ضدتبلیغهای پر تکرار در حوزه خانواده
سیدمیلاد ناظمی
روزنامهنگار
تیترهایی عجیب و پرمخاطب: «پدر و مادر دهه شصتی که ۹ بچه دارند»! «زندگی شیرین خانواده۱۱ فرزندی»! «روزمرههای مادر دهه هفتادی با پنج بچه چگونه است؟» آیا این تیترها همان قدر که در جلب توجه مخاطب موفق هستند در ایجاد انگیزه برای فرزندآوری هم در او موفق خواهند بود؟ این تیترها، مثالهایی از سوژههای تلویزیونی و میهمانانی هستند که در دو سال اخیر برای تبلیغ فرزندآوری و افزایش جمعیت مدام به رسانه ملی دعوت شدهاند. سوژههایی که از نگاه برنامهسازها و حتی مدیران رادیو و تلویزیون نمونهای مطلوب برای تبلیغ فرزندآوری به حساب میآیند اما اگر بخواهیم کمی واقعیتر و منطقی این فرایند را بررسی کنیم متوجه میشویم این خانوادهها، نمونههای خاص و استثنایی هستند که نمیشود سبکزندگی و روند فرزندآوری آنها را به باقی پدر و مادرها توصیه کرد. فارغ از این نکته معمولاً مادر خانوادههایی که تعداد فرزندشان از عرف جامعه به شکل قابل توجهی بیشتر است، نماینده خوبی برای زنان جوان ایران به حساب نمیآیند. در اکثر موارد زندگی این مادرها، در سالهای بعد از مدرسه و دوره دانشآموزی، صرف فرزندآوری یا نگهداری از بچههای شیرخواره شده و مخاطب تلویزیون، مخصوصاً خانمها وقتی با چنین اشخاصی روبهرو میشوند حس میکنند که همه شأن و شخصیت زن در فرزندآوری و نگهداری از کودک خلاصه میشود و هویت دیگری غیر از مادری ندارد. در حقیقت الگوسازی و معرفی اینگونه مادرها نهتنها باعث تبلیغ فرزندآوری و افزایش جمعیت نمیشود بلکه سپر دفاعی مخاطب را فعال میکند. چه بسا برخی خانمها که نگران هویت اجتماعی یا جایگاه شغلی خود هستند و به دلایلی از این جنس هنوز مادر نشدهاند یا نسبت به آوردن فرزند جدید ملاحظاتی دارند، با دیدن چنین تصویری همه ترسهایشان زنده شود و مجدداً مادر شدن را به تأخیر بیندازند.
البته نمیشود منکر جذابیتهای رسانهای برای خانوادههای پر تعداد و جوان شد اما اینگونه خانوادهها وقتی به شکل پرتکرار به تلویزیون دعوت میشوند و مدیران میخواهند آنها را به عنوان الگو معرفی کنند، تبدیل به عامل ضدتبلیغ میشوند و اثرگذاری معکوس رقم میخورد. چرا که این خانوادههای پرجمعیت و به طور خاص پدر و مادر جوانشان به هیچ وجه حس همذاتپنداری و همراهی را در مخاطب زنده نمیکنند و این در صورتی است که قدم اول الگوسازی موفق و ترویج یک فرهنگ، در همذاتپنداری خلاصه میشود. در فرایند فرهنگسازی، مخاطب در ابتدا باید خود را مشابه الگوی مدنظرببیند و سپس به این فکر کند که چطور میتواند مطابق همین الگو، زندگیاش را بسازد. به طور خلاصه خانوادههایی که برای آوردن فرزند دوم یا سوم دچار تردید هستند و هزار مسأله اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مانند سنگ جلوی پایشان افتاده به هیچوجه نسبت به خانواده 9 فرزندی حس مثبتی ندارند چه برسد به اینکه بخواهند آن را الگویشان قرار دهند. ضمن اینکه چنین خانوادههایی معمولاً از شرایط اقتصادی خوبی بهره میبرند یا به طور کلی با شرایط بد اقتصادی و قناعت کنار آمدهاند. همین نکته شکاف بین الگو و مخاطب را افزایش میدهد. همه اینها باعث شده این فرمول برای تبلیغ فرزندآوری معکوس عمل کند و تجربه شخصی من به عنوان برنامهساز نیز در تولید برنامه «مامانها» نشان میدهد خانوادههای تک یا دو فرزندی با الگوها و دلایل متفاوتی نسبت به آوردن فرزند جدید ترغیب میشوند.