ماجراهای خانم آقای او

اتول سواری گاوها

ریحانه ابراهیم‌زادگان
شاعر و طنزپرداز


یک نوبه فراغتی حاصل شد رفتیم ییلاق خان عمو نفس تازه کنیم. باغ دارد قد کل گذر لوطی صالح. صبح از سر باغ راه بیفتیم دم غروب می‌رسیم ته باغ! داشتیم دار و درخت و گل و بلبل باغ به عیش- سیاحت می‌کردیم چشم‌مان افتاد به گاوی شاخ شکسته، عظیم‌الجثه، خوف کردیم. کانه گاو! افتاده بود به جان گل‌ها همه را با شاخ و تیغ و گلبرگ می‌لمباند. صدا کردیم زن‌عمو بیاید به داد باغچه برسد. تا پیغام پسغام ما برسد بیاید باغچه گر شد. گفت گاو مش عفت است. خانه خویش و غریبه نمی‌شناسد، هرجا در مفتوح رؤیت کند کله می‌کشد راه می‌افتد داخل. از کاغذ باطله تا برگ و علف هرچه باشد تناول می‌کند. به کیش و هی زن‌عمو، سلانه سلانه راه افتاد. افتادیم به مسیرش، خواستیم جگرداری به رخ خویش و طایفه بکشیم جم نخوردیم گفتیم زبان بسته برسد به ما خودش راه کج می‌کند؛ لکن تنه به تنه رد شد دم کوبید به پهلویمان... رفت.
آمدیم بگوییم گاو است دیگر... یادمان به موتورسوارهای پیاده‌روی گذر افتاد. بلانسبت، گاو آدمیزاد و دیوار ملتفتش نیست. لکن موتورسوارها کانه گاو در پیاده‌رو تردد کرده ببینند راه نمی‌دهند به سب و شتم از خجالت آدم درمی‌آیند.
بلانسبت، کوچه خیابان، از این قسم گاوها کم ندارد. خیابان ارث پدرجدشان است. بوق اتول سنگین سر پراید می‌اندازند آدم وهم برش می‌دارد هجده‌چرخ از رویش رد شود. چپ و راست نمی‌دانند. سنه به سنه راهنما نمی‌زنند مبادا کنتور بیندازد عیب کند. بحمدالله کور رنگی دارند سبز و قرمز چراغ چهارراه سرشان نمی‌شود. خط عابر هم که به جهت آرا پیرای کف خیابان کشیده شده، به گاوها مربوط نیست. حاق ترافیک راه کج می‌کنند از شانه خاکی می‌روند گرد و خاک به حلق خلق‌الله می‌دهند... لکن غلط نکنیم این طایفه آخر اگر خط و ربطی با گاوها ندارند حکماً با قاطرسوارها دارند!
پس در خانه مردم اتول می‌گذارند می‌روند انگار نه انگار از در این خانه تردد می‌شود، اتول می‌آید اتول می‌رود. نه نمره‌ای نه اشاره‌ای. کانه گاو، ملک خویش و غریبه سرشان نمی‌شود. خلق‌الله اعصابشان نمی‌کشد می‌روند چرخ اتول به ضرب تیزی پنچر می‌کنند. یک گاوی هم اتول شخصی و آمبولانس سرش نمی‌شود می‌رود چرخ آمبولانس پنچر می‌کند به انتقام تجربه‌های تلخ. طبیب و پرستار می‌مانند پنچری مریض بگیرند یا اتول مادر مرده...
بماند که خان‌عمو قربانش برویم بس که فهم و کمالات سرش می‌شود پس در باغ به نستعلیق خط نوشته: «پارک اتول به شرط کاغذ نویس نمره تماس بلامانع است...»

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و نود و چهار
 - شماره هشت هزار و صد و نود و چهار - ۰۶ خرداد ۱۴۰۲