مرضیه قاسمعلی
شاعر
بارالها بعد عمری آمدم دنبال وام
تا که بعد از آن شود هر لحظه دنیایم به کام
رفتم و چون یک سلبریتی نشستم توی بانک کلهام ژل خورده و دیزل ، چونان دیوید بکام
گفتم آقا وام میخواهم تمیز و مجلسی
بهر این نوزاد خوش یُمنم، همین و والسلام
گفت به به، وام فرزندآوری منظور توست !
گفتمش ایول به این هوش و کمالات و مرام
داد دستم برگهها را قد بار یک شتر
گفت پر کن برگه را بعدش برو سایت سجام!
رفتم و هی آمدم دیدم دمِ بالاترش
تا زیارت کردم او را پنت هوس پشت بام
گفتم ای اِند مدیریت بگو وامم چه شد ؟
گفت دندان بر جگر بگذار آقا مش غلام
تازه دیروز آمدی! صبرت کجا رفته عزیز؟
پارتی؟ استغفرالله! این گلو؟ پول حرام!
گفتمش تقویمتان را موش خورده ظاهرا
هشت ماهی رفته و از تو نیامد یک پیام
آن ژن خوبی که با یک غمزه وامش را گرفت!
مثل من با هفت بچه مانده پای این نظام؟!
الغرض، نشتی ندارد وام حتی قطرهای
گشته سقفش محکم از شصتاد لایه ایزوگام!
ای خدا دیدی چه آمد بر سر این پیرمرد
ز آتش این وامِ نگرفته بسوزد تا کجام !
هدیهات اما خدایی آخرِ شیرینی است
زخمهایم را زده با خندههایش التیام
بگذریم از وام، بنده فکر این مهمانیام
رفت توی پاچهام یک سور اعیانی و شام