زنان و تعرض جنسی
ابوالفضل اقبالی
پژوهشگر اجتماعی
بنده در مذمّت تعرض جنسی به زنان در هر سطحی با تمام بیانیهها، هشتگها، تحلیلها، تجمعات و اعتراضات فمینیستها همراهم. کاملاً هم داوطلبانه و از روی غیرت دینی با مصادیق آن در صورت مشاهده برخورد میکنم. جوانتر که بودم بابت این موضوع بسیار دعوا کرده و گاهی کتک هم خوردم! اما بشدت نسبت به کلیشه مرد/متعرض و زن/قربانی اعتراض دارم و در این یادداشت درصدد نفی این انگاره فراگیر هستم.
تعرض جنسی انواع و سطوح مختلفی دارد که براساس منطق خاصی دستهبندی میشوند. در این منطق دستهبندی، مقیاسها و مؤلفههای متعدد تعیینکننده سطح تعرض هستند که مهمترین آنها اعمال خشونت و زور و سطح آسیب جسمی نسبت به قربانی است. لذا بالاترین سطح تعرض جنسی در این منطق رایج، تجاوز به عنف(Rape) است. از آنجا که «اعمال زور» (به معنای کاملاً جسمانی) برای تجاوز جنسی غالباً توسط مردان صورت میگیرد، باعث شده است که مفهوم تعرض جنسی امری مردانه تلقی شود.
اما آیا به راستی تعرض جنسی امری مردانه است؟ خیر. بنده عمیقاً معتقدم تعرض جنسی در دنیای امروز سویههای زنانهای هم دارد که گستردهتر و عمیقتر از تجاوز جنسی مردانه هستند. استدلال من برای اثبات این مدعا دو مقدمه و یک نتیجه دارد که خواهشمندم نسبت به آن دقت و تأمل بیشتری داشته باشید.
مقدمه اول: زن و مرد نسبت به یکدیگر تمایل جنسی دارند. زن برای مرد و مرد برای زن جذابیت جنسی دارد. این وضع طبیعی بشر است و هر کسی اینگونه نیست قطعاً بیمار است!
مقدمه دوم: تعرض یعنی زیرپا گذاشتن حقوق دیگری. تعرض جنسی یعنی پایمال کردن حقوق جنسی دیگری. از جمله حقوق جنسی هر فردی، آرامش و سکون جنسی اوست. من به عنوان یک شهروند جامعه حق دارم که در عرصه عمومی جامعه لحظاتی عاری از اروتیسم جنسی و تلاطم غریزه را تجربه کنم.
نتیجه: هرگونه زمینهسازی برای برهم زدن آرامش جنسی شهروندان جامعه تعرض جنسی است. چه کسی که ناخواسته و به زور با کسی وارد رابطه جنسی میشود و چه کسی که با نمایش جذابیتهای جنسی خود زمینه تحریک و تلاطم غریزه جنسی در دیگری را فراهم میکند. هر دو نیز به یک میزان واجد خشونت و زور در تعرض به حقوق دیگری هستند. در اولی خشونت جنبه جسمانی دارد و در دومی جنبه روانی.
من همانطور که گفتم با تمام اشکال تعرض جنسی نسبت به زنان نه تنها مخالفم که با آن در حد بضاعت خودم مقابله میکنم. اما سؤالم از فعالان حقوق زنان این است که چرا صرفاً از «زن بهمثابه قربانی» سخن میگویند؟ چرا کمی هم درباره پدیده رایج «زن بهمثابه متعرض» تأمل و قلمرانی نمیکنند؟ آیا منکر برهم خوردن آرامش روانی مردان توسط زنان تننما و متبرج در جامعه هستند؟
اگر منکر این برهم خوردن آرامش جنسی و روانی مردان در مواجهه با زنان تننما در جامعه هستند که به نظر میرسد باید کمی هم تجربه زیسته مردان را در فهم این پدیده لحاظ کنند. دانشجویان، سربازان، کارگران و به طور کلی جوانانی که از شهرستانها به تهران یا کلانشهرها مهاجرت میکنند، کیسهای مطالعاتی خوبی برای فهم عمق این بحران و اذیت و آزار جنسی که عرض کردم، هستند.
تننمایی در عرصه عمومی جامعه اگرچه در ظاهر فاقد اعمال خشونت است اما در کنه خود اقدامی بغایت سرکوبگر و مستبدانه است. زیرا تعادل ذهنی و آرامش جنسی مردان را مختل نموده و در نهایت به صورت غیرمستقیم آرامش ذهنی و جنسی زنان دیگر را نیز سلب میکند. تننمایی در عرصه عمومی از آن جهت که مرز میان محیط خانه و محیط کار و تحصیل را برای مردان از بین میبرد واجد خشونتی بس عمیق است.
کسانی هم که در این مواقع سخن از «مردان دائمالتحریک»، «مردان بیجنبه»، «مردسالاری جنسی» و... میکنند از نظر من ماقبل گفتوگو هستند! دلیلش را در پست دیگری درباره ماهیت غریزه جنسی خواهم گفت.