پیام بیدارباش در لباس مبدل دلهره

ساعت ۶ صبح درِ خانه‌مان را می‌کوبند، صدای تق تق ساده، لرزان و شرمگین نیست که آدم تفسیری ملایم از این در کوفتن نابهنگام داشته باشد. در را با دلهره و خشم باز می‌کنم اما چهره مچاله و خجول مدیر ساختمان‌مان را می‌بینم که اصلاً شباهتی به آن در کوفتن ندارد. آماده‌ام که به رگبارش ببندم اما او مرا با یک حرکت کیش و مات می‌کند: کلیدهایتان پشت در مانده بود. این را می‌گوید و همزمان اشاره به کلید می‌کند. وقتی کسی با مهر پشت در ایستاده اما راهی ندارد جز این که درِ فلزی را، تماس استخوان و رگ و پی با مصالح ساختمان را، واسطه انتقال آن پیام بیدارباش قرار دهد، فلز و مصالح و استخوان مثل مترجم ناشی و پراشتباهی ظاهر می‌شود که مهر را به خشم و امنیت را به آشوب ترجمه می‌کند.