک چمدان بسته یا اسب چوبی می‌تواند استعاره‌ای از هستی باشد.
 
مضامین و نشانه‌ها: بازگشت اشیا
در نقاشی‌های خاکدان، اشیا بیش از هر چیز اهمیت دارند. او به ندرت انسان را نقاشی می‌کند، اما در غیاب انسان، نشانه‌های انسانی همه‌جا حاضرند: چمدان بسته، قاب عکس، اسب چوبی یا صندلی خالی. اینها یادگارهای زیست‌اند، نه خود زیست.
در نگاه نخست ما صرفاً با چیدمان‌هایی آشنا مواجهیم، اما پس از مکث درمی‌یابیم که این اشیا با ما حرف می‌زنند: درباره‌ کودکی، درباره‌ فقدان، درباره‌ چیزی که دیگر نیست اما هنوز حضور دارد.
از دیدگاه نشانه‌شناختی، این اشیا حامل نوعی دلالت دوگانه‌اند: هم دلالت به واقعیت مادی دارند (چمدان واقعی، عروسک واقعی) و هم به حافظه و احساس (سفر، جدایی، گذر زمان). این دوگانگی، ساختار نشانه‌شناختی آثار خاکدان را شکل می‌دهد؛ در نتیجه تابلوهای او نه بازنمایی صرف، بلکه «بازآفرینی معنا» هستند. اشیای تکرارشونده، مانند چمدان، قاب عکس، عروسک یا اسب چوبی، به بازنمایی فقدان، انتظار و خاطره کمک می‌‌‌کنند و تجربه‌‌‌ بیننده را به تأمل در نسبت انسان با زمان و مکان فرا می‌‌‌خوانند.
 
اشیا و حافظه‌‌‌ جمعی
آثار خاکدان را می‌توان در پرتو مفهوم نوستالژی فرهنگی در هنر معاصر ایران فهمید. نوستالژی در اینجا صرف دلتنگی برای گذشته نیست، بلکه نوعی بازخوانی انتقادی زمان ازدست‌رفته است. در دهه‌های اخیر، به‌ویژه پس از موج مهاجرت‌‌‌ها، تجربه‌ «از دست دادن مکان» و «گسست از گذشته» یکی از مضامین تکرارشونده‌ هنر ایرانی بوده است. نقاشی‌های خاکدان این وضعیت را با زبانی بصری بیان می‌کنند؛ زبانی که از ایدئولوژی و روایت مستقیم تهی است و در عوض از طریق سکوت و اشیا سخن می‌گوید.
اشیا در آثار او حامل حافظه‌ جمعی‌اند. چمدان، در فرهنگ ایرانی، نه فقط نماد سفر بلکه نشانه‌ ترک وطن، ناامنی و گذار است. تلویزیون یا رادیوی قدیمی یادآور دورانی از امید و باز بودن ارتباطات خانوادگی است. عروسک یا اسب چوبی نماد کودکی ازدست‌رفته‌اند. این اشیا در کنار دیوارهای فرسوده و نورهای سرد، صحنه‌ای از تاریخ فرهنگی معاصر ایران را بازمی‌سازند: تاریخی که در آن مدرنیته و سنت، سکون و مهاجرت، همزمان و در تنشی دائمی حضور دارند.
در سطحی گسترده‌تر، می‌توان آثار خاکدان را نوعی «موزه‌ خصوصی اشیای ایرانی» دانست. او از طریق نقاشی، آنچه را که در حافظه‌ روزمره‌ ما فراموش شده است نجات می‌دهد. به تعبیر والتر بنیامین، این همان «نجات اشیا در لحظه ناب» است: هنرمند، به‌جای بازنمایی قدرت یا قهرمان، از طریق جزئیات کوچک، تاریخ احساس را ثبت می‌کند.
 
حضور در غیاب، هستی در سکوت
آثار خاکدان با مسأله «غیاب» سر و کار دارند. حضور انسان در آنها حذف شده، اما این حذف، خود نوعی حضور تازه پدید می‌آورد. این رویکرد را می‌توان در نسبت با اندیشه‌ هایدگر خواند: آنجا که او از «حضور هستی در اشیا» سخن می‌گوید. برای هایدگر، شیء نه صرفاً ابزار، بلکه جایگاه ظهور معناست؛ جایی که بودن در آن رخ می‌دهد. در نقاشی‌های خاکدان، هر شیء به‌معنای واقعی کلمه یک ابژه است: دارای وقار هستی‌شناختی، ایستاده در برابر ما، با سکوتی متفکرانه.
این «وقار اشیا» به آثار او نوعی عمق متافیزیکی می‌دهد. وقتی در برابر تابلوهایش می‌ایستیم، احساس می‌کنیم با زمان روبه‌روییم؛ زمان نه به مثابه‌‌‌ خطی از گذشته به حال، بلکه به مثابه‌‌‌ تعلیق و مکث. زمان در اینجا فشرده و منجمد شده است. به تعبیر برگسون، ما در لحظه‌ای از «دوام» ایستاده‌ایم؛ لحظه‌ای که حافظه و حال در هم تنیده‌اند.
از سوی دیگر، در سطحی عرفانی‌تر می‌توان گفت که نقاشی‌های خاکدان بازتاب «زیبایی‌شناسی فقدان»‌اند: حضور از دل غیاب. این رویکرد یادآور سنت عرفان ایرانی است که در آن، غیاب معشوق خود نوعی حضور است. اشیا خاکدان همان نقش پرده یا حجاب را دارند؛ نشانه‌هایی که ما را به غیبت معنا رهنمون می‌شوند.
در این معنا، هر تابلو نه بازنمایی جهان بیرونی، بلکه مکاشفه‌ای درونی است. اشیا در سکون خود سخن می‌گویند و این سکون به تماشاگر منتقل می‌شود. تماشاگر نه در پی کشف داستان، بلکه در پی تجربه‌ «بودن» است. در این تجربه، نقاشی بدل به فضایی تأملی می‌شود؛ نوعی مراقبه‌ بصری که بیننده را از شتاب دیدن روزمره بازمی‌دارد.
 
زیبایی‌شناسی اثر هنری
آثار واحد خاکدان در مرز میان رئالیسم کلاسیک و هایپررئالیسم شاعرانه قرار دارند. دقت او در پرداخت جزئیات، کیفیت درخشش نور بر سطوح و توانایی در نمایش بافت‌ها (چرم، چوب، دیوار پوسته‌شده، شیشه‌ مات) یادآور سنت نقاشان استادکار رنسانس و نیز شاگردان مکتب شمالی (فلامان‌ها) است. اما برخلاف هایپررئالیست‌های غربی که اغلب بر جنبه‌ سرد عکاسانه تأکید می‌کنند، خاکدان از این دقت فنی برای القای نوعی حس شاعرانه بهره می‌برد.
نور در آثار او کارکردی دوگانه دارد: از یک سو عنصر ساختاری ترکیب‌بندی است، از سوی دیگر حامل معنای متافیزیکی. او نور را به‌صورت مورب و محدود به قاب وارد می‌کند تا مرکز تأمل را بسازد. سایه‌ها، برخلاف منطق عکاسی، گاهی نرم‌تر از آنند که باشند؛ گویی میان واقعیت و رؤیا در نوسان‌اند. این نور درونی است که فضای آثار را از واقعیت بیرونی جدا می‌کند و به آنها کیفیتی تأملی می‌بخشد.
از نظر ترکیب‌بندی، خاکدان به اقتصاد تصویر وفادار است. هیچ چیز اضافه نیست؛ اشیا در میدان خلأ قرار گرفته‌اند و نسبت میان فضاهای خالی و پر دقیقاً سنجیده است. او غالباً از پرسپکتیو مرکزی بهره می‌گیرد اما عمق را با رنگ می‌سازد نه با خطوط هندسی. در بسیاری از تابلوها، دیوار پس‌زمینه اندکی خمیده یا موج‌دار است، تا فضا از واقع‌نمایی صرف فاصله بگیرد و به قلمرو خیال نزدیک شود.
در رنگ‌گذاری نیز، طیف‌های خاکی و اُخرایی غالب‌اند. این انتخاب تصادفی نیست: رنگ خاک یادآور زمین، زوال و زمان است. رنگ‌های سرد به ندرت دیده می‌شوند و در صورت حضور، بیشتر به شکل خاکستری‌های ملایم ظاهر می‌شوند. بدین ترتیب، هر تابلو همچون خاطره‌ای محو از گذشته جلوه می‌کند.
از دید زیبایی‌شناسی حرفه‌ای، ارزش آثار خاکدان در کنترل احساس و نظم ترکیب است. او از اغراق و نمایش‌گری می‌پرهیزد و به همین سبب آثارش حتی در بزرگ‌ترین ابعاد نیز «ساکت» به‌نظر می‌رسند. این سکوت همان زبان شخصی اوست؛ زبانی که به‌جای هیجان، به بیننده فرصت تأمل می‌دهد.

 

برش

میان رؤیا و واقعیت: زبان بصری خاکدان
خاکدان طی چهار دهه‌ کار حرفه‌ای، زبانی تصویری خلق کرد که در آن واقعیت بیرونی با ذهنیت شاعرانه درهم می‌آمیزد. این زبان نه صرفاً بازنمایی است، نه انتزاع کامل. در آثار او، جزئیات چنان دقیق نقاشی می‌شوند که ابتدا بیننده را به واقعیت می‌کشانند؛ اما به‌تدریج، هماهنگی رنگ‌ها و سکوت فضاها ذهن را از واقعیت دور می‌برد. در این فاصله، تجربه‌ای رؤیاگونه شکل می‌گیرد.
اگر نقاشی‌های مدرن اغلب بر گسست از بازنمایی تأکید دارند، خاکدان از دل بازنمایی به تخیل می‌رسد. او نشان می‌دهد که رئالیسم می‌تواند خود نوعی شعر باشد؛ شعر سکوت و خاطره. در این معنا، کار او ادامه‌ منطقی مسیر هنرمندانی چون هوشنگ پزشک‌نیا یا منوچهر یکتایی نیست، بلکه شاخه‌ای مستقل از نقاشی ایرانی است که می‌توان آن را «رئالیسم درون‌نگر» نامید: واقعیت بیرونی، بازتابی از درون سوژه است.