ماجراهای خانم آقای او
تذکره وساوس...!
ریحانه ابراهیمزادگان
شاعر و طنزپرداز
صبح آمدیم سفره ناشتایی پس ایوان بتکانیم، آب از صدر دیوار شره کرد روی رخت و لباسمان. کله کشیدیم ببینیم از کدام طبقه بود دستمان نیامد، لکن یک نگاه پایین انداختیم دیدیم پشت نردهها به فضاحتی افتاده ناگفتنی...
ماجرا از این قرار است که این کفترچاهیهای گذر صبح به صبح میآیند پس پنجره ما از زور گرسنگی نوک میکوبند؛ ما هم که رقیق القلب و عاطفی مزاج، گندم و برنج و خرده نان و هرچه از غذای شب مانده باشد میپاشیم پس نرده، زبان بستهها هر نوبه میآیند مینشینند همان جا تناول میکنند.
نگو بیصاحب ماندهها ناشتایی خورده فضولات و کثافات همان جا تخلیه کرده، سیر و تر و تمیز مرخص میشوند.
هاج و واج مانده بودیم با این مصیبت و کثافت چه کنیم، یادمان به گعده همسایه آن وری افتاد.
این گعدههای اغرب و اعجب نسوان از حوصله و دل و دماغ ما خارج است. لکن هر چند برج یک نوبه از سر رودربایستی و حرمت نان و نمک سفره و همسایگی، یک ظرف نان قندیای، شلهزردی چیزی دندانگیر تغار میکنیم میرویم به جمعشان میپیوندیم. اوصاف گعدههای همسایه آنوری از حوصله این مکتوب مرقومه خارج است لکن یک ویژگی علیحده دارد که این نوبه به کارمان آمد.
عیال شاطر گذر، وسواسی است. هر جا مینشیند چند فقره ترفند و تدبیر نو به سیاهه نظافت و رتق و فتق امور منزل، اضافه کرده، اسباب فکر و خیال ما فراهم میکند.
فیالمثل همشیره دایی طاهر وسواس نجاست پاکی دارد. میگفت البسه اهل خانه هر نوبه، چند دور در ماشین رختشویی و تشت و لگن طهارت داده بعد ذالک، زیر تیغ آفتاب پهن میکند وگرنه دلش برنمی دارد! عیال شاطر گفته بود من بعد شلنگ بینداز حاق کشوی ماشین رختشویی، حین شست و شو آب جاری رد شده طهارت حاصل میشود.
رفته بودیم خانه هی نگاه ماشین رختشویی میانداختیم هی به خودمان نهیب میزدیم لعنت خدا بر دل سیاه شیطان، این فقره وسواس به سیاه وساوس ما اضافه شود از زندگی افتاده صبح علیالطلوع تا بوق سگ، نجاست نداشته رخت و لباس اهل خانه طهارت میدهیم.
القصه یک دوری در خاطرهها زده در سیاهه ترفند و تدابیر عیال شاطر، پی جوی نظافت فضولات کفترچاهیها شده به حربه تاید و آب جوش رسیدیم. هرچه با خودمان کلنجار رفتیم زهره نکردیم، گفتیم یک مادرمردهای رد میشود زبانم لال دیه سوختگی گردنمان میافتد.
شکر خدا این فقره وسواس هنوز به جانمان نیفتاده، صبر میکنیم شب آقای او بیاید به ضرب و زور کاردک و فرچه شر فضولات کم کرده ایوان طهارت دهد. لکن فکر آبکشی گرد فضولات کفترچاهیها از البسه آقای او دست از سرمان برنمی دارد...!