درک زیبایی، نوعی مهارت و توانایی ذاتی است
سعید فلاحفر
پژوهشگر هنر
قدمت تکرار داستان زیبایی و مقایسه زیبایی ـ خصوصاً زیبایی چهره ـ اگر به اندازه قدمت بشریت نباشد، دستکم خیلی قدیمی است. دغدغه زیبایی چهره بهانه خوبی است برای از زیبایی گفتن. اگرچه الزاماً نباید «خوشگلی» چهره را با مفهوم فلسفی «زیبایی» مقایسه کرد یا آن را مستقیماً در مقابل «زشتی» فرض گرفت. قیاس زیبایی نه تنها بین دو فرد، که گاهی در مورد یک نفر هم قابلیت وقوع دارد. مقایسه زیبایی یک نفر در دورههای مختلف یا دو حالت مختلف و از آن جالبتر مقایسه زیبایی در نیمرخ راست با نیمرخ چپ.
بارها شنیدهایم که کسی در مورد خود یا دیگری مدعی شده که یک نیمه صورت او زیباتر از نیمه دیگر باشد یا حداقل در عکس چنین به چشم بیاید. مدتهاست، در میانسالی که قضاوتهای خودم را با دوران جوانی مقایسه میکنم متوجه تفاوت عمدهای میشوم. این روزها چهره مردم در کوچه و خیابان به نظرم زیباتر از آن روزگار جوانی است. یا بهتر است بگویم تعداد چهرههای زیبایی که میبینم خیلی بیشتر از آن سالهاست.
بلافاصله ممکن است این تصور پیش بیاید که پیراستگی و خودآراییهای امروزی ـ از پوشش و لباس و زیورآلات و اصلاح سر و صورت و لوازم آرایشی تا انواع جراحیهای زیبایی و... ـ یا القای رسانههای مد و عرف جامعه ممکن است دلیل این تفاوت در نسلی از مردم و جوانترها باشد. [اینها به جای خود] اما این قضاوت اولاً مربوط به یک نسل خاص نبوده و در مورد نوزادان و حتی پیرمردها و پیرزنها، در مورد چهرههای شهری و روستایی و... هم صدق میکند و ثانیاً این قبیل زیباییهای تصنعی و ساختگی مد روز چندان به مذاقم خوش نمیآید. بنابراین با اطمینان منشأ چنین تغییری را باید در درون نگاه خودم پیدا کنم. در واقع این تفاوت از نوعی توسعه در مفهوم زیبایی در اثر یک تجربه زیستی ناشی میشود. حالا به نظرم هر چهرهای میتواند زیبا باشد و هست.
حتی چهرههایی که در تعبیر مرسوم و عامیانه نواقصی مثل چین و چروک، پیری، سوختگی و ماه گرفتگی و زخم و... دارند. زیبایی یک درک ذهنی از واقعیت بیرونی است. بنابراین بخشی از درک زیبایی، نوعی مهارت و توانایی ذاتی است که مستقیماً احساس یا ابراز میشود؛ بخشی، استعداد ذاتی است که به کمک تکنیکهای خاص و ممارست کشف میشود و قسمت عمده آن اکتسابی است. وقتی به چهره آدمها نگاه میکنم، باور دارم که آنچه در این موارد به نظر بیننده زیبا نمیآید، فقط از دایره درک زیبایی ما خارج است. اینجا همان جایی است که نمیتوان میان زیبایی گل سرخ و گل نرگس، ابر بهاری و شکوفه، آثار سباستین باخ و یوهان سباستین باخ، میان ونسان ونگوک و کاملیو پیسارو، میان لئوناردو داوینچی و میکل آنژ و... یکی را بر دیگری ترجیح داد.
اما از طرفی هم وقتی این دامنه درک زیبایی به اندازه کافی وسیع و فعال باشد زشتیهای ساختگی آزاردهنده میشوند و تحمل هر آنچه در موسیقی، معماری، اخلاق، طراحی صنعتی و... مغایر این درک باشد، برای این افراد دشوارتر از سایرین خواهد بود. بیسبب نیست که بعضی زشتیهای شهری و اجتماعی و... هیچ تأثیری بر قسمتی از جامعه نمیگذارند اما عدهای را سخت آشفته و خشمگین میکنند.