صفحات
شماره هشت هزار و صد و پنجاه و شش - ۱۷ فروردین ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و صد و پنجاه و شش - ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ - صفحه ۱۶

یادداشت

موسیقی، هنر آن‌سوی‌تر(2)

محسن نفر
آهنگساز، مدرس موسیقی و نوازنده

حال که وجود، الگوی هنر است، خدا الگوی هنرمند است. اگر وجود که خلقت خالق است و مخلوق خدا است، الگوی هنر است، پس خالق، الگوی هنرمند است. هنر، خواه ناخواه تقلید و تکرار وجود است و هنرمند نیز خالق وجود و خدا را تقلید و تکرارمی‌کند، با این تفاوت که نه هنر وجود می‌شود و نه هنرمند خدا؛ پس فَتبارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخالقین. وجود، هنرِ خدا است و خدا، خالق وجود است و هنرمند آن . درست است که مخلوق، صفات خالق را به ارث می‌برد و در خود دارد، در تمام آنات و ذرات وجود، جَلوات خالق مشاهده می‌شود. «دل هر ذره را که بشکافی/ آفتابیش در میان بینی» رد پای خالق در همه اجزای مخلوق مشهود است و در انسان نیز. خالق، صفت خلقت و خلاقیت خود را در انسان، مخلوق خود  به جای گذارده است. انسان هم به مانند او، میل به خلقت و خلاقیت دارد، اما انسان با همه تفاوت‌های عمده‌ای که با خالق دارد، تفاوت بی‌نهایت مخلوق تا خالق، تفاوتی چشمگیر و بارز است و آن این است که او (هو) خلق ازعدم می‌کند و انسان، این خلاق‌ترین مخلوقش، نمی‌تواند.  طرح خلقت عالم، طرحی ابداعی و بی‌الگو و مانند بوده که تنها مقدور و شایسته خالق است. «بَدیعُ السماواتِ والاَرض.»خلقت انسان، خلقت با الگو و از روی الگوی خلقت او است و خلقت او مانند خودش، یگانه و بی‌همتا است و فقط در خور خلاقیت او است، اما خلقت انسان، تکرار و تقلید خلقت او است که به دلیل نقص و کاستی، بی‌نهایت قابل تکرار است. اصلاً تکرار، قابلیت بی‌نهایت دارد. اگر چیزی را بتوان تکرار کرد، می‌توان بی‌نهایت تکرار کرد، هربار  متفاوت‌تر و احیاناً کامل‌تر از قبل. دایره کمال هم بی‌نهایت است. اصلاً از آن رو که دایره کمال بی‌نهایت است، دایره تکرار هم بی‌نهایت است! هیچ تکراری، عین قبل نمی‌شود. در تکرار دو چیز عیان است؛ 1- شباهت 2- عدم عینیت. شباهت، وسوسه‌ای است به سمت عینیت. اگر عینیت ممکن بود، تکرار بی‌نهایت نمی‌شد. به سبب امتناع آن، تکرار مکرر می‌شود، اما شباهت، اشتیاق عینیت است. شباهت، شوقی برای رسیدن به عینیت است؛ اگر چه امکان‌پذیر نیست، ولی تلاشی عبث هم نیست زیرا خلاقیت امر یگانه‌ای است. هر تکرار، خود خلقی منحصر و یگانه است. یگانگی، صفتی جذاب و پرجاذبه است. این ارثیه خالق اعلا است که مخلوقاتش 1-هم یگانه‌اند 2- و هم منشأ آثار یگانه‌اند. اصلاً هر کاری که در عالم رخ می‌دهد، یگانه است؛ یک بار پدید می‌آید. تکرار،  برای آن است که آن یگانه، از وحدت خارج شود. اصلاً تکرار، غفلت یگانگی است. کسی که تکرار می‌کند، غافل است از اینکه هیچ امری (به سبب یگانگی و انحصارش) غیرِ خودش نمی‌شود، مکرر می‌خواهد آن را دوباره پدید آورد؛ در صورتی که غافل است از اینکه همه اوامر و امور یگانه‌اند، دوباره پدید نمی‌آیند. هر چیزی یک بار رخ می‌دهد و یکباره است، اما این غفلت بازی شیرینی است که همه اجزای عالم را به جنبش درآورده است، از برای آنکه امر یگانه را شبیه‌سازی کند و مشابهت که آخرین حلقه سعی است، او را دلخوش می‌کند. مشابهت از طرفی بن‌بستی برای یگانگی و از طرفی اشتیاقی برای نیل به آن است. این هوس که چگونه می‌شود این بن‌بست از پیش پای برود، منجر به تکرارمی‌شود. تکرار برای جهیدن از بن‌بست و رسیدن به مقصد یگانگی است، درحالی‌ که غفلت در این است که یگانه، تکرارپذیرو مکرر نمی‌شود تا جایی که این غفلت، منجر به دلخوشی مشابهت می‌شود. همین که شبیه شد، رضایت حاصل است و شباهت، عینیت تصور می‌شود. این غفلت، محصول خوشایندی دارد و موجب تلاش و تکاپو است و  شباهت، اشتیاقی است که مزید بر آن است. هنر، شباهت با وجود است. همان‌طور که گفتیم، در شباهت، اشتیاق به الگو نهفته است. تصور شباهت بیشتر، رسیدن به الگو است که این تصور، همان غفلتی است که مذکورافتاد و البته بسیار شیرین و خوشایند است.

 «اُستن این عالم ای جان غفلت است/ هوشیاری این جهان را آفت است»
با این حساب آیا هنر، غفلت است؟! سؤالی بسیار جالب، جدید و دشوار. هنر از توجه به وجود پدید می‌آید. چطور توجه، غفلت می‌شود؟! چطور توجه، غفلت به حساب می‌آید؟! آری. هنر، توجه است، اما دراین توجه، یک غفلت که مطلوب و خوشایند است، خوابیده است. توجه بودن هنر، برای توجه به وجود و خلقت است و این توجه،  شوق و اشتیاقی وصف‌ناپذیر برای عینیت با آن پدید می‌آورد، اما غفلت بودنش، از آن روی است که هیچ‌گاه نمی‌توان به عینیت رسید و این غفلت، البته خوشایند و مفید است زیرا باعث می‌شود برای وقوع عینیت مغفول و محال، تکرار و تقلید، بی‌نهایت رخ دهد و جوهر تکرار هم اشتیاق است. تا اشتیاقی نباشد، تکراری رخ نمی‌دهد. جوهره اشتیاق هم امید و دلبستگی است. تا امید و دلبستگی نباشد، اشتیاقی نیست و زندگی ادامه دارد برای اشتیاق. هر گاه اشتیاقی نباشد، زندگی متوقف است وهنر، بزرگ‌ترین اشتیاق زندگی و در زندگی است.

«سایه معشوق اگر افتاد برعاشق چه شد / ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود»  

جستجو
آرشیو تاریخی