ماجراهای خانم آقای او
تذکره بزک دوزک
ریحانه ابراهیمزادگان
شاعر و طنزپرداز
پسین هفته، گعده کردیم منزل ابوی گرامی؛ جای شما خالی، کیفور شدیم از مجالستشان. والده گرامی، آلبوم آوردند نشستیم به تماشای فوتوغرافهای قدیم. مداقه کردیم، دیدیم پرتره عروسیهای آلبوم، به هر تیره و دوره، تاریخچه مد و فشیون در دو دهه اخیر تفسیر و تبیین میکند. مسبوق بر این، صبیهها ملتزم بودند الی یوم تزویج دست به ابرو نبرند، قباحت داشت، امر ناموسی بود. وصلتها عشق وعاشقی نبودند که رخسار عروس نقش پرداز باشد. ای بسا چادرچاقچور نبود، صدای نازک استماع نمیشد، از پس ریش و سبیل، دختر و پسر توفیر نداشت. نوبه تزویج والده گرامی، یک محله بود و یک جمیله بندانداز، مقاش و مقراض برمیداشت، به قاعده یک تار ابرو نگه میداشت، باقی منفک میکرد، هرچه ابرو نازکتر، ناز و غمزه عروس بیشتر.
نوبه عروسی ما و آقایاو، اوضاع توفیر کرده بود، منتهاالیه ابرو را میتراشیدند، با دوده و قلم ترسیم میکردند تا بیخ پیشانی، کانهو تموچین مغول! بلانسبت شما هفت قرآن به میان، تسمیه کردند: ابروی شیطانی.
چند صباحی نسوان به هیأت قوم مغول نمودار و پدیدار شدند تا تطور احوال مشاطه جماعت. ناغافل ابروی موکتی مد شد، ابرو را قاب میگرفتند با دوده کلهم سیاه میکردند به اسلوبی که انگار کنید صدر چشمها ،قالیچه گستردند، ابرو هرچه عریضتر، جلوه و جبروتش افزونتر! یک طایفه نگونبخت بنده آلامد هم هر وجه ابرو رایج و متداول شد، همان تتو کردند صدر دیده! از مد افتاد، به ضرب و زور لیزر، زدودند... لاکن فیال حال عدیل آخرالزمان، همه چیز تحول داشته، مشاطه جماعت به بوتاکس مژه و دکلره گیس و کراتین مشغولیت دارند، مقاش و مقراض از سر باز کرده، ابروی نچرال مد کردند، به این سیاق مجرد از مزدوج و والده از صبیه ممیز نیست، لاکن بر سبیل همین آخرالزمان، مقاش و مقراض به سلمانی رجال، راغب و طالب یافته، زیر ابروی رجال منفک میکنند. خدا به سرشاهده، خودمان در این ماسماسک وامانده دیدیم تحت ابروی داماد به مقاش آراسته، سرخاب سفیدآبش زدند، لپهایش کانهو عروس چهارده ساله گل انداخته سبیلش تراشیدند. زبانم لال، احوال دوران رسیده به استحاله نسوان و رجال.
چشمم کف پای آقای او، مردانگی از بیخ سبیل بناگوش در رفتهاش میبارد... رجال ببینند تعلم کنند. معالوصف، جز ابرو، البسه و مدل گیس و کاکل در این فقره بی تأثیر نبود. فیالمثل نوبه عروسی والده ما نسوان کاکل و فوکل داشتند و البسه به پیلی و پف و ژپون مزین بود، فوکل هرچه حجیمتر و ژپون هرچه عریضتر، باکلاستر؛ هرچه ثروتمندتر و به روزتر، آستین پفدارتر. رجال هرچه مردتر، شلوار پیلی دارتر و پشت مو بلندتر.
هرچه پیشتر آمدیم پیلی و ژپون و پف و چین و پشت مو فوکل و کاکل آب رفت. گیسها به ضرب و زور روغن و تافت و قس علی هذا چسبیدند کف سر. نوبه عروسی ما رجال پشت مویشان ارتقا و ارتفاع یافته کانهو برق گرفتهها سیخکی در هوا معلق ماند. شلوار پیلیدار و دمپا گشاد و گاوچرانی و امثالهم به شلوار چسبان و کوتاه استحاله یافته، اورسی و پاچپله و گیوه، ورافتاده کالج مد شد آن هم بدون جوراب. این یک فقره هرچه بود خیانت عظیم بشریت به جلال و جبروت و هیبت و جذبه رجال بود لاکن بعد از تفکیک ابرو به ترفند مشاطه جای حیرت نداشت. سبیل از بناگوش در رفته یک دوره به قاعده یک نخود بین چانه و لب رجال باقی ماند، قرین همان کالج بدون جوراب و آرا ویرای مردانه... نمیدانیم کدام از خدا بیخبری چو انداخت مرد است و ته ریش؛ رجال اسباب اصلاح و آرا ویرا واگذاشته به هیبت وایکینگها درآمده احدی زهره نداشت بگوید مرد مؤمن، عذار مدفون حاق انبوهی ریش و مو، از کدام زن دل برده نه کوتاه میکنی نه کوتاه میآیی؟!
بماند آقای او از معدود رجال است همین ریش و سبیل انبوه، به احوال و آداب دلبریاش افزوده، دلمان هی شور میزند نگاه غلط به جلال و جبروت و قد و بالا و هیبتش نیفتد.
ما خودمان از آن فقره نسوانیم که به هر مد و شکل به هرچه ملبس شویم، جلوه و کمالات از خودمان است. معالوصف به هیچ قاعده بنده مد و فشیون نبوده، اسلوب نچرال برگزیدیم؛ هرچه نباشد ما خانم آقای او بوده، از این دست قر و قمیش و غمزه بینیازیم.