راستی صحنه سینما و ادبیات مال کیست؟

نادر سهرابی
نویسنده
همه این حرف‌ها حول یک باور قدیمی به ما عرضه می‌شود؛ اینکه زمین بازی فیلم و سریال و رمان و ادبیات و در کل هنر، چیزی مرتبط با جبهه فکری است که شما در آن قرار گرفته‌اید. بر همین سبیل، اصولاً جبهه‌ای که به‌ظاهر آزادی‌خواه‌اند و با هر حکومت و دولتی که سر کار باشد زاویه‌ای دارند یا اگر نداشته باشند می‌سازند، صاحبان بلامنازع زمین بازی شده‌اند. هرکس که در این زمین بازی کند باید به تأیید آنها برسد؛ باید با آنها قیاس شود؛ آنها لطف کرده‌اند و زمین‌شان را برای بازی دیگران، به این طفلکی‌های بی‌پناه و آواره اجاره داده‌‌اند، وگرنه معلوم است که اهل این دیار و این کار و بار نیستند.
از کجا معلوم است؟ نه! واقعاً از کجا معلوم است. بیایید زود درباره این قماش مدعی آزادی‌خواهی و خلاقیت ناب هنری قضاوت نکنیم. انگار هنر در حاق خودش نسبتی با آزادی دارد و قوه خیال اساساً آنجا که آزاد و رهاست، می‌تواند خلاقیت هنری را به جوهره هنر که در قول ارسطو و ابن‌سینا و سایرین جز ابداع و خلق نیست برساند بله! راست است. هنرمند با جهانی که می‌سازد، آزادی خود و نوع خود را کشف می‌کند و از این طریق به زیستن، به آینده داشتن، امکان می‌دهد. اما جنس این آزادی چیست و چگونه می‌توانیم آن را در زیست هنری هنرمند جست‌و‌جو کنیم؟
صورتبندی دقیق ماجرا این است که این جماعت هوای رستن از قید و بندهایی را دارند که قانون داخلی ایران و البته چهارچوب‌هایی که اسلام برای رستگاری انسان تمهید کرده، برای آنها گذاشته. اشکالی ندارد، می‌شود آنها را به عنوان یک مخالف سیاسی پذیرفت و به رسمیت شناخت، اما آن آزادی‌ای که هنر را پدید می‌آورد، واقعاً این است؟ پس این‌ همه هنرمند چپ و ایدئولوگ، این همه هنر مسیحی و اسلامی و غیره، این‌ همه ماکسیم گورکی و جورج اورول و جان اشتاین بک و این‌ همه فردوسی و حافظ از کجا سر برآورده‌اند؟
کاش گفتنش لازم نبود اما هنرمند در معنای کلاسیک خود، در پی تذکر آزادی انسان از قوانین طبیعت است، نه قوانین مدنی و مذهبی. هنرمند خود انسان است که خداوند امکان این آزادی را در خلقت او نهاده و به خود آفرین گفته. البته اشکالی هم ندارد هنری که جوهره‌اش شوریدن علیه چنین قوانینی است. همیشه خدا این هم یک جورش بوده، اما هرگز اصل ماجرا نبوده.
انصراف این اعزه از جشنواره فجر ممکن است توی دل برخی جوان‌ترها را خالی کند که وای این زمین ما نیست و ما قواعدش را بلد نیستیم و حالا تنهایی چه کنیم و خودمان را با چه کسی بسنجیم و بازی خودمان را نزد چه کسی عرضه کنیم؟ نه آقا جان! اتفاقاً زمین ماست. این ادا اطوارهای آزادی‌خواهانه که در مدل پیراهن و شلوار و کنار گذاشتن شال و روسری خلاصه می‌شد، همه‌اش ژست بود. جوهر هنر ، حتی هنرهای مدرن، حتی رمان و سینما، این ادا اصول‌ها نیست. این جوهر اتفاقاً در وارستگی از حوائج دنیا و حیوانیتی است که جهان سرمایه‌داری به شما عرضه کرده. درگوشی بگویم جهان سرمایه‌داری، جهان طبیعت است، جهانی که آدم‌هاش برای چندرغاز سود بیشتر همه چیزشان را و وطن‌شان را می‌فروشند و می‌خورند و یک آب هم روش؛ جهان حیوانیت شیک و پیکی که شما ازش رسته‌اید؛ جهان فریب و کتمان و رژ لب!
لازمه هنر و لحظه خلق هنری، رقصی است که البته ایدئولوژی‌ها و قید و بندها را نادیده می‌گیرد و هرگز هم به آنها باز نمی‌گردد. اما در سرانجامین‌ترین اوج خودش اتفاقاً آنها را معنی می‌‌کند. این زمین، زمین ماست.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و یکصد و بیست
 - شماره هشت هزار و یکصد و بیست - ۱۳ بهمن ۱۴۰۱