ماجراهای خانم آقای او

میزانپلی یا کتاب، مسأله این است...!

ریحانه ابراهیم زاده
طنز نویس


 برای ما که کتاب از دست‌مان نمی‌افتد، اردیبهشت، برج بهجت و ابتهاج است. موعد نمایشگاه کتاب رسیده قلک‌ها به ضرب گوشتکوب می‌شکنیم و هرچه مسکوکات به شوق ابتیاع کتب نو دپو کردیم برمی‌داریم به مقصد نمایشگاه.
ما که از قدیم‌الایام دلباخته کتاب بودیم هر نوبه کتاب دست گرفتیم مورد عتاب و خطاب اقربا و اجنبی قرار گرفتیم که کتاب نان و آب نمی‌شود. به ظن‌شان پول بی‌زبان خرج مهمل و عبث می‌شود. همین باجی خانم زن میزمراد کله‌پز، هر نوبه دید عوض خاله‌بازی با دخترهای کوچه، عصر تابستان زیلو پهن کردیم زیر درخت گیلاس پس در باغ حاج بابا جلوس کرده زنان کوچک می‌خوانیم غر زد که دختر را چه به کتاب و دفتر، برو با صبیه‌های حاج سیف‌الله خاله‌بازی کن زنیت یاد بگیری، پس فردا که شوهر کردی قورمه سبزی‌ات آب زیپو می‌شود یک عمر باید سرکوفت شوهر و مادرشوهر بشنوی. دختر باید زنیت‌داری یاد بگیرد کتاب و دفتر دشمن نسوان است.
به خیال طفولیت، عطای زنیت‌داری و شوهر و بچه را به لقایش بخشیدیم لکن هرچه از سن‌مان رفت و قد کشیدیم دیدیم این حرف‌ها به جهت بهانه و تن‌پروری این طایفه از نسوان است وگرنه ما هم قورمه‌سبزی بار گذاشتیم لکن تا آب بجوشد کتاب خواندیم. چلو تقار کردیم تا بخار بیندازد کتاب خواندیم از شما چه پنهان آنقدر شیفته خواندن بودیم که نوبه سبزی پاک کردن می‌نشستیم اخبار روزنامه باطله دور سبزی قرائت می‌کردیم.
فی الحال همان صبیه‌های حاج سیف‌الله که عمری کتاب دست نگرفته‌اند به جهت پاساژگردی، وعده مشاطه، مش و لایت، ژلیش و مزون، دوره و سولاریوم، فراقت نداشته و اهل منزل ماه تا ماه اغذیه خانگی به خود نمی‌بینند.
سیاهه صورت حساب خرج و برج‌شان از متراژ باغ حاج بابا بیرون می‌زد لکن تا حرف از نمایشگاه می‌زنیم می‌افتند به گله و شکوا که کتاب گران است و در این اوضاع قوس قزح که خلق‌الله لنگ نان شب‌‌اند آدم خرج کتاب نمی‌کند...! هاج و واج مانده‌ایم از استدلال و حرف‌های آب دوغ خیاری این جماعت.
بحمد‌الله و المنه، هرچه باشیم جان‌مان به جان انصاف‌مان بند است، خودمان ملتفتیم زندگی خرج دارد لکن همین کتاب که تا اسمش را می‌آوریم همه براق می‌شوند و به نک و ناله نداری می‌افتند پیش‌خرج و برج‌شان هیچ است. با مخارج یک وعده فیشال و میزانپلی صبیه‌های حاج سیف‌الله، جیره شش برج کتاب ما، آقای او و آقای پسر مهیا می‌شود.
فی‌الحال هرچه داشتیم و نداشتیم چپاندیم ته کیف‌مان برویم نمایشگاه کتاب ابتیاع کنیم لکن خدا را چه دیدی؟ یحتمل یک نوبه هم می‌رویم سلمانی خودمان را به مشاطه می‌سپاریم ببینیم عطر و ادکلن نسوان چیتان پیتان کرده به عطر کاغذ و کتاب می‌ارزد یانه؟ هرچند... چشم شیطان کور از منت آب و شانه مشاطه بی‌نیازیم.

 

جستجو
آرشیو تاریخی