از  بولانی وطنی تا چای سفید برای سرطان

بازار کابل در خیابان پاکستان

ترانه بنی‌یعقوب
خبرنگار

 
 قرص هفت درد، داروی سرطان، بولانی با تره و سیب‌زمینی، بولانی با تره و گوشت چرخی، همه و همه در بازار مکاره مقابل سفارت افغانستان پیدا می‌شود.
 آفتاب پرنورتر از همیشه می‌تابد و خیابان پاکستان تهران واقع در خیابان بهشتی از همیشه شلوغ‌تر و پر رفت و آمدتر است. سفارت افغانستان در این خیابان قرار دارد و افغانستانی‌های ساکن ایران نه تنها برای انجام کارهای اداری‌شان به اینجا می‌آیند که اینجا حالا برایشان محل کسب‌و‌کار هم هست.
 زن 25 ساله، شش سال است به ایران آمده. اهل هرات افغانستان است. یک بچه یک سال و دو ماهه دارد، نامش فانوس. دختر بچه سبزه و ریزه است. مادرش با صدای نه چندان بلند خطاب به عابران می‌گوید: «بولانی گرم و تازه است، بفرمایید!» فانوس با ذوق عبور عابران را نگاه می‌کند. بولانی یک خوراکی افغان است که با خمیر آرد گندم درست می‌شود. لای این خمیر معمولاً سیب‌زمینی و تره می‌گذارند، بخواهند این خوراکی را خیلی خوشمزه‌تر کنند به آن گوشت چرخی هم به قول خودشان اضافه می‌کنند.
 زن یک بچه چهارساله هم دارد که او را پیش شوهر سرایدارش در یکی از کوچه‌های خیابان پاکستان گذاشته. بولانی‌هایش را دانه‌ای 15 هزار تومان می‌فروشد. روزی 50 بولانی می‌فروشد اما خرجش به قول زن همزاد می‌شود: «فقط آرد را کیلویی 30 هزار تومان می‌خرم. اما دست‌کم روزی150 یا 200 هزار تومان برایم می‌ماند. شوهرم توی همین خیابان سرایدار است و چون خانه‌مان نزدیک است، می‌ارزد اما آنها که از راه دور می‌آیند کمتر برایشان می‌ماند. هم ایرانی‌ها و هم وطن‌دارها(هموطن‌ها) بولانی می‌خرند. البته ایرانی‌ها بیشتر راننده تاکسی‌ها از ما خرید می‌کنند.»
 توی سبدش را نگاه می‌کند، فقط 15 بولانی باقی مانده. خیلی دوست دارد دوباره به کشورش برگردد اما می‌گوید اوضاع چندان خوب نیست.
 آن‌سوتر هم چند نفری بولانی می‌فروشند؛ سه زن و دو مرد. خودشان می‌گویند روبه‌روی در سفارت 5 بولانی فروش هست و اینجا را حسابی به راسته بولانی‌فروش‌ها مبدل کرده.
 زن دیگر اهل مزار شریف است و در شهرری زندگی می‌کند. هر روز برای فروش بولانی‌ها مقابل سفارت می‌آید. او هم بولانی‌هایش را 15 هزار تومان می‌دهد. سیب‌زمینی و تره لای بولانی‌هایش می‌گذارد. با مترو رفت و آمد می‌کند و می‌گوید روزی 150 هزار تومان برایش می‌ماند. البته تأکید می‌کند این روزها تعداد کسانی که به سفارت افغاستان می‌آیند، کمتر شده: «طالبان نه تنها آنجا در وطن کلی آدم را بیکار کرد اینجا را هم خلوت کرده.» پسر جوانی از راه می‌رسد و دو بولانی می‌خرد. 5 فرزند دارد که جز یکی خرج زندگی بقیه‌شان را می‌دهد. شوهرش به افغانستان برگشته و زن خبری از او ندارد.«اگر افغانستان اوضاع بهتر شود ما هم می‌رویم.»
پیرمرد اما بولانی‌هایش را دانه‌ای10 تومان می‌فروشد، ارزان‌تر از بقیه. بولانی‌ها را در سبد آبی‌رنگ مرتبی چیده. یک مشما فریزری دستش می‌کند و بولانی‌ها را تحویل مشتری می‌دهد. تره و سیب‌زمینی لای بولانی‌هایش گذاشته. کنار بساطش سس سفید و قرمز هم دیده می‌شود. روزی حدود 30 بولانی می‌فروشد. از کسب‌وکارش راضی است، شش ماهی هست که مقابل سفارت بولانی می‌فروشد. قبل از این کارگری می‌کرده. این روزها دیگر توان ندارد کارگری کند و بولانی‌هایی را که زنش می‌پزد مقابل سفارت می‌فروشد.
آن دست خیابان یعنی درست روبه‌روی سفارت افغانستان اوضاع کمی متفاوت است. نه اینکه اغذیه‌فروش نبینی که باز هم می‌بینی، اما قصه زندگی آدم‌های این سمت خیابان با داستان آن وری‌ها فرق دارد. یکی حکیم‌باشی است و تعدادی هم عریضه‌نویس.
«هرکس بخواهد پاسپورت بگیرد، عقدنامه بگیرد، طلاقش را ثبت کند، هرکس کار اداری دارد پیش ما می‌آید، ما 20 هزار تومان می‌گیریم و عریضه می‌نویسیم.» این را مرد میانسالی می‌گوید که عصایش را درست کنار بساط عریضه‌نویسی‌اش که قلم و کاغذ است، گذاشته. چاره‌ای برایش نمانده و در اوج بیکاری و بی‌پولی فعلاً این بهترین کار است. بغل دست او عریضه‌نویس دیگری نشسته. هردو از اسلام‌آباد تهران به اینجا می‌آیند. همین که کرایه خانه را در بیاورند، کفایت می‌کند. از سختی‌های کار می‌گویند اینکه حداقل هر روز 4 ساعت در راه هستند.
می‌پرسم با بازگشت طالبان قصد ندارند دوباره به افغانستان برگردند. می‌گوید: «آنجا هم اوضاع اقتصادی خوب نیست، کار کجا بود. تازه من بازنشستگی داشتم بعد از اینکه طالبان آمدند همان از کارافتادگی و بازنشستگی ما هم قطع شد. حالا باید ببینیم چطور می‌شود و چه پیش می‌آید.»
مرد کم‌بیناست بیماری آرپی دارد، بیماری‌ای که ناگهان بینایی فرد کم می‌شود. اهل هرات است. برای بچه‌هایش دنبال پاسپورت آمده. دیگری برای گرفتن نامه سوء پیشینه آمده و اهل بامیان است. هر دو دوست دارند روزی به وطن بازگردند.
مرد 21 سال است مقابل سفارت افغانستان ساندویچ کالباس و سیب‌زمینی پخته و تخم‌مرغ می‌فروشد، به قول خودش از همه قدیمی‌تر است. هر ساندویچ 20 هزار تومان؛ چه کالباس چه سیب‌زمینی و تخم‌مرغ.«هر روز از افسریه می‌آیم، باور کن برای خودم هر ساندویچ 15 هزار تومان می‌افتد؛ روزی 20 تا می‌فروشم، می‌شود 400 هزار تومان.»
 حکیم‌باشی اما داستانش از همه جذاب‌تر است. با داروهایش همه دردها را درمان می‌کند، در بساطش داروی سرطان هست تا داروی درد زانو، روماتیسم، سنگ کلیه، عفونت کلیه و سردرد. داروی سرطان را چند بار نشانم می‌دهد یک داروی گیاهی است که با پرس و جوی بیشتر می‌فهمم چای سفید است: «یک قاشق در یک لیوان آب جوشانده شود بعد دو بار دیگر هم جوشانده و استفاده شود. این دارو درمان همه سرطان‌هاست. سه بار بخوری هر سرطانی را خوب می‌کند.» قرص‌های زیادی هم توی بساطش هست؛ از قرص سردرد تا عرق‌های گیاهی، داروی ضدریزش مو و روغن مار که می‌گوید بیشترشان هندی است. البته با افتخار یکی از قرص‌ها را بالا می‌گیرد و می‌گوید این یکی قرص هفت درد است، یعنی هفت درد را درمان می‌کند این دیگر برای ولایت خودمان است و از دندان درد، معده درد، سردرد و استخوان درد و همه چیز را درمان می‌کند. کسب‌وکارش زمانی خوب است که باران نیاید، تأکید می‌کند در روزهای بارانی یک قران هم فروش ندارد. وطن‌دارها (هموطن‌ها) تنها خریدارانش هستند و ایرانی‌ها اصلاً علاقه‌ای به داروهایش ندارند. خلاصه که خرج و مخارجش در می‌آید، اما این روزها ایران هم بدجوری گران شده.
 می‌گوید قبل از کرونا مغازه داشته، اما ناگهان اجاره‌ها چند برابر و مجبور شد مغازه کوچکش را پس بدهد: «از کجا می‌آوردم. مغازه را دادم و آمدم. آن موقع‌ها هم همشهری‌ها مشتری من بودند.» زمانی که فهمید از 30 استان ایران برای پی‌گیری پاسپورت و مدارک به اینجا می‌آیند کسب‌وکارش را همین جا مهیا کرد. معجون سنگ‌شکن به قول خودش خیلی مشتری دارد.
 یک زن قرص سردرد 30 هزار تومانی می‌خرد، می‌گوید معجزه می‌کند. زنی دیگر برای بیماری آرتریت دارو می‌خواهد. حکیم‌باشی می‌گوید باید داروی تقویتی بخوری، مواد تشکیل‌دهنده دارو را تند تند تکرار می‌کند: «جنسینگ، ماهی سامون، گرده گل، دارچین، جوز هندی، گل محمدی و... 200 هزار تومان.» اما 200 هزار تومان برای اغلب وطن‌دارها گران است و بیشتر قرص‌های30 هزار تومانی حکیم‌باشی مشتری دارد. زن یک قرص هفت درد می‌خرد و حکیم‌باشی حالا می‌گوید این به جای هفت درد، بیست درد را درمان می‌کند. زن هم با خوشحالی رو به من می‌گوید: «وای این قرص عالی است اصلاً در داروخانه‌ها نیست.»
 خلاصه اگر روزی حوصله‌تان سررفت و دلتان خواست پای قصه جذاب زندگی آدم‌ها بنشینید و بازار مکاره‌ای را هم ببینید، مقابل سفارت افغانستان در خیابان پاکستان جای جذابی است.
 

 

بــــرش

آن دست خیابان یعنی درست روبه‌روی سفارت افغانستان اوضاع کمی متفاوت است. نه اینکه اغذیه‌فروش نبینی که باز هم می‌بینی، اما قصه زندگی آدم های این سمت خیابان با داستان آن وری‌ها فرق دارد. یکی حکیم‌باشی است و تعدادی هم عریضه‌نویس.
«هرکس بخواهد پاسپورت بگیرد،عقدنامه بگیرد، طلاقش را ثبت کند، هرکس کار اداری دارد پیش ما می‌آید، ما  20 هزار تومان می‌گیریم و عریضه می‌نویسیم.»