مبانی ایدئولوژی صهیونیسم در خصوص نسل‌کشی مردم فلسطین

هیچ‌کس نباید زنده بماند حتی نوزادان!

در نخستین حمله صهیونیست‌ها به‌تنهایی چیزی حدود 750 هزار فلسطینی بی‌خانمان شدند تا سرنوشت این سرزمین‌ همانی شود که هرتزل داستان‌سرایی‌اش را می‌کرد.

فارس عوده
مترجم: حسین اکبرزاده

مه 2009 مجله یهودی - امریکایی مومنت
(Moment) گفت‌وگویی را با مانیس فریدمن، خاخام صهیونیست، در خصوص شیوه صحیح تعامل یهودیان فلسطین با همسایگان عرب‌شان ترتیب داد. فریدمن در این مصاحبه به صراحت گفت: «من به اخلاقیات غربی کمترین ایمانی ندارم. اخلاقیاتی مانند اینکه نباید شهروندان و کودکان را کشت، نباید قبرستان‌ها را بمباران کرد، نباید پیش از شلیک طرف مقابل به‌ سوی او تیراندازی کرد، نباید اماکن مقدس را تخریب کرد و… مطلوب‌ترین شیوه اخلاقی جنگ، همانی است که قوم یهود در پیش می‌گیرند؛ ویران کردن اماکن مقدس دشمنان و سلاخی کردن مردان، زنان، کودکان و حتی چهارپایان‌شان. تنها راهی که به‌وسیله آن می‌توان فلسطینی‌ها را به زانو درآورد، همین است و بس. این عقیده که مبتنی بر ارزش‌های تورات است، چونان فانوس دریایی ملت‌های رنجیده از این قبیل اخلاقیات مخرب برساخته بشری را نجات خواهد داد.»
بیان وقیحانه فریدمن از آن رو است که فلسطینیان را در قامت مانعی بر سر راه تحقق مدینه فاضله یهودی می‌بیند. او نه در مقام بیان نظرشخصی خود بلکه در مقام تشریح یک واجب دینی و تعالیم مقدس تورات است که نادیده گرفتن آنها را ناممکن می‌انگارد. موضع فریدمن، همان موضعی است که یهودیان بر مبنای آن سرزمین فلسطین را غصب کردند و گونه‌های مختلف تروریسم را در حق مردم فلسطین روا داشتند. بنابراین، به‌منظور فهم گفتمان تروریسم صهیونیستی و همچنین سویه‌های مجرمانه‌ای چون قتل‌عام، پاکسازی نژادی، کوچاندن اجباری مردم و... که اسرائیلی‌ها آن را مشروع می‌دانند، باید به کندوکاو در ریشه‌ها بپردازیم.
 
عمالیق
دکتر عصام سخنینی، استاد سابق تاریخ دانشگاه «پترا»ی اردن در کتاب خود، «جنایت مقدس» می‌نویسد: «گفتمان صهیونیسم برای مشروعیت‌بخشی به جنایت‌های خود در فلسطین، تورات و اسفار آن را مبنا قرار داده است. هرچند تعارضی آشکار میان مبانی سکولاریستی جنبش صهیونیسم و همچنین اتکای این جنبش به تورات به‌عنوان نص دین وجود دارد، اما صهیونیست‌ها برای تحقق انگیزه‌های اشغالگرانه خود شریعت یهود را دستاویزِ عملکرد خویش قرار دادند.»
سخنینی معتقد است نسل‌کشی صهیونیست‌ها برگرفته از نمادها و اساطیر توراتی است؛ به‌عبارتی دیگر الهام‌بخش اقدامات امروز اسرائیل، سیره پیشینیان است. بیت هلحمی، استاد دانشگاه حیفا نیز به بیانی دیگر مدعای سخنینی را تأیید می‌کند: «اسرائیل کتاب مقدس را مرجعی تاریخی می‌انگارد که تکرار وقایع آن ضروری است. بر این اساس، ابراهیم علیه السلام اولین کسی است که یهوه (نام خداوند در تورات) سرزمین تاریخی فلسطین را به او وعده داد و به موجب این وعده، این سرزمین به فرزندان او اسحاق و سپس یعقوب و فرزندانش (بنی اسرائیل) می‌رسد.»
اگر تورات را به‌عنوان مرجعی دینی– تاریخی برای جنبش صهیونیسم در نظر بگیریم، استراتژی جنگی صهیونیست‌ها در مواجهه با سایر بلاد نیز برآمده از آن است. در سفر تثنیه می‌خوانیم: «هنگامی که به قصد جنگ، آهنگ شهری کردی و نزدیک آن شدی، مردم آن دیار را به صلح دعوت کن. اگر اجابتت کردند و راه را بر تو گشودند، ایشان جملگی برده و در تملک تو هستند. اما اگر شمشیر از نیام برکشیدند، بر تو باد محاصره کردن‌شان و قتل مردان‌شان. اما زنان، کودکان، چهارپایان و هرآنچه در شهر است، غنیمتی است از دشمن که خداوند آن را به تو ارزانی داشته است.» (عهد عتیق، فصل 20، آیات 10 الی 16)
دکتر رشاد الشامی، محقق کهنه‌کار مسائل حوزه عبری معتقد است: «نص تورات صرفاً بهانه‌ای است در دستان رهبران اسرائیل که با برچسب وحی و شریعت، اشغالگری اسرائیل در سرزمین فلسطین را مشروع جلوه دهند. بر همین اساس، هر‌ جنایتی در سایه شریعت و قانون الهی رنگ دیگری به‌خود می‌گیرد، چراکه هدف تحقق وعده خداوند است. با گشت و‌گذار بیشتر در تورات، به سِفر یشوع می‌رسیم که طبق نص یهودیان هنگامه حمله به سرزمین کنعان (فلسطین امروزی)، هیچ جنبنده‌ای را در شهرها زنده نگذاشتند. پس از فتح اریحا، همه مردان، زنان، کودکان، پیران و حتی چهارپایانی چون گاوها و گوسفندها را از دم تیغ گذراندند و شهر را با خاک یکسان کردند.»
فارغ از داستان‌هایی که در تورات پیرامون قتل‌عام‌های «یشوع بن نون» ذکر شده است، عصام سخنینی با تکیه بر شخصیت یشوع، او را بارزترین و الهام‌بخش‌ترین شخصیت برای راهبران صهیونیسم می‌داند. بن‌گوریون، اولین نخست‌وزیر اسرائیل در جمله‌ای مشهور گفته‌ است: «باید شخصیت یشوع بن نون در ساختار ارتش اسرائیل استمرار یابد.» این عقیده اسطوره‌محور صرفاً در مسائل حاکمیتی و نظامی اسرائیل خلاصه نمی‌شود، بلکه طی دهه‌ها در نظام آموزشی ایشان نیز رخنه کرده است. جورج تمارین، استاد روان‌شناسی دانشگاه تل‌آویو به‌منظور اثرسنجی روایت‌های مربوط به نسل‌کشی‌های یشوع بر ذهنیت دانش‌آموزان دبیرستانی اسرائیلی، پیمایشی را با جامعه آماری 1000 نفر متشکل از دانش‌آموزان دختر و پسر در مدارس اسرائیل انجام داد. نتایج این پیمایش نشان می‌دهد که حدود 80 درصد از دانش‌آموزان اسرائیلی معتقدند کشتارهایی که یشوع در اریحا و مکیده انجام داده است، کاملاً صحیح بوده و هرگز اتفاق ناگواری تلقی نمی‌شود. همچنین 38 درصد دانش‌آموزان معتقدند که امروزه نیز ارتش اسرائیل باید عیناً همان کشتارها را در همه شهرها و روستاهای فلسطین تکرار کند.
علاوه بر اسطوره یشوع، نماد دیگری که بیشترین تأثیر را در ترویج ایده نسل‌کشی صهیونیست‌ها دارد، اسطوره عمالیق است که همواره بر زبان و قلم‌های صهیونیست‌ها جاری است. عمالیق، نمونه‌ای است از تفکر صهیونیست‌ها در تعامل با عرب‌های فلسطینی. البته اسطوره عمالیق از جهت سند توراتی یا هر منبع تاریخی دیگری مورد تشکیک است و همین امر تعارضاتی را در ارجاع‌دهی سبب گشته است. عده‌ای دوره حیات ایشان را به زمان حضرت ابراهیم علیه السلام نسبت می‌دهند و عده‌ای دیگر به زمان نوه ایشان «عیسو بن اسحاق» که گفته می‌شود عمالیق فرزند اوست.
قوم عمالیق که در شبه جزیره سینا و بخشی از سرزمین کنعان می‌زیستند، جنگ‌های بسیاری را با پیامبران بنی‌اسرائیل به‌راه انداختند. این روند ادامه داشت تا اینکه در نهایت یهوه، موسی علیه السلام را به ریشه‌کن کردن این قوم امر کرد. پس از آنکه ساموئل به‌عنوان پیامبر خدا برگزیده شد، از جانب یهوه دستور آمد که هیچ جنبنده‌ای از عمالیق نباید زنده بماند. بدین‌ترتیب عمالیق به نمونه‌ای کلاسیک در معارضه با بنی‌اسرائیل تبدیل شد. جرالد کرومر، استاد جرم‌شناسی دانشگاه «بار ایلان» اسرائیل معتقد است که عمالیق به‌عنوان شر مطلق در سنت‌های یهودی شناخته می‌شود. از همین رو، خاخام‌ها و حتی عوام لفظ عمالیق را در وصف مردمی به‌کار می‌برند که تهدیدی برای موجودیت اسرائیل به‌شمار می‌آیند. برخی از اسرائیلی‌ها برای توصیف شخصیت‌هایی چون حاج امین‌الحسینی (مفتی اسبق قدس)، جمال عبدالناصر، صدام حسین و حتی یاسر عرفات از واژه عمالیق بهره می‌برند. شایان توجه است که در ساختار حکومت جعلی صهیونیست‌ها سازمانی وجود دارد به‌نام «نظارت بر قاتل» که هدف از تأسیس آن زیرنظر داشتن مکان استقرار مبارزین فلسطینی و تحویل ایشان به دادگاه بوده است. شعار این سازمان بسی جالب توجه است: «عمالیق را به یاد داشته باش».
تأکید صهیونیست‌ها بر روایت اسطوره عمالیق صرفاً جهت یادآوری سرنوشت این قوم نگون‌بخت به انسان‌های امروزی است که چون عمالیق سد راه تحقق آمال و آرزوهای ایشان شده‌اند. یسرائیل هس، خاخام دانشگاه بار ایلان، آشکارا بیان کرده است که «تساهل و ترحم بر عمالیقِ این روزگار یعنی فلسطینی‌ها، روا نیست؛ احدی از ایشان نباید زنده بماند، حتی نوزادان.»
 
سرزمینی بدون مردم
برای مردمی بدون سرزمین
دکتر اکرم حجازی در کتاب «ریشه‌های اجتماعی النکبه» مواردی از پروپاگاندای صهیونیست‌ها را که در راستای مشروعیت‌بخشی به پروژه اشغالگری خود به‌کار برده‌اند، برمی‌شمارد. یکی از این دروغ‌ها که رهبران پیشگام صهیونیست چون تئودور هرتزل و اسرائیل زنگویل نیز در آتش آن می‌دمیده‌اند، گزاره مشهور «سرزمینی بدون مردم برای مردمانی بدون سرزمین» است. در همین چهارچوب، عصام سخنینی می‌گوید: «اگر بخواهیم پروژه صهیونیسم را در یک جمله خلاصه کنیم، می‌توان چنین گفت: جمع‌کردن و بازگرداندن یهودیان پراکنده در اقصی نقاط دنیا به سرزمینی که از اجدادشان به ارث برده‌اند.» این روایت، سه مؤلفه تاریخی اصلی گفتمان صهیونیسم را در دل خود پنهان دارد: 1. رنج‌های تاریخی مردم یهود و سختی‌هایی که در کشورهای مختلف متحمل شده‌اند 2. سرزمینی که در کتاب مقدس بدان وعده داده شده‌اند 3. بازگشت به سرزمین موعود که بسته به اراده‌ای ماورایی و رخداد آن قطعی است.
اما این روایت تنها در یک صورت به تکامل می‌رسید و آن تخلیه سرزمین موعود از ساکنانش بود. بر همین اساس، رهبران صهیونیست باید فلسطین را به سرزمینی خالی از سکنه تبدیل می‌کردند تا وعده موهوم محقق شود. هرتزل در خاطرات خود آورده است: «اولین گام، تخلیه سرزمین است که بر دو استراتژی قوام می‌یابد: 1.تملک بر اراضی افراد ثروتمند با پرداخت مبالغی گزاف به ایشان؛ چنان‌که نتوانند در برابر وسوسه‌های نفس خود مقاومت کنند 2. تشویق فقرا برای مهاجرت به کشورهای همجوار برای دستیابی به فرصت‌های شغلی بهتر با دستمزدی بیشتر تا آنجا که عطای کار در فلسطین را به لقایش ببخشند.»
آرتور رابین، دیگر رهبر صهیونیست نیز پروژه‌ای مشابه طراحی کرد. او در سال 1914 استراتژی خویش را چنین بیان می‌کند: «گام اول خرید زمین‌هایی در منطقه حمص و حلب سوریه و سپس فروش آن با قیمت‌هایی ناچیز به مردم فلسطین است. البته پیش از آن باید فلسطینی‌ها را با اغواگری یا در صورت لزوم با اجبار، در برابر مهاجرت تسلیم کنیم.» همین طرح بار دیگر در سال 1930 توسط فلیکس واربرگ، رئیس کمیته اداری آژانس ملی یهود مطرح شد. او طی نامه‌ای به سر جان چانسلر، نماینده یهودیان بریتانیایی در فلسطین پیشنهاد کرد تا از طریق کمک به صهیونیست‌ها برای خرید مرغوب‌ترین و اغواکننده‌ترین زمین‌های شرق اردن و بخشیدن آن به کشاورزان فلسطینی، زمینه ‌را برای مهاجرت ایشان فراهم سازد.
شکست مهلک پروژه‌های سه‌گانه صهیونیست‌ها در تخلیه سرزمین فلسطین از ساکنان آن، به‌معنای شکست در اولین هدف پروژه وطن‌گزینی بود. حال نوبت به مسیر جایگزین و البته مورد علاقه دشمنان سرسخت عمالیق می‌رسید؛ کوچ اجباری و قتل‌عام. بن‌گوریون در سال 1937 استراتژی خود در قبال مردم فلسطین را به صراحت بیان می‌کند: «من از کوچ اجباری این مردم حمایت می‌کنم و هیچ چیز غیر اخلاقی‌ای در آن نمی‌بینم.» تجلی تام این بیان را می‌توان به‌خوبی در حوادث مربوط به النکبه مشاهده کرد.
 
نسل‌کشی
در پژوهش‌های مربوط به النکبه، اختلاف‌نظرهایی در خصوص نام‌گذاری یا عدم نام‌گذاری آن به‌عنوان نسل‌کشی (Genocide) مشاهده می‌شود. ساری حنفی، استاد دانشگاه امریکایی بیروت النکبه را «قتل مکان» می‌داند. او معتقد است که النبکه قرار بود مهاجرت اختیاری مردم فلسطین به خارج از سرزمین‌های خود باشد اما به مهاجرتی اجباری تبدیل شد. از سویی دیگر، مارتین شو، کارشناس مطالعات نسل کشی، النکبه را یک نسل‌کشی واقعی می‌داند. سرزمین یعنی زندگی یا لااقل امری ضروری برای زندگی است. بنابراین نبرد درباره سرزمین همان نبرد بر سر زندگی است. با این وصف نسل‌کشی صرفاً به این معنا نیست که همه افراد یک جامعه کشته شوند، بلکه کشتار بخشی از مردم و فشار روانی ناشی از آن برای بازماندگان و در مرحله بعد کوچاندن و بی‌خانمان کردن ایشان کافی است برای آنکه اصطلاح «نسل‌کشی» را درباره این اقدامات به‌کار ببریم.
با نگاهی به پیامدهای النکبه درخواهیم یافت که دو سنخ حادثه به‌هم‌پیوسته سازنده این فاجعه بشری بوده است. اولین نوع آن تخریب اماکن است. برآورد ولید الخالدی در پژوهشی پیرامون روستاهای تخریب شده در جریان النکبه نشان می‌دهد 418 روستا در معرض تخریب قرار گرفتند که این تعداد چیزی حدود نیمی از روستاهای فلسطینی را شامل می‌شود. نتایج پژوهش الخالدی بیانگر آن است که ارتش اسرائیل 292 روستا را با خاک یکسان کرد، به‌گونه‌ای که اثری از هیچ‌خانه‌ای در آن نماند. 90 روستا را به خرابه‌ مبدل ساخت، 7 روستا را غصب کرد و تنها 8 روستا از جرثقیل‌ها و تانک‌های اسرائیلی جان سالم به‌در بردند. اما نوع دوم حوادثی که به‌وقوع پیوست، در نوع خود بی‌نظیر است. گروه نظامی هاگانا وحشیانه‌ترین جنایات را در حق مردم فلسطین روا داشتند و دست به‌ کشتار‌های دسته جمعی فجیعی زدند. «أرییه یتسحاقی» مورخ نظامی اسرائیلی می‌گوید: «ارتش اسرائیل طی 1948 تا 1949، مرتکب 120 قتل عام در مناطق مختلف فلسطین شد که در هرکدام بیش از 50 نفر قربانی شدند.»
 
دو رخداد درهم تنیده
کتاب‌های تاریخی مملو از جزئیات جنایات اسرائیلی‌ها در فلسطین هستند که اشاره به آنها از حوصله متن خارج است. اما بسیاری از منابع بر سر اختلاف فاحش آمارهای یتسحاقی با واقعیت جنایات اسرائیل اتفاق نظر دارند. برای مثال دایرة المعارف فلسطین تعداد شهدای فلسطینی قتل‌عام «دیر یاسین» در آوریل 1948 را 250 نفر ذکر کرده است که اغلب ایشان از کهنسالان، زنان و کودکان هستند. مشابه این جنایت را در طنطوره شاهد هستیم. جایی که اسرائیلی‌ها پس از جداسازی مرد‌ها از زنان و کودکان، 95 نفر از ایشان را تیرباران کردند؛ آن هم فقط با این توجیه که این مردان از مکان اختفای اسلحه‌های شورشیان مطلع‌اند و حرفی نمی‌زنند. ده‌ها بلکه صدها روستای فلسطینی طعم این قبیل جنایات را چشیدند. با این حال، یتسحاقی خود معترف است به اینکه اغلب روستاهای فلسطین به‌نوعی شاهد کشتار‌های دسته جمعی یا قتل عام بوده‌اند. اوری میلشتاین، مورخ اسرائیلی دیگری است که معتقد است: «هیچ درگیری‌ای در 1948 شکل نگرفت مگر آنکه به یک کشتار عظیم و هولناک ختم شد.» شایان توجه است که بسیاری از این جنایات در حالی رقم خورد که روستائیان فلسطینی پرچم سفید را به نشانه تسلیم برافراشته بودند. حتی گفته می‌شود برخی روستائیان برای در امان ماندن از شر صهیونیست‌ها، با آب و غذا به استقبال سربازان می‌رفتند اما غافل از اینکه قوت بازوی قاتلین خود را تأمین می‌کنند.
در نتیجه همه این موارد، نخستین جنگ عرب‌ها و صهیونیست‌ها به‌تنهایی چیزی حدود 750 هزار فلسطینی را بی‌خانمان کرد تا سرنوشت این سرزمین‌ همانی شود که هرتزل داستان‌سرایی‌اش را می‌کرد: «سرزمینی بدون مردم برای مردمانی بدون سرزمین.» عصام سخنینی این نقطه را پایان کار نمی‌داند و ساخت شهرک‌های اسرائیلی در طول خط آتش‌بس را از طرفی و همچنین دستور رهبران صهیونیست برای کشتار تمامی کسانی که به خود جرأت عبور از مرزها را می‌دهند از طرفی دیگر، به‌عنوان فصل جدیدی از نسل‌کشی فلسطینیان تلقی می‌کند.
النکبه را می‌توان تجلی تام نسل‌کشی دانست؛ تخریب مکان‌ها و نابودی یک مرحله‌ای حدود نیمی از روستاهای فلسطین، کشتار حدود 13 هزار نفر، از هم‌ گسلاندن بافتار اجتماعی، پاک کردن نام فلسطین از نقشه‌ها، از بین بردن هرگونه امکان تأسیس حاکمیت سیاسی فلسطینی و کوچاندن فرزندان این سرزمین و ممانعت از بازگشت‌شان. النکبه به‌نوعی تجلی توسعه اسطوره عمالیق به وحشیانه‌ترین و منزجرکننده‌ترین شکل ممکن بود؛ عمالیقی که نابودی‌شان به دست مردمان برگزیده خدا ناگزیر بوده، هست و خواهد بود.