صفحات
شماره هشت هزار و صد و شصت و سه - ۲۸ فروردین ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و صد و شصت و سه - ۲۸ فروردین ۱۴۰۲ - صفحه ۲۴

ستیز با خویشتن و جهان

امیر امیری
کارگردان نمایش فراموشان

بن‌مایه درام جدال است و هنرمند برای به ثمر نشاندن درام چندین جدال را تجربه می‌کند اما نخستین جدال بسیار قبل‌تر از آغاز نگارش نمایشنامه یا اجرای تئاتر اتفاق می‌افتد، هنرمند اول باید در جدال خود با خود پیروز شود، در این جدال قهرمان و ضد قهرمان خود هنرمند است، عقل معاش می‌گوید هنر و اخلاق و زیبایی را رها کن، دلار عنقریب گران می‌شود، بازار رمز و ارز و دلالی مجازی رونق گرفته، اصلاً برو سراغ کسب حلال از فرصت استفاده کن و عقل جمال‌اندیش وسوسه‌ات می‌کند که صحنه تو را فرا می‌خواند...
راستش این حقیر پس از ده‌ها سال نفهمیده‌ام پروتاگونیست و آنتاگونیست در این جدال کدام یک است، بسیار از خودم می‌پرسم که آیا زیبایی این است که رنج هنر دوستی را تحمل کنی و بر خانواده و اهل و عیالت نیز تنبلی کنی؟! آیا این عین زشتی نیست؟ اگر رنج و تحمل تحقیر و بددلی اهل دنیا زشتی نیست پس چیست؟ آیا جیب پرپول و خاطر آسوده و رستوران‌گردی و خوش باشی زیبایی نیست؟ این جدال مدام من هیچ گاه فاتحی ندارد، گاه که جنگ مغلوبه می‌شود نمایشنامه‌ای از زیر خاکسترها و نیزه‌ها سر بر می‌آورد، که محصول جدال است نه غنیمت فتح.
فراموشان اما برای من نه محصول جدال که خود جدال است، جدالی 10 ساله با خویشتن و جهان، برای نوشتن و تولید یک اثر همواره موانعی هست که پس از قدری تلاش مرتفع می‌شود اما فراموشان هیچ گاه روی گشایش و ارتفاع موانع را ندید، گویی تمام جهان دوازده سال در برابر اجرای این اثر ایستادند که نشود اما اراده جلالیه آن خالق ازلی جمال بر این بود که این اثر را روی صحنه ببیند، دوازده سال آزگار ستیز این حقیر با همه عوامل و موانع انسانی و غیرانسانی، مادی و معنوی نتیجه‌اش شد آنچه این روزها روی صحنه تالار قشقایی تئاتر شهر است، اثری که از ثانیه اول تا لحظه آخر جدال است و قصه و تعلیق و حتی آنگاه که نور می‌آید و تماشاگر برمی‌خیزد جدال پایان نیافته بلکه تازه جدال بزرگتر شروع می‌شود، جدال بین ماندن و رفتن، بین نشستن و جنگیدن و...
راستش نه اینکه هنرمند خسته یا تسلیم نشود که می‌شود ولی انگار جبری در کار است که هنر را از میان خاک و خون بیرون کشد و بر پیکر خسته هنرمند به اهتزاز درآورد، در این ۱۲ سال آزگار هر شب که سر به بالین گذاشته‌ام با خود گفته‌ام دیگر تمام شد و از خیر فراموشان گذشتم اما انگار فردا نسیان سراغم آمده و باز جنگیده‌ام.
حتی این روزهای اجرا هم هر شب که می‌خوابم از ادامه اجراها انصراف می‌دهم ولی صبح با جانی دیگر از بستر برمی‌خیزم و تن به این ستیز نابرابر می‌دهم که یک طرف منم و طرف دیگر من و جهان و همه اهل جهان.
 

جستجو
آرشیو تاریخی