حجاب کتاب
حسام آبنوس
روزنامه نگار
دقایقی از شروع چهاردهمین روز فروردین گذشته بود که به خودم آمدم و متوجه شدم که از میان چند کتابی که برای خواندن در تعطیلات نوروز با خودم به خانه آورده بودم، موفق به خواندن هیچکدام نشدهام. البته این به معنای این نیست که چیزی در تعطیلات نخواندهام ولی بین آنچه در ذهن داشتم و برایش برنامهریزی کرده بودم با آن چیزی که در عمل اتفاق افتاده بود فاصله زیادی بود.
این تصویر شاید یکی از تکراریترین تصاویر برای کسانی است که دلشان میخواهد اوقاتشان را با کتابها سپری کنند. اینکه دلمان میخواسته در فرصتی که داریم کمی بیشتر از حد معمول با کتابها خلوت کنیم ولی موفق نشدهایم و افسوس خوردهایم. مثلاً احتمالاً خاطره مسافرت و کتابهایی که بین وسایلمان داخل ساک و چمدان و کولهپشتی سفرمان چپاندهایم تا در سفر کتاب بخوانیم ولی جز سنگینی بار کتابها هیچ چیز دیگری دستگیرمان نشده، خاطرهای تکراری باشد. خاطرهای که هربار هم که تکرار میشود مانع از این است که عبرت بگیریم و از سفر بعدی بیشتر لذت ببریم و بار اضافه با خودمان حمل نکنیم.
همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که کتاب خواندن یکی از راههای جذاب و دلنشین کسب تجربه است ولی همه راهها نیست. راههای دیگری هم وجود دارد که میتوان از آن طریق، تجربه کسب کرد. در واقع باید گفت کتابها در مواقعی خودشان مانع کسب تجربهاند و به قول حافظ: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»!
سفر یا حتی همین تعطیلات نوروز که فرصتی برای تازه کردن دیدارهاست فرصتهای خوبی برای تماشای جهان است. یعنی اگر قرار باشد کتابها چشمانداز تازهای مقابل ما باز کنند تا از آن منظره به تماشای جهان بنشینیم اتفاقاتی مثل سفر یا تعطیلات نوروز هم میتوانند از زاویهای دیگر دست ما را بگیرند تا از آنجا جهان را تماشا کنیم. به قول سهراب سپهری «چشمها را باید شُست» و ذهنیتمان را در قبال این ماجرا عوض کنیم تا بتوانیم به هر چیزی که نگاه میکنیم در آن تجربه و منظرهای تازه کشف کنیم. یعنی بهجای اینکه پیوسته به فکر مقصد باشیم از مسیر لذت ببریم و به جای تحمل بار سنگین کتابها، لای وسایلمان، داخل ساک و چمدان، سبکبار سفر کنیم و در طول مسیر کولهبارمان را سنگین کنیم.
شاید این حرفها را زود فراموش کنیم ولی بیشک همهمان یک روز به آنها میرسیم و همان روز زمان تجدیدنظر در رفتارمان است. اینکه همنشینی با یک انسان ولو کسی که با او همعقیده نباشیم، میتواند دریچهای هرچند کوچک مقابل ما باز کند تا برای لحظاتی هم که شده از زاویه او به دنیا نگاه کنیم و این تجربه با چند کتاب برابری میکند؟
بگذریم که شاید کتابها همنشینهای خوبی باشند ولی ما انسانیم و بدون روابط انسانی از انسانیت فاصله میگیریم و آن وقت کتابها هم بعید است به دادمان برسند!