گفت‌وگوی «ایران» با راوی «خاتون و قوماندان» به بهانه انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب

مبارزه برای سرزمین بدون مرز

فاطمه ترکاشوند/ مبارزه در راه مستضعفان، سرزمین بدون مرزی است که امام خمینی(ره) با طرح ایده انقلاب اسلامی به روی مردم جهان گشود و حالا پس از جنگ علیه داعش در سوریه، بیش از هر زمان دیگری فراملی، فرامذهبی و فرامرزی بودن این مبارزه را لمس کرده‌ایم. این مسأله را شاید بیش از هرچیزی در کنار حماسه‌آفرینی‌های لشکر فاطمیون دریافتیم و حالا کتاب «خاتون و قوماندان» به قلم مریم قربان‌زاده، راوی خاطرات ام‌البنین حسینی شده تا دریچه‌ای به شناخت شهید علیرضا توسلی، یکی از فرماندهان لشکر فاطمیون بگشاید. کتابی که با استقبال رهبر معظم انقلاب مواجه شده و فردا از تقریظ ایشان بر این کتاب در «چهاردهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» در مشهد مقدس رونمایی خواهد شد. گفت‌وگوی «ایران» با خانم حسینی را در ادامه خواهید خواند.

کتاب هم حاوی مشکلات و فرازونشیب‌های مهاجران در ایران است و هم در عین حال پایداری آنان را در کنار انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و جریان مقاومت به تصویر می‌کشد. این دو بعد چطور در نگاه یک مهاجر افغانستانی قابل تجمیع است؟
وقوع انقلاب اسلامی دقیقاً با تهاجم علیه شیعیان افغانستان همزمان شد و با وجود گذشت 4 دهه از مهاجرت شیعیان افغانستانی و مشکلات‌شان اما باز هم آنها، جمهوری اسلامی ایران را به عنوان مقصد مهاجرت انتخاب کردند. هم عرق امام‌رضایی و هم عشق امام خمینی(ره) در همان سال‌های اولیه، بشدت بر این انتخاب اثرگذار بوده است و خانواده ما هم از این قاعده مستثنی نبود. در خاطراتم هم ذکر کرده‌ام که ما هرچه به ایران نزدیک‌تر می‌شدیم هر جا عکس امام دیده می‌شد، همه راننده را مجبور می‌کردیم که کنار عکس بایستیم و ذکر مصیبتی هم به یمن این نزدیک شدن به کشور امام خمینی(ره) خوانده می‌شد. خود این مسأله یکی از مهم‌ترین عوامل برای ایجاد حس برادری، هم‌کیشی، هم‌دینی و همسایگی در ما بوده است. وقتی در سخت‌ترین شرایط جمهوری اسلامی ایران، آغوشش را باز کرده و افغانستانی‌ها پناهنده شده‌اند، در میان مهاجران ما انعکاس خوبی داشته است. تعداد زیادی از رزمندگان ما در دفاع مقدس در جبهه‌ها جنگیدند. موردی را از نزدیک می‌شناسم که 8 سال تمام را در جبهه‌ها گذرانده بوده است. کودکی من هم در این فضا گذشته و در این شرایط بزرگ شدم ولی همسرم سال 1363 وارد ایران شد که باز هم با جنگ نابرابر رژیم بعث علیه ایران تقارن داشت. با اینکه خیلی جوان بودند اما وقتی می‌دیدند همه دوستان و همکاران‌شان یکی یکی به جبهه می‌روند ایشان هم تلاش کرد و به هر سختی‌ای بود خود را به جبهه‌های کردستان رساند و اولین تجربه جهادی را در این جا کسب کرد. همین اتفاق تلنگری شد که در خودش احساس مسئولیت کند و خود را در این وادی رشد دهد و به تکامل برساند.
ایشان بعد از جبهه ایران هم در جبهه افغانستان حضور داشتند و بعد از این قضایا تجربه نظامی و مهارت‌های مختلف لازم را کسب کرد و در بحث اعتقادی هم با مطالعه، به دنبال یافتن منابع و مسائل جدید بودند. در بحث سوریه، قضیه بغرنج‌تر می‌شود چرا که دفاع از حریم آل‌الله مطرح است و اصلاً نمی‌توان فکر کرد که ما مهاجران به این علت که مهاجر هستیم به این مسأله بی‌تفاوت باشیم. جمله‌ای که با حزن بارها و بارها از شهید علیرضا توسلی شنیدم این بود که «بر من مرگ باد که بخواهم آسوده در خانه و کنار خانواده نشسته باشم اما زنان و کودکان سوری در خاک و خون‌شان بغلتند»! خدا هم لطف کرد و مسیر این عزیزان را با وجود سختی‌ها هموار کرد و توفیق پیدا کردند وظیفه‌شان را انجام دهند و ما هم در کنارشان باشیم.
    تا زمانی گفته می‌شد که آرمان هم‌بستگی مجدد اقوام و کشورهای فارسی‌زبان، می‌تواند عامل بازگشت ایران و همسایگانش باشد اما بعد از جنگ سوریه دریافتیم که آرمان‌ها می‌تواند فراتر از اینها باشد و مسأله حتی زبان و قومیت و ملیت هم نیست. کدام عناصر می‌تواند آدم‌ها را از ملل و اقوام و موطن‌های مختلف به هم تا این اندازه پیوند دهد؟
در جنگ سوریه، شاهد حضور همه ملت‌ها بودیم همان‌طور که در جبهه مقابل هم تنوع ملیت‌ها را داشتیم. تفاوت‌های مهمی وجود دارد اما نشان می‌دهد عامل اندیشه چقدر در عبور از مرزهای جغرافیایی مهم است. ما در جنگ سوریه، زینبیون را از پاکستان، حیدریون را از عراق و فاطمیون را از افغانستان و همینطور از سایر جاها داشتیم. این، آن عشقی است که رزمنده و مجاهد ما نسبت به آل‌الله و خطوط قرمز دینی‌اش داشته است. من به وضوح به چشم می‌دیدم که همسرم واقعاً غصه می‌خورد و از ته دل اشتیاق داشت که بتواند در این مسیر حرکتی کند و کار مفیدی انجام دهد. وقتی از او می‌پرسیدی که ما مهاجر هستیم و مشکلات خودمان را داریم و بالاخره هستند سوری‌هایی که بجنگند و دیگرانی که کمک‌شان کنند، ایشان با حالت نکوهش‌باری پاسخ می‌دادند که «مگر اسلام مرز دارد؟!» ایشان معتقد بود هر جا نیاز باشد باید به عنوان یک شیعه، سلاح به دست بگیریم. اگر در عاشورا نبودیم که اهل بیت(ع) به اسارت رفت، الان که هستیم تا نگذاریم از حریم ایشان هتک حرمت شود!
همین غیرت این مجاهدان و عشق ایشان به حریم اهل بیت(ع)، عناصر قوی و منحصر به فردی است که آنان را از جای جای جهان جذب می‌کند و در سوریه می‌جنگندند و حماسه می‌آفرینند. ما شهدایی داشتیم که سر دادند اما سنگر ندادند و خوش به سعادت‌شان!
    در کتاب اشاراتی وجود دارد به طعنه‌هایی که از سایر مهاجران غیرهمسو با این نگاه خورده‌اید و حتماً با این سؤال مواجه شده‌اید که خود افغانستان هم درگیر مصایبی است که آن را نیازمند مجاهدت می‌کند خصوصاً حالا که شرایط مدام دستخوش تغییرات است. پاسخ خودتان و شهید بزرگوار به این سؤال چه بوده است؟
این تجربه رفت و برگشت در میان مجاهدان افغانستانی و خانواده‌هایشان، بسیار تکرار شده است. یعنی این طور نبوده که به قول معروف این جا کنگر بخوریم و لنگر بیندازیم! درست است که این جا امتیازات مثبتی مثل زیارت حرم امام رضا(ع) داریم اما آنجا هم دفاع از وطن و کمک به حل مشکلاتش، همیشه برای ما تکلیف بوده است. من تجربه سفر زیاد داشته‌ام و این را از تجربه‌های عینی خودم می‌گویم.
هدف دشمن و هدف استکبار، صرفاً افغانستان نیست. احساس خطری که آنها از سوی جمهوری اسلامی می‌کنند زنجیروار همه این منطقه را به هم متصل می‌کند. هدف چیز دیگری بوده است که بر شهدا محرز شده که به جبهه‌ها رفتند. ما هم بارها و بارها این کنایه‌ها را متحمل شدیم ولی برای خدا و به نیت اینکه بتوانیم سر سوزنی با خانم زینب(س) همدرد بشویم، از کنارشان گذشتیم. الان هم خدا را شکر می‌کنیم که روزی ما طوری بوده که با حضرت زینب(س) همراه بشویم هرچند دردهای ایشان خیلی فراتر از آن است که بتوانیم این ناچیز را با آن مقایسه کنیم. اما به هرحال همین که توانستیم در این مسیر سهم ناچیزی داشته باشیم، خدا را هزار بار شکر می‌کنیم.
    کتاب روایت دوست‌داشتنی و نرمی دارد که در جاهایی با بخشی از نوشته‌های شما از دفترچه خاطرات‌تان برش خورده است. با وجود نکاتی که در ابتدای کتاب درباره عدم امکان ادامه تحصیل گفتید نثر این بخش‌ها هم از جهت ادبی و هم عاطفی، بسیار زیبا و تأثیرگذار است. چطور قلم‌تان تا این اندازه رشد پیدا کرد و غنی شد؟
بله با وجود مشکلات مردم ما و موانعی که خودم به عنوان مادر داشتم، اما خیلی عاشق مطالعه روزنامه و مجله بودم. از همان سال‌های ابتدایی به سختی روزنامه‌ای پیدا می‌کردم و جمله‌بندی‌هایش را تمرین می‌کردم. بعد هرچه جلوتر رفتیم، مجله هم تهیه می‌کردم و بعد هم کتاب داستان و رمان خیلی می‌خواندم. همه اینها دست به دست هم داد تا بتوانم بنویسم. البته اصلاً ادعای نوشتن ندارم اما ثبت و مرور خاطرات را خیلی دوست دارم. بارها پیش آمده که خاطرات روزانه‌ام را در برگه‌ای نوشته‌ام و مدتی بعد آن را جایی یافته‌ام و خوانده‌ام، خیلی برایم جذاب بوده که چیزی را فراموش کرده‌ام و با مرور آن خاطره لبخندی بر لبم نشسته است.
همسرم هم بسیار مرا به نوشتن خاطراتم ترغیب می‌کردند و به همین خاطر دفتر خاطراتی داشتم که برای نوشتن درددل‌ها و خاطرات از آن استفاده می‌کردم. گاهی هم نامه‌هایی که بین من و ایشان رد و بدل می‌شد، در آن جا می‌دادم. اما خانم قربان‌زاده با ذوق منحصر به فردی بخش‌هایی از اینها را انتخاب کرده و لابه‌لای روایت قرار داده‌اند که بر کیفیت کار اضافه کرده است.
    با توجه به تغییرات اخیر به نظرتان مسیر افغانستان از کجا می‌گذرد و ایران در کجای این مسیر ایستاده است؟
خواسته دشمن چیز دیگری است. افغانستان بهانه است. افغانستان، طعمه‌ای است که دشمن خود را به اهدافش نزدیک کند. ما دیدیم در دهه‌های قبل که امریکا به بهانه حقوق بشر چه بلایی بر سر مردم ما آورد که الان داریم پس‌لرزه‌های آن حضور امریکا در افغانستان را لمس می‌کنیم. این پس‌لرزه‌ها و این مصایبی که الان افغانستان دارد به مراتب مردم را در وضعیت بحرانی‌تر و سخت‌تری قرار داده است، همه دست به دست هم داده که هم شیعیان افغانستان و هم مهاجران، متحد باهم تلاش کنند تا سایه شوم دشمن را از سر این ملت کم کنند. امید ما به خداست. ما از علما و بزرگان شنیده‌ایم که پایان شب سیه سپید است و همه این سختی‌ها گواه بر یک فتح بزرگ است و ان‌شاءالله بزودی این فتح را خواهیم دید.