درباره نهنگ: اختلال پرخوری عصبی ناشی از سوگ
محمدحسن موحدی
روانشناس و کارشناس فرهنگی
هرچند فیلم «نهنگ» آخرین ساخته «دارن آرنوفسکی» با فرهنگ ما تطابق کمتری دارد اما پرداخت به آن از جهت آشنایی با یک اختلال روانشناختی مهم به نظر میرسد. اختلال پراشتهایی عصبی که چارلی شخصیت اول داستان درگیر آن است، جزو اختلالات محوری یک کتاب اختلالات روانپزشکی است و بدین موضوع اشاره دارد که افراد مبتلا به این اختلال به پرخوریهایی فراتر از حد طبیعی دست میزنند و احساس فقدان کنترل تکانه خوردن را با خود حمل میکنند. معمولاً زیربنای چنین اختلالی که فرد درگیر آن است، اضطراب است. شاید دلیلی که در فیلم میبینیم، اما سوگ از دست دادن فرد مهمی در زندگی باشد. معمولاً افسردگیهای افراد بعد از مدتی میتواند تبدیل به اضطراب شود. یعنی ناگهان جهان زندگی کسی که مملو از غم شده است، از اضطراب آنکه پس زندگی چه میشود، پر شود و همین موضوع فرد را در یک چرخه غم-اضطراب و دوباره غم ناشی از ناکامی اضطرابها بیندازد. پس از مدتی -همانطور که در فیلم میبینیم- فرد از اضطرابی به اضطراب دیگر تغییر جایگاه میدهد. او که تا پیش از این اضطراب از دست دادن را داشته است به دلیل پرخوری زیادی که میکند، دچار بدریختی جسمی میشود و حتی حاضر نیست دوربین خودش را سرکلاسها روشن کند. حتی به دلیل آنکه افسردگی را تجربه میکند و با مسائل پزشکی ناشی از یک بیماری روانی روبهرو است و جریان برای او روانتنی(سایکوسوماتیک) شده است، حتی در صحنهای به خودکشی فکر میکند. خودکشی او البته به معنای خودکشی در لحظه نیست، بلکه او که با درصد فشار بالا، دچار بیماریهای قلبی شده است، حالا با خوردن شکلات به خودکشی تدریجی خود ادامه میدهد، اما دیدن علامت زندگی که همانا غذا خوردن پرندهای پشت پنجره خانه او است، او را نجات میدهد. اتفاقاً در پلان بعدی میبینیم که او به زندگی بازگشته است و حمام میکند و به اوضاع سر و صورتش میرسد. در واقع روند چرخه اضطراب-افسردگی-اضطراب را میشکند و به حرکت میرسد.
اما احساسات الی (دختر چارلی) هم در فیلم میتواند مورد بحث باشد. او پدری داشته که در 8 سالگی رهایش کرده است و نسبت به او احساسات دوگانهای دارد. به ظاهر اینطور است که دوست دارد از دست او راحت شود، اما حاضر نیست او را بکشد. یعنی حتی اگر در غذای او قرص خواب میریزد، تا حد مرگ نمیریزد. اینجا میتوان از دلبستگی دوسوگرایانه نیز صحبت کرد؛ دلبستگیای که ممکن است کودک نسبت به مراقبش در سنین پایینتر پیدا کند و به دلیل تنها ماندن در زمان نیاز به مراقب، هم میخواهد کاش او باشد و هم از او فراری است. به نظر میرسد همیشه راههایی برای عبور از چنین موقعیتهای سختی وجود دارد. همه ما ممکن است در احساسات مرتبط با غم یا اضطراب بیفتیم یا احساسات دوسوگرایانهای برای کودکمان ایجاد کنیم، اما این به معنای به پایان رسیدن همه چیز نیست. ساخت دوباره، برخاستن و فعالیت و بازگشت به زندگی میتواند حداقل برخی از چیزها را جبران کند و چرخه اضطراب-افسردگی-اضطراب را بشکند.