با چشمانی پر از التماس
فاطمه یگانه
نویسنده
خورشید شعبان در پانزدهمین پله که مىایستد، بر پیشانى بلندش نام توست که مىدرخشد و رنگینکمانى از نور مىسازد. در آستانه این روز هزار هزار پنجره به سمت صمیمى یادت گشوده مىشود و دلها با نام تو به لرزه درمىآیند.
مهدی جان!
بر لبه تاریخ ایستاده بودیم که آمدى و پیچکهاى تردید را که از هر سو فوارهوار بالا مىآمدند و سموم رخوت و کجروى مىپراکندند خشکاندى. اى زاده رسول خدا(ص) آغازت با سفر همراه شد _ سفر غیبت _ از آن آغاز تا ظهورت همه جا بوى غربت دارد. آقا!
چقدر دلمان مىخواهد تصویرت را بر گستره چشمهاى که از درونمان مىجوشد پیدا کنیم و دست نیازمان را به ضریح نگاهت بدوزیم و با چشمانى پر از التماس و با لبهایى آماس کرده از دعا، ظهورت را طلب کنیم.
اى زاده زهرا(س)
بوى گل که مىآید، یاد و باورت در وجودمان شور مىآفریند و حلقه چشمهایمان را از اشک خیس مىکند.
آقا جان!
دستههاى گل مریم کنار جاده انتظار روى دستهایمان سنگینى مىکنند و چشمهاى به راه ماندهمان منتظرند تا سلامت دهند.
مهدى جان!
بگذار پنجره تازهاى به سویت بگشاییم و با هر تپش قلبمان صدایت کنیم. باشد ظهورت نزدیکتر شود.
مثل باران بهارى بىریا و سادهاى و همچون دعا، میهمان هر سجاده.
سبز مىرویى از ریشه باورهایمان و به شکوفه ایمانمان عطر و طراوت مىبخشى.
مولاجان!
یاد زلالت که همچون چشمهاى تا ابدیت جاری است چشمانمان را تر مىکند و دلهایمان را همصحبت پروانهها.
مهدى جان!
قلبهایمان را تا دوردستهاى افق به پیشوازت فرستادهایم و انتظار در وسعت ویرانگر اندوه همدم لحظههایمان شده است.
آقاجان!
چه مى شود که در باغ نگاههایمان گل کنى، تا به سبکبالى یک شاپرک تا سرسبزترین دهکده خاطرهها سفر کنیم و به خداحافظى شبپرهها سلام دهیم.
در سکوت لحظهها، دل مرا صدا کن، آقا!
دلم در حجاب غیبت گرفت، بیا و مرا از این سکوت رها کن، آقا!
تویى که در دلم شراره شور مىافکنى و جاده لحظههایم را پر از ترانه عبور مىکنى، غنچهها به امید آبیارى تو تشنه ماندهاند. بیا و گل مراد مرا آب بده، آقا!
چه مىشود که دل مرا صدا کنى، مرا از این سکوت لحظهها جدا کن، آقا!