گزارش «ایران» از سفری متفاوت به سرزمین امید
عشق مولا تفسیر نمیخواهد
سمیه افشین فر
خبرنگار
قصه عشق و عاشقی شیرین است، داستان عشق ما اما داستان بیقراری توست، چرا که عشق حسین تنها عشقی است که از هر قشر و با هر تفکر و عقیدهای، با هر نژادی و با هر زبان و گویشی که داشته باشی تو را جذب خود میکند و وقتی به خود میآیی عشق در سراسر وجودت رخنه کرده است و حاضری هر سختی و مرارتی را برای وصال یار به جان بخری، شوق دیدار و وصل یار گرمای سوزان و سختی راه نمیداند چیست. هدف رسیدن است، چرا که عشق توأم با معنویت با عشقهای زمینی فرق دارد، عطش محبت و فراق یار آنچنان تو را از خود بیخود میکند که حاضری با هرآنچه در توانداری محبت خود را به او ابراز کنی و زیارت یار دغدغه شبها و روزهایت خواهد بود. برای همین است که وقتی آهنگ دیدار معشوق را میکنی، پیراهن مشکی بر تن، کوله را برمیداری و راهی میشوی، سختی سفر را تحمل میکنی، ساعتها در خودرو مینشینی، کیلومترها راه را در گرمای ۵۰ درجهای مرز مهران حس نمیکنی، اصلاً خوابیدن در موکبها و روی زمین سفت برایت لذت بخش است چون تو تنها اشاره یار را میبینی و آهنگ سر میدهی: لبیک یا حسین.
این روزها اگر چه حضور گسترده و میلیونی عاشقان حسینی برای زیارت ارباب صحنههایی زیبا از دلدادگی و شور حسینی را در مرزها به نمایش گذاشته اما در این میان حضور کاروان سرزمین امید متشکل از فرزندان خانواده بزرگ سازمان بهزیستی کشور صحنههایی فراتر از عشق را ثبت کرده است.
قصه بیقراری
هانیه دختر نوجوان تحت پوشش بهزیستی است که سال گذشته قرار بود برای زیارت اربعین عازم شود. او به «ایران» میگوید: سال گذشته من و دوستم برای این سفر اسممان در آمد اما متأسفانه تا زمان اعزام گذرنامه هایمان آماده نشد و نتوانستیم به این زیارت برویم. من خیلی ناراحت شدم و گریه کردم، از امام حسین(ع) خواستم که من را به آرزویم برسانند و سعادت زیارتشان را نصیبم کنند، یک سال گذشت و در اوج ناباوری در حالی که اصلاً تصور نمیکردم امسال هم سازمان برنامهای برای اعزام داشته باشد به من گفتند که گذرنامهام آماده است. من فکر نمیکردم که امسال هم این برنامه باشد. به لطف خدا و امام حسین(ع) راهی شدم و از اینکه به یکی از آرزوهای زندگیام رسیدهام در پوستم نمیگنجم.
سفری از جنس آرامش
مریم دختر نوجوان دیگری از زائران کاروان سفر به سرزمین امید است. او به «ایران» میگوید: «از خدا میخواهم همه بتوانند هر چه زودتر به کربلا بیایند، حال و احوال و لذتی که من الان تجربه میکنم با هیچ کلامی قابل تفسیر نیست ولی از خدا میخواهم طعم خوش این لذت را که من احساس میکنم همه مردم کشورم بتوانند بچشند و از نزدیک احساس کنند. به همه مردم توصیه میکنم حتماً حتی شده یکبار به اینجا بیایند و این سفر را تجربه کنند چرا که آرامشی که این سرزمین و این سفر دارد در هیچ جای دیگری یافت نمیشود.
آقا حلالم کن
مهیار 15 ساله و از فرزندان خانواده بهزیستی است که به همراه کاروان راهی سرزمین امید شده. او میگوید: اولین لحظه که چشمم به گنبد مولا بیفتد، سلام میدهم و از ایشان تقاضای حلالیت میکنم، میخواهم که حلالم کنند اگر در این پانزده سال زندگیام لحظاتی به یادشان نبودم و از یادشان غافل شدم، از حضرت میخواهم به من توفیق بدهند که از این به بعد لحظهای از یادشان غفلت نکنم.
رسیدن به بزرگترین آرزو
علی نوجوانی پر از شور و هیجان است، اولین بار است که به این سفر مشرف شده و شور و اشتیاق سفر را از حرارت کلامش میتوان متوجه شد. او میگوید: خیلی خوشحالم، یکی از بزرگترین آرزوهای من آمدن به این سفر بود، از امام حسین(ع) ممنونم که این سفر را به من هدیه دادند، امیدوارم همواره به من توفیق دهند تا در راه و مسیرشان گام بردارم. فقط از خدا و امام حسین(ع) ممنونم که من را به این سفر دعوت کردند، احساس کردم لیاقت این را دارم که به این سفر بیایم در حالی که خیلیها در حسرت این سفر هستند و نمیتوانند به این سرزمین مشرف شوند.
قصه عشق و عاشقی
کم نیستند دلهای مشتاقی که میخواهند از هر جای دنیا که باشند اربعین را در کنار حرم امن و امان امام حسین(ع) باشند. افراد دارای معلولیت ، جانبازان و سالمندان هم از این قاعده مستثنی نیستند همین عشق و حال و هوای آنها صحنههایی فراتر از عشق را ثبت میکند.
پیرزن زائر سالمند بیشتر از ۸۰ سال دارد، تکیهگاهش عصای چوبی است که با دستان لرزانش در دست گرفته و پا به پای آن حرکت میکند، کولهای کوچک نیز در دست دیگرش دارد، به همراه پسر و عروسش راهی شده. به قول خودش چند سال است افتخار زائر شدن در ایام اربعین حسینی را برای خود ثبت کرده است. میگوید: از خدا میخواهم تا زمانی که زندهام بتوانم در روز اربعین در رکاب امام عشق باشم تا ان شاءالله در روز قیامت شفیعم باشند.
دختر جوان دارای معلولیت جسمی – حرکتی است، روی ویلچر نشسته است. میگوید: سال گذشته هم با کمک همین دستها چرخهای ویلچر را به حرکت درآوردم و راهی شدم. سخت بود اما عشق آقا هر راه سختی را هموار میکرد. لذت سفر و به قول امروزیها انرژی این سفر این قدر حال خوبی به من داد که امسال نیز راهی شدم و از خدا خواستم تا زمانی که دستانم توان به حرکت در آوردن چرخهای ویلچرم را دارد اربعین در کربلا باشم. دیگری پسری نابیناست. در یک دست عصای سفید دارد و دست دیگرش در دستان پدر است و با راهنمایی او طی طریق میکند. برای او صفای بین الحرمین و حرم با صفای آقا در کلامی که زمزمه میکند خلاصه میشود، «قصه عشق و عاشقی شیرینه، قرارمونه بیقرارت باشم، هر جای دنیا هم باشم میدونی باید که اربعین کنارت باشم...»
آری تابلوی حرکت عظیم اربعین، تابلوی زیبایی از معنویت و دلدادگی است که در کلام جا نمیشود. چرا که عشق حسین(ع) در قلبها جای گرفته و ندای «هل من ناصر ینصرنی» هنوز از دالانهای تاریخ به گوش مشتاقان حضرتش زمزمه میشود.