درباره فیلم منتشر شده از آخرین نبرد یحیی سنوار

زاپاتا و جو هیل و چه‌گوارا را فراموش کنید

سعید مستغاثی

منتقد سینما

شاید اگر فیلمسازانی مثل الیا کازان و بو ویدربرگ و استیون سودربرگ و... این فیلم را زودتر می‌دیدند، سکانس پایانی فیلم‌های خود را به گونه‌ای دیگر تمام می‌کردند. در این فیلم، تنهاتر از امیلیانو زاپاتا در فیلم «زنده باد زاپاتا» (الیاکازان- 1952) که ناجوانمردانه در میان خیل دشمنانش تنها گیر افتاد و به گلوله بسته شد، قهرمان ما به تنهایی با هرآنچه در اختیار داشت، در مقابل دشمن تا دندان مسلح و تانک‌های مرگبارش ایستاد.
شجاع‌تر از جو هیل در فیلم «حماسه جو هیل» ( بو ویدربرگ -1971) که در مقابل جوخه اعدام گفت چشمانم را نبندید، قهرمان ما چشم در چشم دشمنانش دوخت و اگرچه دستش قطع شده و به سختی مجروح گردیده بود، اما چنان در چشمانشان با خشم می‌نگریست که آنها حتی جرأت نگاه کردن از دریچه دوربین از راه دورشان (احتمالاً سوار بر کوادکوپتر) را نداشتند.
فراتر از ارنستو چه‌گوارا در فیلمی به نام «چه» (استیون سودربرگ-2008) که در لحظات آخر ناتوان و مجروح روی تختی افتاده بود، قهرمان ما با همه صدمه‌ای که دید، با تنها وسیله‌ای که دم دستش داشت، یعنی یک چوب را به سمت همان نشانه دشمن یعنی دوربین کنترل از راه دور پرتاب کرد.
این فیلم که خیلی ناخودآگاه از آخرین لحظات یک قهرمان برداشته شده، شاید واقعی‌ترین و از طرف دیگر دراماتیک‌ترین اثر تاریخ سینما باشد که طی حدود 45 ثانیه گویی به اندازه یک فیلم سینمایی کامل از مقاومت در برابر یک تاریخ اشغال و سالیان سال دفاع با چنگ و دندان از یک انقلاب و سرزمین و مردم تحت ستمش و قهرمانان سترگ و مثال زدنی‌اش تصویر نمایش می‌دهد. فیلمی کامل که دو شخصیت دارد؛ یکی قهرمان ما که زخمی و مجروح اما با صلابت و استوار باقی مانده، قهرمانی که خود به اندازه یک ملت و تاریخش وسیع و گسترده است و دیگری موجوداتی پلید تحت عنوان اشغالگر و عاملان نسل‌کشی 41 هزار تن و قاتلان 11 هزار کودک و حامیان‌شان در دنیا که از دریچه آن دوربین به قهرمان می‌نگرند.
فیلمی با تعلیقی تأثیرگذار، ریتم بیرونی و درونی مناسب و... که دوربین با سرعت و شتابان از پنجره ساختمانی مورد اصابت قرار گرفته، داخل شده و با همان سرعت از اتاق‌های مخروبه عبور کرده اما ناگهان در چند متری اتاق اصلی می‌ایستد، در مرکز تصویر از یک اتاق نشیمن درهم ریخته، مردی با صورت پوشیده نشسته که به دوربین خیره شده، او براثر برخورد گلوله‌های تانک به سختی مجروح شده، دست راستش قطع شده و گویی با سیمی بسته تا از خونریزی جلوگیری کند؛ اما راست قامت نشسته، خیلی فراتر از کاراکترهایی مانند «هملت» یا سروان میلر فیلم «نجات سرباز راین» در آخرین لحظاتشان.
15-20 ثانیه پرتعلیق طی می‌شود و دوربین به آن مرد نزدیک‌تر می‌شود که در دست چپ او که هنوز سالم است، چوبی بلند را رؤیت می‌کنیم که به آرامی بالا می‌آورد و پس از مدتی با تمام توان باقی‌مانده‌اش به سمت دوربین (یعنی همه آن موجودات پلید) پرتاب می‌کند. دوربین روی کوادکوپتر برای فرار از برخورد چوب، ناگهان به سمت چپ می‌گریزد ولی برمی گردد و قهرمان مجروح را مشاهده می‌کنیم که همچنان استوار نشسته، گویی می‌خواهد حتی در آخرین رمق‌هایش، در مقابل دوربین دشمن بر زمین نیفتد. کدام تصویر می‌توانست اینچنین عمیق و سینمایی و تأثیرگذار، مبارزه یک ملت را تا آخرین نفس به نمایش بگذارد؟
اما دشمنانش حتی در حد ژنرال دیودیس فاشیست هم شرف نداشتند که همچون او، پس از اعدام عمر مختار به احترامش، سلام نظامی بدهند. آنها پس از آن فیلم کوتاه کوادکوپتری، وقتی متوجه شدند هنوز در آن ساختمان یک نفر آخرین لحظات زندگی‌اش را می‌گذراند، اگرچه مجروح و زخمی و از پا افتاده اما جرأت نزدیک شدن نداشتند و مجدداً با توپ‌های تانک، آن ساختمان را هدف قرار دادند، این بار قهرمان ما در زیر خروارها آوار جان به جان آفرین تسلیم کرد اما بازهم جرأت نداشتند به پیکر بی‌جانش برای شناسایی نزدیک شده یا آن را بلند کنند، تنها انگشتش را بریدند تا بتوانند براساس DNA آن، وی را با هدفی که به دنبالش بودند، مورد شناسایی قرار دهند.
اما ورای همه آن ماجراهای فرامتن، شاید این فیلم 45 ثانیه‌ای که از بزرگ‌ترین اشتباهات منتشرکنندگان آن به شمار آمده، بتواند الگوی بسیاری از فیلمسازان و سینماگران قرار بگیرد، اگر هوشمند باشند و اهل ذوق و هنر و آگاهی و انسانیت. فیلمی که فقط در 45 ثانیه و در نمایش یک دوئل نابرابر، بدون حتی یک دیالوگ یا صدا (فیلم بدون صداست) یا یک نت موسیقی یا جلوه‌های تصویری و طراحی صحنه و چهره پردازی و... داستانی مفصل و تأثیرگذار از یک تاریخ تقابل بشریت و سبوعیت را بازگو می‌کند.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و هشتاد و سه
 - شماره هشت هزار و پانصد و هشتاد و سه - ۲۹ مهر ۱۴۰۳