یادداشت
دغدغه بنیادین تحول، تحولی از جنس انقلاب
عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
1. رهبر معظم انقلاب در سخنرانی نوروزی، برای چندمین بار بر مسأله «تحول» تأکید کردند و درباره آن از زوایای دیگری سخن گفتند. شاید بیش از یک دهه است که ایشان به تحول میاندیشند و بر آن اصرار دارند. این امر نشان میدهد برخلاف کسانی که بازاندیشی را یک «ضرورت پسااغتشاشی» و برخاسته از «فشار ناخواسته بیرونی» تصور میکنند، این امر قدمتی بسیار فراتر از حادثه سال گذشته دارد. برخی تلاش دارند از اغتشاشهای سال گذشته، یک نقطه عطف بسازند و درباره ابعاد آن مبالغه کنند و به این واسطه، نظام را در بنبست و گرفتار تنگنای نفسگیر معرفی کنند. این در حالی است که حیات انقلاب، آمیخته با حوادثی از این دست بوده است و از همان سالهای آغازین دهه 60، بدنه جریان متجدد در شاخههای مارکسیستی یا لیبرالیستیاش، تلاش کردهاند که انقلاب را دچار تنش، توقف و اضمحلال کنند. از سرگذراندن دهههای گذشته و سرزندگی و نشاط کنونی انقلاب و جامعه انقلابی نشان میدهد که چالشآفرینی و سنگاندازیها، ناکام ماندهاند و آنها نتوانستهاند انقلاب و جامعه را از حرکت تکاملی، باز بدارند. افزون بر این، تجربههای پیشین، بسیار خطرناکتر و دشوارتر بودند و با این حال، هیچیک نتوانستند انقلاب را به حاشیه ببرند و جامعه را با خود همراه و همداستان کنند. تجربه اخیر از هر جهت، بسیار فروتر و نازلتر از همه آنها بود و ازاینرو، انقلاب آن را نیز پشت سر نهاد و بهسلامت، عبور کرد. اگر بنا بود حادثههای اینچنینی یک لحظه مهلک تاریخی و همچون نقطه عطف شمرده شوند، باید برای برخی از تجربههای سهمگین گذشته، این منزلت در نظر گرفته میشد. بدین جهت، اغتشاشهای سال گذشته، مبدأ و منشأ دغدغه اساسی تحول نیستند و تحول، «ریشه عمیق» و «ماهیت خودانگیخته» دارد.
2. مسألهای که مولد تحول بوده و آن را ضروری و بایستنی ساخته است، حضور و حیات برخی اختلالهای حاکمیتی و اجتماعی هستند که عبور از دهههای گذشته و اندوختن تجربهها و مشاهده واقعیتهای میدانی و عینی، آنها را آشکار کرده است. این خصوصیت هر ساختار سیاسی است که با گذشت زمان و حرکت در امتداد راهی که برای خود در نظر گرفته است، هم با ضعفها و کاستیهای خود آشنا میشود و هم چهبسا گرفتار برخی چالشها و معضلات میشود. دراینحال، نباید محافظهکارانه به حفظ وضع موجود اندیشید و از تحول هراسید، بلکه باید در هر لحظه از ضرورتهای حاکمیتی و اجتماعی، خویش را با غایات و خط اصیل انقلاب سنجید و خلأها و خلافها را شناسایی کرد و آنها را برچید. آغشتهشدن به پارهای از کمبودها و ناکارآمدیها، چندان دور از انتظار نیست و هر حرکت انسانی، چه فردی و چه اجتماعی، خواهناخواه ترکیبی از تجربههای تلخ و شیرین و افتوخیزهاست، اما بیاعتنایی به خودانتقادی مستمر و زدودن ضعفها، آفتی است که جان و جوهر انقلاب را میفرساید و آن را به پوستهای بیهویت تبدیل میکند. ازاینرو، هم در پیش گرفتن طریق «مماشات» و «توجیه» خطاست و هم «ناامیدسازی» و «القای بنبست». حاکمیت و جامعه دچار برخی آفتها هستند، اما هرگز گرفتار ارتجاع و استحاله و فروپاشی نشدهاند و در انتهای کوچه بنبست، ننشستهاند، بلکه به نقصهای خود تنبه و توجه یافتهاند و در حال تولید «اراده قاطع» برای رقمزدن تحول هستند.
3. حاجت به تحول، برآمده از «خودآگاهی تاریخی» ماست و حیات و هوشیاریمان را نشان میدهد، نه افول و سقوطمان را. ما در مرحله «خودانتقادی» و «خویشترمیمی» قرار داریم و میخواهیم ارزشهای اساسی انقلاب را درون خویش، بازسازی و بازتولید کنیم. جالب اینکه انقلاب، آنچنان بر حال و وضع جمعی ما سایه افکنده که ما هم کاستیهای خود را در افق معنایی انقلاب، مییابیم و میفهمیم و هم راه علاج را در چهارچوب تفکر انقلابی طلب میکنیم. «عهد انقلابی»، همچنان پابرجا و غالب است و مسلطترین و عمومیترین خودفهمی تاریخی ماست. همین امر از تداوم و تفوق انقلاب حکایت میکند و از امتداد یافتن تاریخ انقلابی سخن میگوید. پس تحول، انقلابزاد است نه انقلابخیز. تحول، در برابر انقلاب و بیگانه از انقلاب نیست و نمیخواهد از انقلاب، عبور کند و دیگری انقلاب را به رسمیت بشناسد، بلکه اینچنین تحولی، تولد دوباره خود انقلاب است؛ به این معنی که ارزشهای انقلابی، یک بار برای همیشه محقق نمیشوند، بلکه باید در هر دورهای، دوباره و چندباره به آنها بازگشت و آنها را طلبید و خود را بر اساس اقتضائات آنها روزآمد کرد. نظریه «نظام انقلابی»، از همین امر حکایت میکند که باید میان «ایستایی نظام» و «پویایی انقلاب»، جمع برقرار کرد و «شدنهای انقلابی» را بر شانه «مدار نظام»، تعریف و تطبیق کرد.