مروری کوتاه بر کتاب «خیر النساء»
مقاومت زنانه از دل یک خانه روستایی
نجمه نیلیپور
فعال فرهنگی
«چارهای نیست. باید بروم. درست است سی سال از سالهای آخر جنگ گذشته و حالا شدهام ننه بابای بیست ، سی تا بچه قد و نیم قد و نوه و نتیجه دارم، درست است که پیر شدهام و چین و چروکهای زمانه روی صورتم افتاده و موهایم سفید شده و قوت دست و پایم کم شده ولی خدا را شکر هنوز زمینگیر نشدهام.»
خیرالنساء صدخروی از جمله هزاران زنی است که برای انقلاب و هشت سال دفاع مقدس ایستادگیهای فراوانی کرده است؛ تلاشهایی که عمدتاً هیچ جای تاریخ به ثبت نرسیدهاند و در سینه این مدافعان بیتوقع حک و به عالمی دیگر منتقل شدهاند.
انتشارات «راه یار» با هدف شناسایی و معرفی زنان غیور و دلیردل ایران اسلامی و به ثبت رساندن خاطرات آنان، چند وقتی است که دست به کار شده و در تلاش است تا گامی هر چند کوتاه برای پاسداشت و ثبت خدمات و ایثارگری این زنان بردارد. این تلاشها آنجا ارزشی دوچندان پیدا کردهاند که به روایت تاریخ شفاهی زنان در جایجای کشور پرداخته است.
کتاب «خیرالنساء» یکی از کتابهایی است که با همین هدف به قلم سمانه آتیهدوست و پژوهش محمد اصغرزاده، تاریخ شفاهی بانو خیرالنساء صدخروی را به تصویر کلمات رسانده است. خیرالنساء، شیرزنی از خطه خراسان، روستای «صدخرو» سبزوار است که به سهم خود در یاریگری انقلاب و پشتیبانی رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس نقش داشته است.مخاطب با خواندن این کتاب، حس تازگی و طراوت کلمات را دریافت میکند چرا که روایتها از زبان زنی گفته میشوند که هنوز با گذشت سالهای جوانیاش زندهدل است و پر نشاط. دوم اینکه به کار بردن کلمات بکر و ناب محلی هم از زبان خیرالنساء در طول روایت، به تازگی کلمات آن میافزاید. البته آوردن واژهنامه و معنای عبارتهای محلی در پایان کتاب شیرینی فهم کلمات محلی به کار برده شده در روایت را کامل میکند.عمده فعالیتهای خیرالنساء مربوط به پخت نان برای فرستادن به جبهههای جنگ بوده، ضمن اینکه زیست در جامعه روستایی آن زمان مشکلات خاص خودش را داشته و مقابله با آنها بسیار سخت و انرژیگیر بوده است. مشکلاتی مثل نبود آب لولهکشی، فقدان درمانگاه و نبود هیزم کافی برای پخت نان. علاوه بر این مشکلات، مشکلات فردی خیرالنساء نیز داغهایی را بر دلش گذاشته که هیچوقت و با هیچ مرهمی التیام نیافتند. در قسمتی از کتاب، خیرالنساء اینطور میگوید: «داغ سه نفر جگرم را سوزاند. یکی مریم دخترم که از ناخوشی مرد، یکی همسرم حاجعباس که سالهای آخر عمرش مریض شد و بعد از رفتنش دِه ما بیآخوند شد و بعد فوت فاطمه دخترم که در راه برگشت از نجف قلبش درد میگیرد و توی بیمارستان نجف تمام میکند. جنازهاش را آوردند مشهد، طوافش دادند و از آنجا هم آوردند صدخرو. این هم شد داغ سومم.»
خیرالنساء روایتی است از زنی که مقاومت را از دل خانه گلیاش در روستایی کوچک به جهان صادر کرد؛ زنی «نه شرقی، نه غربی» که هر جا بود، رسالتش را انجام میداد؛ چه در طول هشت سال جنگ که چادرش را به کمر بست و برای جبههها مادری کرد، چه بعد از جنگ که با حوصله، روایتهایش را در این کتاب به ثبت رساند.