صفحات
شماره هشت هزار و صد و سی و یک - ۳۰ بهمن ۱۴۰۱
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و صد و سی و یک - ۳۰ بهمن ۱۴۰۱ - صفحه ۲۴

روایت‌های خانم آقای او

اندر مزایای تغافل در تقلب

ریحانه ابراهیم‌زاده
طنز نویس


عرضم به خدمتتان، ما که از نظم و کمالات هیچ کم نداریم، الکن آدمیزاد است و خبط و لغزشش؛ از قدیم گفتند جایزالخطاست. عده‌ای به حذاقت و ذکاوت پیدا می‌شوند از همین خصلت مذموم و نکوهیده حسن استعمال کرده در جهت تأدیب و تعلیم التفات می‌کنند.
یک نوبه رفتیم آقای پسر به مکتب برسانیم، از سر تعجیل و ضیق وقت، غفلت کرده کمربند اتول نبستیم؛ گفتیم چندان مسافتی نیست بیم مهلکه و مخاطره نمی‌رود لاکن بد آوردیم پلیس رؤیت کرده امر به توقف داد. امتثال امر کرده ایستادیم. مدارک خواست... چشمتان روز بد نبیند، به جز ماسماسک وامانده هیچ مالزم نکرده بودیم، ماندیم چه کنیم، دیدیم به حق «راستی را زوال کی باشد» علیهذا نزول اجلال کردیم محضر جناب پلیس محترم، فرمودیم: مدارک ملازم نداریم، به جهت تأخیر مکتب، به آقای پسر اشاره کرده جهت تأیید مدعا گردن کج کردیم. جناب پلیس به هیچ طرز و طریقی کوتاه نیامده سری تکان دادند که نمی‌شود و قانون همان است که می‌دانید و... تعلل نکردیم، سوئیچ اتول تحویلش داده عرض کردیم: خدمت شما، اتول توقیف کنید.
جناب پلیس هاج وواج نگاهی انداخته مداقه کرد که این چه صیغه و سیاق است.
هیچ نگفتیم، بلانسبت شما افتاده بودیم به دنده خیره سری لاکن توی دلمان رخت می‌شستند و مکرر تشر می‌زدیم به خود که: زن حسابی مگر چه گلی به سر خود و اتول زده‌ای خیال برت داشته پلیس کوتاه می‌آید فرش قرمز پهن می‌کند راهی شوی؟ دلشوره امانمان بریده بود. هرچه بود، دل جناب پلیس به احوال آقای پسر که به جهت تأخیر در تشرف به مکتب، سراسیمه و مشوش بود به رحم آمده، ناغافل گفت: نمی‌شود بی‌اتول بمانی بچه از درس و مکتب می‌افتد! برق از سرمان پرید. انگار زندان بودیم خلاص شدیم. کاغذی نوشت و جریمه‌ای تحریر فرموده از خیر توقیف گذشت.
میانه راه یادمان به دوران درس ومکتب خودمان افتاد، دبیر خوش درایتی خاطرمان آمد شاگرد به جهت تقلب مؤاخذه نمی‌کرد، باور داشت درس و بحث به انضمام هول وهراس تقلب، خاطر شاگرد ماندگار می‌شود. ما که جگر تقلب نداشتیم الکن دیده بودیم هم کلاسی‌ها نوبه امتحان کتاب و کاغذ می‌گذارند زیر دستشان در خفا رؤیت کرده پاسخ پرسش مشق می‌کنند معلم تغافل کرده به روی مبارک نمی‌آورد، وسوسه شدیم از این آوانس علیحده مغفول نمانده به جهت تجربه یک نوبه شانس خود امتحان کنیم. همان یک مرتبه تقلب برای هفت پشتمان کفایت می‌کرد. چنان اضطراب و تشویشی ما را گرفته بود هنوز که هنوز است خاطرمان می‌آید افت فشار و قند و اکسیژن خون عارض شده روحمان از جسم خروج می‌کند.
حکماً جناب پلیس بر سبیل و طریق همان معلم اقدام کرده چنان زهرچشمی گرفت، از همان روز مقدمتاً کمربند بسته پسینش در اتول می‌بندیم، هول وهراس تقلب از خاطرمان نمی‌رود.

 

جستجو
آرشیو تاریخی