سواد سطر سفید

سعید فلاح‌فر
پژوهشگر هنر

 

پر واضح است وقتی درباره یک شخصیت ماندگار تاریخی یا فرهنگی صحبت می‌کنیم، پیش از هر چیزی به آنچه گفته است، می‌پردازیم؛ خصوصاً اگر این شخصیت مؤلف باشد، مراجعه به نظرات مکتوب و مضبوطش اولین منبع برای شناخت آرای او خواهد بود. شاعران را در میان ابیاتشان پیدا می‌کنیم و سیاستمداران را از سخنرانی‌ها و جملات قصاری که در حافظه تاریخی به‌جا گذاشته‌اند، می‌شناسیم. برای مطالعه اوضاع اجتماعی یا جایگاه حکمرانان و سلسله‌های حکومتی به تحلیل معماری و شهرسازی آن دوره می‌پردازیم. تلاش می‌کنیم برای نویسندگان و داستان‌پردازان، گفتارها و شخصیت‌های مشابهی از میان کتاب‌هایشان استخراج کنیم. نقاشان را از روی تابلوهایی که کشیده‌اند، قضاوت می‌کنیم. برای آنچه در سرگذشت موسیقیدان‌ها یافته‌ایم، به‌دنبال مستنداتی در آهنگ‌ها و تصنیف‌هایشان هستیم. آنچه هست، بدیهی‌ترین و اولین مستنداتی است که تصورات ما را از افرادی خاص یا وضعیت معین، شکل می‌دهند.
حافظ در میان غزلیاتش، رندی عارف‌اندیش است. فردوسی دل‌سپرده به آیین کهن ایرانی و حماسه‌های پهلوانی است. مولوی در مثنوی معنوی و غزلیاتش، از فقیهی متشرع تا عارفی صوفی‌مسلک چرخ می‌زند. نزدیک‌تر بیاییم؛ سهراب سپهری خلوت‌گزیده است و مهدی اخوان‌ثالث، زخم‌خورده ناامیدی که «امید» تخلص می‌کند. احمد شاملو عاشق‌پیشه‌ای است که مدام به اوضاع سیاسی و اجتماعی می‌تازد. خیام را چنان سرمست باده می‌شناسیم که ابیاتش را بر دیوار میکده‌های جهان نوشته‌ایم. کمال‌الملک از «گربه و قناری» و «مزرعه گاوها» در سال 1308 هـ. ق به فالگیر یهودی در سال 1316 هـ. ق می‌رسد. هم تابلوی «آئینه‌خانه کاخ گلستان» را می‌سازد، هم «صورت رامبراند» و «به خاکسپاری مسیح». آیا این تمام باورهای نقاش است؟ آیا اثری بوده که کمال‌الملک میل یا اجازه ساختنش را نداشته باشد؟
در میان صدای شمشیرها و نعره دیوان شاهنامه، چه سطرهای لطیفی از تصاویر ناب جذبه‌های تنانه عشق که می‌درخشند. در لطایف عارفانه حافظ چه امیال زمینی تندی که مستور می‌شوند. در میان واژه‌های مستانه خیام، چه فیلسوف بی‌بدیلی که با چشم‌های خمار نشسته است. این گواهی است که اهالی ادب و هنر، فارغ از قالب و مضمون واحد، سری به سایر تمایلات خود زده‌اند و اگر سکوتی کرده‌اند، به حکم محدودیت‌های اثر هنری و ادبی نبوده است؛ این «سکوت» سطر نخوانده هنر و ادبیات است در شناخت کامل چنین شخصیت‌هایی.
آیا هنرمندان و حجاران زبردست هخامنشی، توان تراش چهره و اندام زنان را بر دیواره‌های تخت جمشید نداشته‌اند؟ آیا حافظ ـ آنچنان که در مدح شاه شجاع می‌سراید ـ به تندی نقد زاهدان ریاکار شهرش، نقدی صریح به کشورداری زمانه‌اش ندارد؟ آیا در طوس، قلندران سرتراشیده بی‌خاصیت زندگی نمی‌کردند؟ فایده پرداختن به این سکوت‌ها در بررسی تاریخ هنر یا هنر امروز چه می‌تواند باشد؟
سکوت را از میان یک قطعه موسیقی حذف کنید، چیز دندان‌گیری از آن باقی نخواهد ماند. سال‌های آینده، درک و تفسیر سکوت میان سطرها را از آرشیو نشریات و روزنامه‌ها بردارید، بخش بزرگی از واقعیت قربانی خواهد شد. به‌عنوان نمونه، وقتی هنر از پدیده‌ای مثل فقر سخن نمی‌گوید، این به معنی نبود فقر نیست، این یعنی سکوت؛ سکوتی که دلایل عمدی یا اجباری بودن آن بخشی از محتوای آثار هنرمند خواهد بود. کسانی با نگاه به سایر شواهد اجتماعی و تاریخی، درباره فقدان مضامینی در سینما و ادبیات و هنر هر دوره از تاریخ قضاوت خواهند کرد و به یقین سکوت آن را معادل پاکیزگی فرهنگی یا بی‌اهمیتی این موضوعات فرض نمی‌کنند. سکوت گاهی مهم‌ترین و گویاترین اثر یک شاعر، نویسنده یا هنرمند است. همه این سکوت‌ها در طول تاریخ فرهنگی هر تمدنی، شنیدنی و خواندنی است.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و یکصد و هشت
 - شماره هشت هزار و یکصد و هشت - ۲۹ دی ۱۴۰۱