ماجراهای خانم آقای او
کره اسب همسایه بالایی!
ریحانه ابراهیمزادگان
شاعر و طنزپرداز
نوبهای که «آقای همساده» اسبابکشی کردند و سکنه تازه جایگزین شدند تازه ملتفت شدیم همسایه با همسایه توفیر دارد.
اوایل از سر شب اولاد همسایه تازه بنای دویدن و پریدن میگذاشتند. تا میآمدیم چشم روی هم بگذاریم با دوی سرعتی اولاد همسایه بالایی از خواب میپریدیم. با چشم و چال پاره پوره و نیمه باز جلوس کرده زل میزدیم به سقف. کمی که گذشت فکری یقین کردیم حکماً حیوان خانگی دارند زبان آدمی زاد سرش نمیشود سرجایش جلوس نمیکند، لکن از شواهد و قرائن برمیآمد حیوان خانگیشان کره اسبی چیزی باشد که لاینقطع یورتمه میرود!
گاهی چند جفت پا میدویدند و به ظنمان در خانواده ضرب و جرح و شتم حادث میشد.
القصه تا بیاییم عادت کنیم، گرد پیری نشست روی گیسمان، به زور اگزازپام و دیازپام و بهارنارنج و گل گاوزبان و دم کرده عناب، چند ساعت خوابمان میبرد.
چند صباحی گذشته مجال دیدار میسر شد دیدیم ای دل غافل! یک تازه عروس دامادند بیاولاد و حیوان خانگی، آدم شرمش میآید بگوید خودشان عوض اولاد و بهایم المشنگه راه انداخته اسباب صدا مهیا میکردند.
شب به شب با دوست و رفیق جمع میشدند به فیلم و فوتبال دیدن، عربدهشان مستقیم میافتاد صدر سرمان، شب و روز نداشتیم. ما تقریر میکنیم نداشتیم شما استماع بفرمایید نداریم!
کما فی السابق ماجرا استمرار داشته ما از سر بزرگواری بیبدیلمان، بر سبیل بردباری زبان به کام گرفته ساز اعراض و اعتراض کوک نمیکنیم. هرچه نباشد همسایه با شعور و فهمیده و با کمالات باید از همسایه بیشعور و کم فهم و عقب مانده ممیز باشد.
حالا از اقبال ما یک جفت جوان جاهل کمفهم همسایه ما شدهاند چند صباح بگذرد سرد و گرم روزگار چشیده قلق زندگی دستشان آمده با فرهنگ آپارتمان نشینی مأنوس و مألوف میشوند. لکن قاطبه تجارب ما از همسایگی به یورتمه همسایه جدیدالورود صدرمان نیست.
تازه عروس بودیم همسایه دیوار به دیوارمان اولاد کم سال داشتند یک نوبه ضیافت داشتند اطفال حاق دیوار مماس اتاق ما مشغول بازی بودند بغتتا بهم پیچیده دعوا گرفته به گریه افتادند مداوم ننه بابایشان صدا میزدند لکن صدا به صدا نمیرسید ناچار شدیم برویم دم در منزلشان اطلاع بدهیم اولادتان به دردسر افتادهاند.
از همسایه بد و نااهل گفتیم حمل بر ناسپاسی نباشد همسایه خوب هم کم نداشتیم. ما خودمان از آن همسایههای خوش معاشرت و اهل و مطلوب و علیحدهایم که خاطره معاشرتمان خاطر در و همسایه مانده است از بس با فرهنگ و مردمدار و باکمالاتیم، حمل بر خودستایی نباشد یادآوری میکنیم از خاطرتان نرود!
القصه دروهمسایه میبینند، مداقه کرده تأمل میکنند فعل و کردار همسایه اهل و نااهل ملتفتشان میشود به خودمان هم نرسد، باقیات الصالحات شده دعای همسایههای بعدی بدرقه راهمان میشود. هرچه نباشد شکرانه این شعور و درایت و کمالات، همین راه و چاه نشان دادن به عوام کم دانش است...