شهید لطیفی دیده بان بی‌نظیری بود

 

مرتضی پارسائیان
همرزم شهید و عضوگروه دستمال‌سرخ‌ها
شهید اسدالله لطیفی معروف به میثم از رزمندگان جانباز غیور دفاع مقدس که هشت سال دلاوریهایش زبانزد رزمندگان است، صبح چهارشنبه 16 آذرماه پس از تحمل سال‌ها درد و رنج حاصل از جراحات شدید به مقام شهادت نائل شد. به مناسبت چهلمین روز شهادت لطیفی که صبح پنجشنبه 29 دی ماه در مؤسسه اطلاعات عملیات سپاه برگزار شد، مرتضی پارسائیان دوست وهمرزم این شهید بزرگوار در یادداشتی نوشته است:
ما او را میثم صدا می‌کردیم.آشنایی ما در کردستان شروع شد از همان سرپل ذهاب تا گیلانغرب اوج کارمان با شهید لطیفی بود. خیلی کم حرف می‌زد و آرام بود. اما درونش غوغایی بود. تحمل برخی مسائل را نداشت. او با برادر شهیدم محمد حسین در منطقه چغالوند کار می‌کرد. دیده بان بی‌نظیری بود. در بین دیده‌بان‌های دیگر شهرت زیادی داشت. آنقدر دقیق‌ گرا می‌داد که با دومین گلوله به هدف می‌خورد. در بحث تفحص شهدا در همان دوره جنگ از همه پردل و جرأت‌تر بود. تازه عراق با کمک منافقین از منطقه غرب عقب‌نشینی کرده و به سمت جنوب ایران نیروهایش را هدایت کرده بود که میثم کارش را در این منطقه شروع کرد. او نه تنها شهدای بسیاری را پیدا کرد بلکه با شهید کاظم کلهر و شهید عباس کلهر زحمات زیادی کشید و سلسله ارتفاعات گیلانغرب را تجهیز کرد و جبهه جدیدی به روی عراق ایجاد کرد و این کار هر کسی نبود.حتماً باید کار شناسایی می‌دانست و علم زیادی در جنگ می‌داشت که میثم را می‌شناخت.چقدر مهمات عراق جا گذاشت که با تویوتا جمع‌آوری کردیم. یادم می‌آید وقتی عملیات مطلع الفجر شد خیلی از نیروهای ما مفقود شدند. در آن مقطع با میثم شروع کردیم به جمع‌آوری پیکر شهدا. با میثم رفتیم شناسایی منطقه در راه بازگشت به جنازه دو شهید برخوردیم میثم گفت من برمی‌گردم و جنازه‌ها را می‌آورم. برای خودش یلی بود. قد بلندی داشت. با ماشین برمی‌گشتیم که روی مین ضدتانک رفتیم. پای من مجروح شد ومرا به بیمارستان بردند.میثم و بقیه دوستان به ملاقاتم آمدند وبه شوخی گفتند ماشین نو را بردی داغون کردی. همان روز در مسیر بازگشت ماشین‌شان روی مین رفت و میثم و شهید حسن عسکری را به همان بیمارستانی که من بودم آوردند. هنوز پایمان در گچ بود با همان حالت رفتیم به منطقه. نکته مهم این است که میثم در تمام عملیات‌ها بود و اگر هر جا نبود یعنی مجروح شده بود و هنوز جراحتش کامل خوب نشده به منطقه بازمی‌گشت. یادم هست برادرم وقتی شهید شد جنازه‌اش در منطقه چرمیان ماند. او فرمانده عملیات بود. میثم می‌دانست جنازه‌اش کجاست. برایم جالب بود اصرار داشت با همان پای گچ گرفته برود از ارتفاعات جنازه را بیاورد. عراقی‌ها به جنازه شهدا هم رحم نداشتند. هر جنازه‌ای هم که پیدا می‌کردند پرت می‌کردند. اما میثم یک تنه می‌رفت و جنازه می‌آورد. چقدر در والفجر هشت شهدا را آورد. میثم بعد از جنگ هم آرام ننشست. به من زنگ می‌زد لباس و کفش جمع می‌کردم یا برنج ومواد غذایی و می‌برد به مناطق محروم می‌رساند. بماند که چقدر هم کمک دست سردار سلیمانی بود. چیزی که دل ما را بعد از شهادتش سوزاند مظلومیت میثم بود. وقتی جنازه میثم را در قبر گذاشتم کفنش کمی باز شد و کف پاهایی را که بارها مجروح شد دیدم. انگار با من حرف می‌زدند که شهادت بدهید این پاها چقدر زحمت این مملکت را کشیدند. سرش چقدر ترکش خورده بود واین بدن مجروح گواه هشت سال خدمت صادقانه به جبهه‌های جنگ و شهدا بود. روحش شاد و یادش گرامی.

 

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و یکصد و ده
 - شماره هشت هزار و یکصد و ده - ۰۲ بهمن ۱۴۰۱