در حافظه موقت ذخیره شد...
به یاد استاد شهیدی
یادنامه
مهر 65 درس تاریخ اسلام را باز هم با دکتر شهیدی گرفتم. درس ایشان دلنشین و مغتنم بود و حاصل پژوهشهایی سترگ و تأملاتی عالمانه که با صداقت و هوشمندی بیان میشد. نکات ارزندهای چون توضیح دو جریان عدنانی- قحطانی و تداوم آن به اسمهای دیگر، تبیین «الملک عقیم» در رفتار خلفای عباسی که چگونه یاریگران خود را چونان داربستی که پس از تکمیل ساختمان برداشته میشود، به کنار میگذاشتند و... یادگار این درسهاست. دو بار هم که برای «سیاست خارجی پیامبر» در مؤسسه دهخدا خدمت ایشان رسیدم، راهنماییهای ارزنده ایشان برای پژوهش گرانبها و دلنشین بود. جالب آنکه با نگاه دهخدایی به تعبیر «استراتژی» خرده گرفته و معادل «راهبرد» را هم نپسندیدند. چند هفتهای از آن ترم نگذشته بود که با جمعی از دوستان رفتیم جبهه و بعد هم کربلای 4 و 5 و مجروحیت در 23 دی. اردیبهشت 66 برگشتم دانشگاه. مرحوم بکائی مسئول دایره امتحانات در نامهای به اساتید ترم قبل از جمله دکتر شهیدی، من را معرفی کرد تا درس مربوط را امتحان بگیرند. یک روز بهاری پس از درس، در حیاط دانشگاه نامه را به ایشان دادم. بدون مقدمه پرسید برای امتحان آمادهای؟ و بعد در حال قدم زدن پرسشهایی مطرح کرد. به دایره امتحانات رفتیم، نمره را اعلام کرد و سپس خداحافظی. در ذهنم گذشت استاد هیچ پرسشی از جبهه و... نکرد و خود پاسخ دادم استاد غرق علم و مطالعات و در دنیایی دیگر است. 23 دیماه 1386 خبر آمد استاد شهیدی دعوت حق را لبیک گفت. خاطرات تازه شد. کربلای 5 و مجروحیت در همین روز. امتحان شفاهی استاد و نگاه او به آسمان هنگام شنیدن پاسخها. خداحافظی از جوان 21 ساله و پرسوجو نکردن از جبهه و حال و هوای آن و تحلیل جوان که فضای استاد، فضای علم و عالم دیگر است.
21 سال بعد و چرخش احوال. اکنون 42 ساله بودم. اخبار رحلت استاد را دنبال کردم. خانهاش را برای کتابخانه به شهرداری هدیه کرد و سکههای «نشان علم» را به کمیته امداد. فضیلتهای پنهان تازه یکایک بیان میشد و در میان آنها، اینکه «طلبه شهید سید احسان شهیدی فرزند 21 ساله استاد در کربلای 5 شهید شد و پیکر پاکش هیچگاه برنگشت.» نگاههای استاد به آسمان، هدیه او به خدا و نداشتن هیچ ادعا. علم، عمل مجاهده، ایثار، اخلاص و... اولیایی تحت قبائی لایعرفونهم غیری.