گفتوگو با دکتر محسن مهاجرنیا درباره اثر برگزیدهاش در جشنواره فارابی
گذر به اجتهاد عقلانی
مهسا رمضانی
خبرنگار
جناب دکتر مهاجرنیا، دغدغه اصلی شما برای انجام این پژوهش چه بود که حاصلش کتاب «غیبت امام عصر(عج) و تکوّن دانش سیاسی شیعه» شد؟
موضوع «غیبت امام عصر(عج) در تولید دانشهای سیاسی اسلامی» دغدغهای است که از دوران تحصیل در رشته علومسیاسی در من ایجاد شد و آن را به رساله دکترا تبدیل کردم. بررسیهای من درباره منشأ شکلگیری دانش سیاسی مسلمانان نشان داد که اهل سنت زودتر از اهل تشیع به چنین دانشی رسیدهاند. آنان بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) و عصر تابعین به دلیل انقطاع از نصوص اسلامی به فکر دانشسازی افتادند. از طرفی چون تا حدودی با حاکمیت امویان و عباسیان هم همسو بودند و همکاری داشتند نیاز خارجی و تقاضای حکومتها هم سبب شد تا در حوزه «فقه سیاسی» آثاری را تولید کنند.
اما این قضیه در میان اهل تشیع آنچنان که باید مطرح نبود؛ از یک طرف بعد از رحلت رسول اکرم(ص) و طبق نصوص وحیانی و نبوی، شیعه معتقد به دوازده امام معصوم بود و تا اوایل قرن چهارم از چنین موهبتی برخوردار بود. در این راستا، از مقام معظم رهبری هم کتابی با عنوان «انسان 250 ساله» منتشر شده است که به دوران حضور امامان شیعه اختصاص دارد. در این دوره، شیعه نیازی به دانش نداشت چون چشمه جاری «نصوص» در اختیارش بود و از طرفی مخالف نظام سیاسی حاکم بود و تقاضایی از طرف حکومتها نداشت. به همین دلیل، در دوره حضور، دانش سیاسی به معنای اندیشهورزی عقلانی و اجتهاد و استنباط فقهی غیرمعصوم اتفاق نیفتاد. اما بعد از غیبت امام عصر(عج) نیاز به چنین دانشهایی احساس شد. چون چشمه جاری نص عملاً خشک شد و عالمان شیعی در دوره تحیر یک قرن تمام به فکر جمعآوری نصوص برآمدند و موفق شدند تراث شیعه را در قالب منابع حدیثی گردآوری کنند.
در واقع، حادثه غیبت امام دوازدهم(ع) دو اتفاق را رقم زد؛ یکی گذار از نصوص قدسی به اجتهاد عقلانی و دیگری گذار از رهبری امام معصوم به رهبری فقیه است. در این دوره، مسئولیت رهبری جامعه شیعی بر دوش عالمان افتاد و آنان با اندیشهورزی و اجتهاد خود توانستند مکتب اهلالبیت(ع) را در سختترین دوران خفقان حاکمیت سیاسی و فشارهای اکثریت اعتقادی حفظ کنند.
دانش سیاسی شیعه در این دوره چگونه تولید شد؟
وقتی از «دانش سیاسی» سخن به میان میآید، دو نوع تصور ایجاد میشود؛ نخست آنکه دانش سیاسی یک دانش عقلانی یا تجربی است که جوامع آن را برای تحقق مقاصدشان استخدام میکنند؛ حال یا از رهگذر بومیسازی و اسلامیسازی یا به مثابه یک ابزار خنثی از آن بهره میگیرند. اما صورت دیگر، آن است که جوامع برای حل مشکلات زندگی سیاسی و برای رتق و فتق امور به سراغ منابع دینی میروند تا دستور را از خود دین بگیرند و دانش را از متون دینی استنباط و استخراج کنند.
دانش سیاسی در قرن چهارم برای تشیع از این سنخ بود؛ آنان نمیخواستند یا نمیتوانستند از دانش سیاسی آن روز خود استفاده کنند لذا در شرایط سخت، بدون تجربه و الگوی قبلی شروع کردند و از مجرای روایات برای سامانه زندگی سیاسی خود «الگوسازی» کردند. از یک طرف حجم عظیمی از روایات 250 ساله را استخراج کردند که هر نوع تعامل با حکومت ظلمه و سلاطین جور را تحریم میکرد و از طرف دیگر با انبوهی از روایت سروکار داشتند که بعد از غیبت امام عصر(عج) توسط عالمان پارسا و فقیهان معتقد به مکتب طرح میشد.
انباشت اطلاعات سبب تولید دانش شد: از طرفی در مقابل دو فرقه کلامی معتزله و اشاعره که از اهل سنت بودند و متکلمان شیعی به اسم عدلیه وارد میدان شدند و برای نظریههای فقهی شیعیان پشتوانه مبنایی و نظری ایجاد کردند. همزمان با فعال شدن «دارالحکمه بغداد» ترجمه متون فلسفی، پزشکی، هیأت و نجوم و ریاضی و طبیعیات و الهیات سیر ملل به زبان عربی شروع شد و اولین گروهی که مسئولیت تولید دانش دینی در این حوزه را بهدست گرفت، شیعیان بودند. حکیم ابونصر فارابی فیلسوف شیعی است که وارد میدان شد و به کمک فقیهان شیعه شتافت و نظریه «ولایت فقیه» را تقویت کرد.
نتیجه این هماهنگی فوقالعاده در دوران بحران این شد که در چهار عرصه «معرفت سیاسی» تکوین یافت؛ یکی در عرصه حدیثشناسی که محدثان با درک شرایط سیاسی به دستهبندی روایات سیاسی از غیرسیاسی اقدام کردند. دوم تلاش اجتهادی فقیهان بود که هم به صورت سلبی حاکمیت موجود را نفی کردند و هم به صورت اثباتی حاکمیت مشروع فقیهان را اثبات نمودند. سومین مورد تکاپوی متکلمان بود که با نوشت آثار متعددی در مقوله «غیبت» تکلیف شیعه را در فراسوی غیبت بیان کردند و با مشروعیتبخشی به نظریات فقهی، به دنبال تحکیم و تقویت فقاهت پرداختند. چهارمین عرصه معرفتی هم رویکرد عقلی و فلسفه سیاسی است که علاوه بر تبیین عقلی زندگی سیاسی و مدینه فاضله اسلامی و نفی حکومتهای غیرفاضله، به تقویت ریاست فقیهان و ضرورت عقلی پذیرش ولایت آنان میپردازد.
نتیجه این تلاش و تکاپو آن شد که دو قرن بعد از غیبت امام عصر(عج) شیعه متناسب با هویت مکتبی خود از دانش سیاسی مستقلی برخوردار شد. من در این کتاب به این نکته متمرکز شدهام که اگر غیبت اتفاق نمیافتاد، شیعه به چنین دانشهایی دست پیدا نمیکرد.
ارزیابیتان از وضعیت فعلی دانش سیاسی شیعه چیست؟
من در این تحقیق وضعیت دو دوره صدر غیبت و دوره معاصر را با هم بررسی و تا حدودی مقایسه کردم. تلاش دوره نخست به لحاظ سیاسی آن شد که نظریه «دولت در دولت» به مثابه پارادایم حاکم بر تفکر سیاسی شیعه مطرح شد و به مدت شش قرن یعنی تا زمان صفویان مبنای رفتار سیاسی شیعه بود. ما در دوره هجوم مغولان به جهان اسلام بر اساس همین تعامل با سلاطین جور توانستیم نسل دوم مغولان یعنی تیموریان را رام کنیم و ایلخانیان را به پذیرش مکتب اهلالبیت(ع) وادار کنیم. حضور فقیهانی چون علامه حلی و خواجه نصیرالدین طوسی در دربار اولجایتو که به سلطان محمدخدابنده تغییر نام داد، بر اساس همان نظریه غالب شیعه بود. اما با روی کار آمدن صفویان پارادایم «دولت در دولت» تغییر کرد و شاه عادل جای شاه ظالم را گرفت.
اما در دوره معاصر مخصوصاً بعد از انقلاب اسلامی، نظریه جدید در دانش سیاسی شیعه اتفاق افتاد؛ نظریه ولایت فقه در قالب «دولت در دولت» شیخ مفید به نظریه ولایت فقیه «مردمسالار دینی» ارتقا یافت. اینها تغییرات پارادایمی است؛ در پارادیم اول مردم هیچ نقشی در دولت و حکومت نداشتند؛ نقش آنان فقط حمایتی و اطاعتی بود. در حالی که در پارادایم جدید مردم تعیینکننده دولت و حکومت و سرنوشت سیاسی هستند. ساختارهای مدرن جای ساختارهای سنتی را گرفتهاند و دانش سیاسی جدید شیعه با دانش سیاسی قبلی بسیار تفاوت یافته است.
این اثر چه مخاطبانی را مدنظر داشته است؟
این اثر در چهارچوب نهضت نرمافزاری و تولید علومانسانی اسلامی تولید شده است. بالطبع همه کسانی که این دغدغه را دارند، مخاطب این اثر هستند اما به صورت خاص سطح علمی کتاب متناسب قشر فرهیخته حوزوی و دانشگاهی است.
آیا در این حوزه کار دیگری هم در دست دارید؟
این روزها «حکمت سیاسی امام خمینی(ره)» به مثابه یک مکتب سیاسی مستقل از سه مکتب فلسفی گذشته (مشایی و اشراقی و متعالیه) را در دستور کار دارم و کتابی هم با عنوان «فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی» در دست انتشار دارم.
بــــرش
در دوره معاصر مخصوصاً بعد از انقلاب اسلامی، نظریه جدید در دانش سیاسی شیعه اتفاق افتاد؛ نظریه ولایت فقه در قالب «دولت در دولت» شیخ مفید به نظریه ولایت فقیه «مردمسالار دینی» ارتقا یافت. اینها تغییرات پارادایمی است؛ در پارادیم اول مردم هیچ نقشی در دولت و حکومت نداشتند؛ نقش آنان فقط حمایتی و اطاعتی بود. در حالی که در پارادایم جدید مردم تعیینکننده دولت و حکومت و سرنوشت سیاسی هستند. ساختارهای مدرن جای ساختارهای سنتی را گرفتهاند و دانش سیاسی جدید شیعه با دانش سیاسی قبلی بسیار تفاوت یافته است