ماجراهای خانم آقای او

دختر باش، پسر!

ریحانه ابراهیم‌زادگان
شاعر و طنزپرداز


صبیه بدرالسادات، فی‌الواقع صبیه شوهرش است، والده جوانش سر زا رفت و ابوی‌اش تجدیدفراش کرد. حکما همه خیال می‌کردند بدرالسادات بناست زن بابا بازی در بیاورد اما از بس این زن به حسن خلق زبانزد است، دخترک را به حق زیر بال و پر گرفته مادری می‌کند. می‌گوید صبیه داشتن نعمت است، دختر بودن به حد کفایت سخت است، می‌خواستم نگذارم زندگی سخت‌ترش کند.
به ظن ما راست می‌گوید. دختر بودن یک زمانی خیلی سخت بود. هرچه گذشت سهل‌تر شد. از عصر جاهلی که دخترها زنده به گور می‌شدند رسیدیم به دوران «پدرها دختری هستند»! راست گفته‌اند‌ها، دخترها خودشان هم مادر بشوند باز دختر پدرشان‌اند. خان‌جان می‌گفت دختر هووی مادرش است... پناه بر خدا!
رشته کلام از دست‌مان در رفت. خان‌جان خدا بیامرز تعریف می‌کرد آن زمان‌ها سجل صبیه‌ها چند سال سن دارتر می‌گرفتند و سجل پسرها چند سال کمتر. دخترها نان‌خوار بودند و به این روال و اسلوب زودتر شوهر کرده و خرج‌شان کم می‌شد. لکن پسرها نان‌آور بودند و بودن‌شان غنیمت، هرچه سجل جوان تر، نوبه سربازی‌شان دیرتر می‌رسید و بیشتر می‌ماندند کمک دست خانواده.
یک زمانی دخترها حکم کلفت خانگی داشتند. از صبح تا بوق سگ می‌شستند و می‌رُفتند. حق درس و مکتب نداشتند، پسرها هم می‌رفتند سرکار، سر زمین، سر دکان... لکن شب که می‌رسیدند، مرخص بودند. دخترها مرخصی نداشتند. نوبه ضیافت‌ها می‌رفتند کنج مطبخ هرچه نسوان پخته بودند، می‌کشیدند و هرچه میهمان‌ها کوفت کرده بودند، جمع می‌کردند و می‌شستند و رختخواب پهن می‌کردند و صبح جمع می‌کردند و مشغول می‌شدند و زنجیره کلفتی قطع نمی‌شد. به هرحال دختر نان‌خور بود و هیچ هنری جز شوهر کردن نداشت. آنها که مال و مکنتی داشتند به جهت اعتبار و عزت، دختر شوهر می‌دادند به تیر و طایفه‌ای اسم و رسم دار، آنها که دست‌شان به دهن‌شان نمی‌رسید دختر شوهر می‌دادند در عوض پول می‌گرفتند. کاسبی بدی نبود، سوددارتر از زنده به گور کردن بود و عذاب وجدان نداشت.
بعدها دخترها درس خواندند. یاد گرفتند کار کنند و از درس‌شان پول در بیاورند. لکن همان کار کردن هم خودش حکایت داشت. خروج از منزل به این راحتی‌ها نبود. به هر سیاق پای دخترها به اداره‌جات باز شد، به گونه‌ای که کارفرماها دیدند وقتی دخترها در کار حسن خلق دارند و کار بلدند، کار را از پسرها گرفتند. همین پسرها پس فردا می‌خواهند زن بگیرند، کار نیست و کار کم است، عایدی‌اش هم ناچیز است، ناچار است وقتی برود خواستگاری بگوید عیالم باید کار کند!
القصه زندگی به دخترها سخت می‌گیرد لکن دخترها زورشان به زندگی می‌چربد. برخلاف ظاهر نازک و طبع لطیف‌شان، حریف قدری هستند... گمانم باید پسرها را به سیاق دخترها تربیت کنیم...

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و هشتاد و هشت
 - شماره هشت هزار و صد و هشتاد و هشت - ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲