یک بام و دوهوا

فرشته پناهی
طنزپرداز

دل می‌رود زدستم یا ایها السکارا
تبعیض روز روشن؟ اینقدر آشکارا؟؟
 
بگذار تا بگویم از قصه‌اش برایت
بگذار تا بگریم چون ابر در بخارا!
 
چاییده بود اخیراً گویا زمین؛ اساسی!
لرزید و هَپچه او لرزاند خانه‌ها را
 
از آسمان و دریا یاری رساند دنیا
ساپورت کرد تنها ترکان ناقلا را!
 
خورده است هرچه بوده، همسایه مان دو لپی
اما به ما ندادند یک لقمه از غذا را
 
دنیای لامروّت نشنیده‌ای مَثَل را؟
با دوستان مروّت با دشمنان مدارا!؟
 
ما دل شکستگانیم از حجم این تباعیض!
دریاب لامروّت! این اشک بی‌صدا را
 
یادش بخیر می‌گفت مادربزرگ گاهی
«قربان بشم خدا را، یک بام و دو هوا را»