داستان ادامه‌دار ستاره‌سوزی در جام‌جم

طعم اجباری مرگ در جعبه سیاه

گفت‌وگوی اختصاصی «ایران» با هادی عامل: از مرگ نمی‌ترسم ولی دوست دارم درباره زندگی صحبت کنم یادداشت علی جوادی، سردبیر ایران ورزشی

حامد جیرودی
خبرنگار

 کشتی، ورزش ثانیه‌هاست. آنقدر که خیلی وقت‌ها، حتی تا لحظه آخر هم نمی‌توان از شکست یا پیروزی یک کشتی‌گیر مطمئن بود. گوش شکسته‌ها خوب می‌دانند که در عرض چند ثانیه می‌توان روی حریف فن زد و امتیاز گرفت تا دستت به‌عنوان فرد پیروز، روی تشک بالا برود. برای همین خیلی از ستاره‌های کشتی، با اینکه ممکن است چند امتیاز از حریف‌شان عقب باشند، دست از تلاش بر‌نمی‌دارند و آنقدر روی دست‌و‌پا و سر و گردن نفر مقابل کار می‌کنند تا شاید او در لحظه‌ای وا بدهد و بتوانند او را فیتیله‌پیچ و خاک کنند.
این امید به برنده شدن در کشتی، همان حسی است که ما آدم‌ها در طول دوران زندگی‌مان، بارها آن را تجربه می‌کنیم. روزی شکست می‌خوریم و روزی دیگر به پیروزی می‌رسیم. گاهی غمناک می‌شویم و گاهی خوشحال. بعضی وقت‌ها ناامید می‌شویم اما با یک تلنگر، بیدار می‌شویم و با امید به راه‌مان ادامه می‌دهیم. انسان‌ها هم مانند یک کشتی‌گیر، ممکن است دچار اشتباه شوند و فن بخورند، اما این خاک شدن و امتیاز دادن، باعث می‌شود تا باتجربه شوند و با کار کردن روی نقطه ضعف خود، برای رسیدن به پیروزی امیدوار شوند. یک کشتی‌گیر، همیشه این احتمال را می‌دهد که ممکن است در طول مسابقه دست و پایش به‌هم بپیچد و مصدوم شود. گاهی دیگر نایی برای ادامه دادن ندارد اما می‌داند چاره‌ای جز کشتی گرفتن ندارد تا داور سوت پایان را بزند. اینها همه المان‌هایی هستند که می‌توان در زندگی هر فردی جست‌و‌جو کرد. مسیری پر از اشک و لبخند که در نهایت به «مرگ» ختم می‌شوند. رسیدن به خط پایان زندگی که همه آدم‌ها از آن اطمینان دارند. به وعده‌ای که پروردگار در آیه شریفه «کل نفس ذائقه الموت...» داده است. بله. هر نفسی طعم مرگ را می‌چشد، اما سؤال این است که آیا باید به استقبال مرگ رفت یا باید خوب زندگی کرد تا روزی که وقت موعود فرا برسد؟
قطعاً هادی عامل هم از آن دست چهره‌هایی است که شوق زندگی را در میان ایرانیان ترویج کرده است. یک گزارشگر قدیمی کشتی که با صدایی دلنشین، خیلی وقت‌ها، حتی آنهایی را هم که زیاد به این ورزش ملی علاقه‌ای ندارند، پای تلویزیون می‌نشاند تا شاهد یک مسابقه حساس کشتی باشند. عامل با اصطلاحاتی مانند «خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان»، «چِغر و بد بدن»، «سالن رو به غوغاکده‌ای تبدیل می‌کنه»، «پلنگ جویبار» و «شیر مادر و نان پدر حلالت» در طول سال‌های اخیر، چنان در دل مردم جا باز کرده که انگار صدایش به جزئی از مسابقه کشتی تبدیل شده و خیلی‌ها دوست دارند این ورزش میهنی را با صدای پر امید او دنبال کنند تا شاید ستاره‌های کشتی ایران مانند حسن یزدانی، با امیدی که او در دل‌ها ایجاد می‌کند، پیروز شوند. بی‌شک، عامل یکی از گزارشگران کاربلد صدا و سیما در حوزه تخصصی خودش است؛ اما در همین رسانه ملی، چنان تقدیر عجیبی از او با اهدای «کفن کادوپیچ شده و اعلامیه ترحیم» شده که نه تنها صدای خود او، بلکه صدای جامعه را درآورده است.
البته که تلویزیون ایران، به ستاره‌سوزی نخبگان خود و افرادی که مردم به آنها و دیدن‌شان در این رسانه علاقه دارند، عادت دیرینه دارد. مثل عادل فردوسی‌پور که چه بخواهیم چه نه، چهره‌ای بسیار محبوب است اما صدا و سیما برخوردی با او و برنامه‌اش داشت که با گذشت حدود شش سال از تعطیلی «برنامه 90» هنوز از یاد مردم نرفته است. جالب اینکه مسئولان تلویزیون حضور عادل در رسانه‌های اینترنتی را هم برنمی‌تابند و درصدد مقابله با او هستند!

 

علی جوادی
روزنامه‌نگار و کارشناس رسانه

از کودکی به ما آموخته‌اند تلویزیون موجه‌ترین و مناسب‌ترین رسانه است. رسانه‌ای که در هر زمان از شبانه روز، حرفی برای گفتن و نکته‌ای برای آموزش دارد.
اما رسانه ملی این روزها فاصله‌ای بعید با این تعریف دارد. رسانه‌ای که مدیرانش سعی کرده‌اند فکر، نگاه و جهان‌بینی عموم مردم را در نظر نداشته باشند. حالا آمار می‌گوید تلویزیون دیگر اثرگذارترترین و فراگیرترین رسانه کشور نیست. شاید به این دلیل که دیگر برنامه «عمیق» نداریم.
وظیفه رسانه، به فکر واداشتن است. نور تاباندن به بخش تاریک ذهن تا همه لایه‌های جامعه، درگیر موضوعی شوند که رسانه می‌خواهد. در حقیقت، رسانه با جلب اعتماد عمومی، مخاطب را با خود همراه کرده و با او حرف می‌زند. باز هم باید اعتراف کرد دیگر از این دست برنامه‌های پرمخاطب در رسانه ملی این روزها نداریم. جامعه به میزانی از درک رسیده که چشم بسته باور نکند و تا سطحی از دانش و شعور بالا آمده که محصول فکری رسانه را با فکر و نیاز خود تطبیق دهد و انتخاب کند.
مشی رسانه ملی به گونه‌ای بوده که به خود می‌گویی این حجم اصرار برای «مخاطب نداشتن»، نمی‌تواند سهوی باشد.
مأموریت دشوار این بود: کاری کنند که میزان وابستگی مردم به این رسانه رایگان و فراگیر به حداقل برسد که گمان می‌کنیم چنین شد.
این رویگردانی مخاطب به حدی ویران کننده بود که ناگهان رسانه ملی تنها شد و آنقدر تنها که برنامه‌سازان و مدیران باور کردند می‌توانند به هر شکلی و کاملاً مطابق با سلیقه خود (نه اقتضائات دیگر از جمله ذائقه مخاطب) برنامه بسازند.
این شیب آنقدر تند شد که کارشناس یک برنامه به مردم بگوید هر که ناراضی است از کشور برود و مجری دیگر، میهمانش را با کفن کادوپیچ شده، به سکته نزدیک کند. همه اینها به این دلیل اتفاق می‌افتد که اول، فکر در پس برنامه نیست و دوم، الزام برای راضی نگاه داشتن مخاطب احساس نمی‌شود که برنامه‌ساز را به اصول و چهارچوب برنامه‌سازی مقید کند. چون اگر غیر از این بود، کمی درباره امید به زندگی در جامعه آسیب خورده از ناتوانی‌های متعدد از جمله اقتصادی صحبت می‌شد نه مرگ.
شاید تصور مدیران و برنامه‌سازان رسانه ملی این باشد که مردم مجبورند و حتماً نگاه می‌کنند؛ اما سال‌هاست که بنای چنین تفکری از میان رفته. حالا دیگر هیچ «باید»ی وجود ندارد و این حقیقتی است که برنامه‌سازان و مدیران سازمان صدا و سیما هنوز به آن نرسیده‌اند.