چه کسانی جامعه را به سمت فاشیسم می‌برند؟

خشونت خاموش

دکتر علی انتظاری، رئیس دانشکده علوم‌اجتماعی دانشگاه علامه‌ طباطبایی: در امور فرهنگی و اجتماعی، گاه «گفت‌وگو»، گاه «اقناع» و حتی در سطوحی «مجادله» راهگشا‌ست. کسانی که دوگانه «گفت‌وگو» و «اقناع» را طرح می‌کنند جامعه را به سوی فاشیسم می‌برند و زمینه را برای خشونت در جامعه فراهم می‌کنند.

یکی از موضوعاتی که این روزها، محل مناقشه برخی از اهالی فکر واقع‌ شده، صحبت از «شرایط گفت‌وگو» و طرح دوگانه «گفت‌وگو» و «اقناع» است تا آنجا که برخی برای رویکرد اقناعی در حل مسائل جامعه، اساساً اعتباری قائل نیستند. در حالی که طرح دوگانه «گفت‌وگو» و «اقناع» گزاره درستی نیست؛ چرا که جامعه در سطوحی به «گفت‌وگو» و در سطوح دیگری هم به «اقناع» نیاز دارد و اساساً هدف از بکارگیری این دو رویکرد ارتباطی «دعوت به حقیقت» است.
در این راستا، خداوند در آیه 125 سوره نحل می‌فرمایند: «ادعُ إِلىٰ سَبیلِ رَبِّک بِالحِکمة وَالمَوعِظَة الحَسَنَة ۖ وَجادِلهُم بِالَّتی هِی أَحسَنُ ۚ اِنَ رَبَّک هُوَ أَعلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبیلِهِ ۖ وَهُوَ أَعلَمُ بِالمُهتَدینَ/ با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنان به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن! پروردگارت، از هر کسی بهتر می‌داند چه کسی از راه او گمراه شده است؛ و او به هدایت‌یافتگان داناتر است.»

تئوریزه کردن خشونت با دوگانه‌‌سازی «گفت‌وگو» و «اقناع»
انسان‌ها در یک جامعه صرفاً به‌دلیل اینکه نیاز به تعامل دارند، باهم وارد گفت‌وگو نمی‌شوند بلکه در هر گفت‌وگویی تلاش می‌شود دیگری به حقیقت و تعالی دعوت ‌شود. از این رو، اگر ما قائل به این باشیم که اساساً حقیقتی وجود ندارد و هر کس روایت خود را از حقیقت ارائه می‌کند، دیگر گفت‌وگو موضوعیتی نخواهد‌ داشت. ضمن اینکه این گزاره که «حقیقتی وجود ندارد» نیز خود به نوعی بیان‌کننده یک حقیقت است. بنابراین، انسان‌ها مدام در حال دعوت یکدیگر به حقیقت هستند.
آنان که صرفاً بر «گفت‌وگو» تأکید کرده و از «اقناع» پرهیز می‌کنند، جامعه را یک جامعه برابر می‌دانند، در حالی که جامعه اساساً برابر نبوده و خداوند جامعه را برابر خلق نکرده است. «همبستگی اجتماعی» اتفاقاً در نتیجه شرایط اجتماعی نابرابر ایجاد می‌شود؛ وقتی برخی در بعضی از خصیصه‌ها نسبت به دیگران برتری دارند، نفس این نابرابری باعث تسخیر متقابل، تقسیم کار و همبستگی می‌شود. بنابراین، اگر به این گزاره که «گفت‌وگو در شرایط نابرابر ممکن نیست» قائل باشیم، عملاً باید قید گفت‌وگو را بزنیم؛ چون برابری در جامعه اساساً امکان‌پذیر نیست. قائلان به چنین گزاره‌ای، جامعه را به سوی فاشیسم می‌برند و زمینه را برای خشونت فراهم می‌کنند.

پزشک و بیمار نمی‌توانند بر سر دارو و نوع درمان با هم گفت‌وگو کنند!
به دو دلیل، پیش شرط گفت‌وگو شرایط برابر نیست؛ اولاً شرایط برابر نسبی است و دوماً قدرت، متکثر است؛ اینگونه نیست که یک نفر واجد قدرت و بقیه فاقد آن باشند؛ اغلب مارکسیست‌‌ها چنین درکی از قدرت دارند. در حالی که حتی وقتی قدرت را به کسی واگذار می‌کنیم هم فاقد قدرت نمی‌شویم بلکه قدرت خودمان را در شخص دیگری سرمایه‌گذاری می‌کنیم. گروه‌های مختلف، به گونه‌های مختلف و به‌صورت متنوع از قدرت برخوردارند.
بنابراین، امکان گفت‌وگو هم در جامعه وجود دارد ولی گفت‌وگو تنها مسیر ارتباطی بین بشر نیست. ما در جامعه از افرادی برخوردار هستیم که در حوزه‌‌ها و زمینه‌هایی بر دیگران پیشی گرفته‌اند. در واقع در مسیر رشد، راهی را طی‌ کرده‌اند؛ مثل جایگاه پزشک نسبت به بیمار. پزشک و بیمار که نمی‌توانند بر سر دارو و نوع درمان باهم گفت‌وگو کنند؛ پزشک بنابر تخصصی که دارد و متناسب با شناختی که از وضعیت بیمار پیدا می‌کند، نسخه‌ای را برای او تجویز می‌کند. مسائل اجتماعی و فرهنگی هم از این قاعده مستثنی نیستند و در این زمینه هم برخی از افراد، همچون نخبگان سیاسی و فکری، تخصص دارند و بنا بر وضعیت جامعه نسخه‌ای را تعیین می‌کنند.
گاهی «مجادله» راهگشا است
ما در جامعه تنها با یک نوع خاص از رابطه مواجه نیستیم و اینگونه نیست که گفت‌وگو تنها راه‌حل باشد، گاه «گفت‌وگو»، گاه «اقناع» و حتی گاه «مجادله» راهگشاست. خداوند کریم آنجا که در آیه 125 سوره نحل می‌فرماید: «وَجادِلهُم بِالَّتی هِی أَحسَنُ» بر اهمیت و ضرورت مجادله هم تأکید می‌کند. کاربست مجادله زمانی است که فردی در یک امر ناحقی لجاجت می‌ورزد و لازم است با محکمات خود او، علیه او استدلال آورد. بر این اساس، افراد در جامعه برحسب موقعیت‌ها و نسبتی که در مراتب مختلف رشد و تعالی با افراد دارند، باهم وارد «گفت‌وگو»، «اقناع» و «مجادله» می‌شوند.
سؤالی که در این فضا مطرح می‌شود این است که اساساً ما برای چه باید گفت‌و‌گو، اقناع و مجادله داشته ‌باشیم. واقعیت این است که همه اینها برای رشد و تعالی است. مسیر رشد باید آگاهانه طی شود، این نکته‌ای است که اهمیت زیادی دارد، اگر در مخاطبِ اقناع، امکان کسب «آگاهی» و «انتخاب» را فراهم نکنیم و صرفاً از رهگذر «القاء» او را به سمت حقیقت دعوت ‌کنیم، عملاً رشد و تعالی را در او متوقف کرده‌ایم. رشد زمانی صورت می‌گیرد که اقناع به معنای واقعی انجام شود و فردی که اقناع می‌شود، «انتخاب‌گر» مسیر باشد. خداوند در این رابطه، در آیه 3 سوره انسان می‌فرمایند: «إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرًا وَإِمَّا کفُورًا/ ما به حقیقت راه (حق و باطل) را به او نمودیم حال خواهد (هدایت پذیرد و) شکر (این نعمت) گوید و خواهد (آن نعمت را) کفران کند.»

در چه شرایطی «رویکرد اقناعی» موضوعیت ندارد
در اقناع قاعدتاً باید ویژگی مخاطب، مطالبات و مقتضیات او در نظر گرفته‌ شود. در جامعه گذشته این تصور وجود داشت که اگر به افراد آگاهی دهیم، حسب آن آگاهی در مسیر رشد حرکت خواهند ‌کرد. منتهی امروز در زمانه‌ای هستیم که پیوسته پیام‌های مختلف و دستگاه‌های تبلیغی متعدد مشغول کار هستند و نمی‌توان این امور را در ارتباطی که با مخاطب برقرار می‌کنیم، نادیده بگیریم. در نظر گرفتن دستگاه‌های تبلیغی جریان مقابل مستلزم این است که ما نخست شناختی از امور داشته ‌باشیم و شرایط را به گونه‌ای فراهم کنیم که افراد نسبت به آن چیزی که دریافت می‌کنند، نگاهی انتقادی پیدا کنند؛ به تعبیری، انسان باید به گونه‌ای پرورش پیدا کند که نسبت به چیزی که بر او عرضه می‌شود حساسیت و نظارت داشته‌ باشد. اگر در اقناع بر «آگاهی» تأکید نداشته ‌باشیم افراد براحتی تحت تأثیر القائات و تبلیغات دیگر قرار خواهند ‌گرفت.
گاهی اقدامات اقناعی خصوصاً در جوامع دینی به گونه‌ای انجام می‌گیرد که باعث ارعاب می‌شود. مثلاً در مورد بزرگان به گونه‌ای صحبت می‌شود که از واقعیت زندگی افراد فاصله زیادی می‌گیرند و این بدترین نوع تبلیغ دین است و الگوهای دینی را به نوعی دور از دسترس می‌کند.
دوم اینکه روش‌های اقناعی باید امیدبخش باشد، ما نیاز به اقناع پایدار داریم. اقناع پایدار، مستلزم «آگاهی» و «شناخت» و «انتخاب» است. بدین معنا که افراد خود راه‌شان را چه صواب و چه ناصواب انتخاب کنند. ما باید بپذیریم که آدم‌ها حق انتخاب دارند و «آگاهی» و «انتخاب» دو پیش‌شرط اقناع پایدار هستند. آن چیزی که نمی‌گذارد اقناع در یک جامعه بدرستی صورت گیرد، ضعف عقلانیت و تفکر است. عواملی که در یک جامعه امکان تفکر و عقلانیت را تضعیف کرده و از بین می‌برند، جامعه را برای پیش‌بردن کارهای احساسی و به دور از حکمت عقلانیت هموار می‌کنند. در چنین بستری اساساً اقناع موضوعیت ندارد و محقق نمی‌شود.