هنر؛ جمال یا کمال
محسن نفر
آهنگساز، پژوهشگر، استاد موسیقی
گفتیم هنر، خلقت انسان است و رویکرد او به زیبایی است. هنر، مظهر بینش انسان به زیبایی است. مظاهر زیبایی، مانند خالقشان بینهایت است. اما هنر، تنها مظهری است که واکنش انسان به زیبایی و علاقه و گرایش به آن است. مخلوقات دیگر انسان، مانند صنعت، اختراعات، ابتکارات و سایر دستاوردهای معقول و محسوس، قابل توجهند. اما هنر، تنها مظهری است که مخلوق عقل و احساس انسان و سیطره احساس او است.درهنر، عقل در خدمت احساس است. به عکسِ علم و صنعت که عقل، تکرو و بیرقیب است. هنر، مثال سلطه احساس در بزم عقل است. عقل میکوشد که عرصه احساس وسیعتر و تأثیر آن عمیقتر و فروغ آن بیشتر و جلوه آن چشمگیرتر شود. این تنها مجالی است که در عرصه فعالیتهای مقبول بشری، عقل در خدمت احساس قرار گیرد و آن را بر افروزد و آتشش را شعلهورتر کند! حال که چنین است، آیا این فضیلت نیست؟! آری هست! مشروط بر آنکه بر مبنای اخلاق و مکارم آن باشد. اگرچنین باشد، فضیلت است و هر آنچه فضیلت باشد، کمال است.
هنر، اگر به فضیلت منتج شود، همان است که در وصفش میتوان گفت: «آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری!» یعنی جمالی است که در طی کمال است. جمال و کمال، توأم است. اما اگر چنین نباشد، به کارگرفتن عقل برای غیر کمال یا ضد آن است. مانند چراغی است که در دست دزدی باشد! «چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا» زیرا در هر حال عقل، در هنر، آنچنان که در هر کار دیگر، فعال و محرک و متحرک است. اما مقصدش کمال است. مشروط بر آنکه اختیار به دستش باشد! در غیر این صورت خدمتگزار بیمزد و منت میشود و چنین خدمتگزاری برای هنر، در حکم به کار بردن زیبایی به قصد زوال آن است. زیبایی بدون راهبری عقل، «تیغ دست زنگی مست است!» در مطلع کلام آوردیم که تنها عرصهای که عقل در خدمت احساس است، عرصه هنراست. در حالی که الان شرط راهبری آن را ذکر کردیم! آری راهبری عقل یعنی خدمت بر مبنای اخلاق. اگر شرط اخلاق نباشد بازهم کلام نخستین، نقض نمیشود! در عرصه هنر، عقل در خدمت احساس است اما آنگاه به فضیلت میانجامد که مبنا و اساس، اخلاق باشد و در غیر این صورت، عقل در خدمت احساس میماند و خدمت ابلهان میکند.«ابلهان سرور شدستند و زبیم/ عاقلان سرها کشیده درگلیم»