نگاهی به کتاب «ویولنزن روی پل»
اعترافات آقای نویسنده
مصطفی وثوق کیا
روزنامه نگار
در تعطیلات نوروز بود که بالاخره کتاب «ویولنزن روی پل» را خواندم. در هنگام انتشارکتاب دیده بودم که موضوع کتاب درباره تجربه ترک اعتیاد نویسنده سرشناس کشورمان خسرو باباخانی است و حالا وی در یک حرکت شگفتانگیز این تجربه را که قریب به سی سال درگیرآن بوده است در یک روایت مفصل و طولانی بازگو کرده است. روایتی که با شروعی جذاب مخاطب را درگیر میکند و پای سرنوشت و زندگی سی ساله نویسندهای مِینشاند تا بداند در پس زندگیاش چه گذشته که رو به اعتیاد آورده و حالا بر سر زندگیاش چه آمده است و این نویسنده چگونه این سالهای سخت را سپری کرده است.
حقیقت این است که تا به حال داستانها و فیلمهای زیادی درباره اعتیاد نوشته شده اما اینکه یک شخصیت فرهنگی خودش دست به قلم شود شاید برای اولین بار باشد یا شاید من برای اولین بار با آن مواجه شدم و از قضا این روایت به قدری جذاب نوشته شده که به سهولت میتوان یک نفس آن را خواند. نویسندهای توانا چون باباخانی بخوبی زیروبم زندگیاش را نوشته و البته چاشنی داستانی هم به آن اضافه کرده که بدون خستگی میتوان پای آن نشست و همراهش شد.
آنچه برای من جذاب بود صداقت در روایت است. اینکه اعتیاد چگونه شخصی را تهی از عواطف انسانی و معنوی میکند بخوبی در این روایت عیان است. او توانسته است لحظاتی را که در زندگیاش نقطه عطفی بوده بیان کند و مخاطب هم احساس کند این زندگی چگونه زیرورو شده است. روایت بخوبی نشان میدهد اعتیاد چگونه میتواند در تخریب روال روزمره یک انسان این قدر مؤثر باشد که غرور و شخصیت و در کل یک انسان چطور عمل میکند. همه اینها در روایت خسروباباخانی است اما مسأله مبهم برای من غیبت فرزندان نویسنده است. به غیر از چند مورد خاص تقریباً اثری از فرزندان باباخانی نمیبینیم و نمیدانیم این فرزندان چگونه در برابراعتیاد پدر و رفتارهای نامتعارفش عمل میکردند. به نظر میرسد این حذف فرزندان تعمدی باشد چرا که در چند مورد خاص دیدیم که پدر رفتار درستی نداشته است. مثلاً وقتی فرزندش را در بیمارستان جا گذاشته چه واکنشی از طرف فرزندش دریافت کرده است که خب حذف شده است.
کتاب «ویولنزن روی پل» دو بخش دارد؛ یک روایت اعتیاد و یک روایت بعد از اعتیاد. هر چقدر بخش اول جذاب و روان است اما بخش دوم کتاب ورق برمیگردد. نویسنده که اعتیاد را ترک کرده میرود تا کمک حال کسانی باشد که به دنبال رهایی از این افیون هستند و در اینجا ما روایتهایی از دیگرانی میخوانیم که توسط باباخانی پاک شدهاند. با این حال کتاب در بخش دوم از نفس میافتد واز آن یکدستی بخش اول خارج میشود، مطالب کلیشهای و شعارگونهاش زیاد میشود. بخشی از خاطرات دیگران جذابیت ندارد غیر از یک مورد که روایت ترک اعتیاد روحانی محل است. در بخش دوم بیشتر شاهد تکاپوی نویسندهای هستیم که میخواهد گذشته اش را پاک کند و این کتاب سندی روشن و گویا برای این اتفاق است. در آخر آنچه برایم سخت بود اینگونه اعترافنامه نوشتن و خود را درمعرض مخاطب قراردادن است. ما در شرع مقدس اعتراف به گناه نداریم ولی خب از خیر این روایت جذاب هم نمیتوانیم بگذریم.