فرمول ازدواج آسان کشف شد

محمدرضا رضایی
طنزپرداز
با سلام خدمت مخاطبین عزیز؛ امروز آقای دامادطلب، یکی از چهره‌های شاخص در حوزه تسهیل ازدواج جوانان، میهمان برنامه هستن و به‌گفته خودشون قراره فرمول قطعی و نهایی ازدواج آسان رو به ما معرفی کنن.
+ آقای دامادطلب می‌شه برامون بگید فرمول نهایی ازدواج آسان چیه؟
- من هم سلام عرض می‌کنم خدمت شما و مخاطبین‌تون. فرمول قطعی ازدواج آسان اعتماد به جوانان و کاهش سطح توقعات است.
+ بسیار عالی، فقط اگه ممکنه بیشتر توضیح بدید.
- بله من چون می‌دونستم این فرمول ممکنه برای شما و مخاطبین‌تون کمی سنگین باشه، یک مثال ملموس آماده کردم.
+ چه عالی! می‌شنویم.
- مثال موفق و عینی این فرمول خود خود من هستم.
+ بسیار جالبه، یعنی ازدواج خودتون رو می‌فرمایید؟
- نه ازدواج من که اتفاقاً خیلی سخت برگزار شد، آخرش هم مجبور شدیم از دست خونواده‌هامون فرار کنیم.
+ چه عجیب! خب؟
- بله، منظور من ازدواج دخترم است که بسیار ساده و با کمترین سطح توقع انجام شد.
+ چطوری؟
- خب داماد من همکلاسی دخترم بود و وقتی اومد به خواستگاری دخترم هیچی نداشت. یعنی حتی یک آپارتمان ۲۰۰ متری مبله و یک خودروی کراس‌اور چینی هم تو بساطش نبود. سربازی هم نرفته بود، شغلش هم که شاگردی تو مغازه باباش بود.
+ به نظرم همچین هم دستش خالی نبوده، بالأخره پدرش پشتیبانش بوده.
- نه دیگه اینایی که من گفتم، حداقل چیزیه که یک جوون باید داشته باشه. بالاخره ازدواج آسان هم بایدها و نبایدهای خودش رو داره.
+ بله می‌فرمودید.
- درسته؛ با این شرایط من دست رد به سینه این جوون نزدم و شرط گذاشتم که حداقل اول سربازیشو بره. اتفاقاً چون آشنا داشتم خودم صحبت کردم که یه جای خوبی خدمت کنه.
+ چه عالی! کجا خدمت کرد؟
- مرز جکیگور؛ همین دم در پاکستان.
+ اونجا که محل تردد اشراره، مطمئنید اون آشناتون باهاتون دشمنی نداشته؟
- من خودم گفتم بفرستنش جکیگور که مرد بشه و بعداً زیر بار مشکلات زندگی کمر خم نکنه. در هر صورت متأسفانه این پسر توفیق شهادت نصیبش نشد و خدمتش رو تموم کرد.
+ چه عالی؛ اون موقع دیگه با ازدواج این دو قناری عاشق موافقت کردید؟
- خیر! فرستادمش بره با یک جهیزیه کامل اما ساده برگرده.
+ جهیزیه مگه با خونواده دختر نیست؟
- تو خانواده ما نه! همه‌ش با پسره که مرد بشه و زیر بار مشکلات کمر خم نکنه.
+ خب بعدش چی شد؟
- هیچی دیگه، پسره بعد از دو سال با جهیزیه کامل برگشت.
+ خب این ‌دفعه بهش دختر دادید؟
- نه دیگه! تو این مدت دختر من کارشناسی ارشدش رو گرفته بود، واسه همین به پسره گفتم باید بره phd بگیره، ولی تو یه رشته ساده و غیرتجملی.
+ دیگه رشته تحصیلی که تجملی و غیرتجملی نداره.
- چرا داره، شما نمی‌دونی. به هر حال این پسره لامصب... یعنی چیزه، این پسره سخت‌کوش، phd هم گرفت.
+ و این‌دفعه بهش دختر دادید؟
- آره این‌دفعه دیگه دیدم هیچ رقمه زیربار مشکلات کمر خم نمی‌کنه. سن دخترم هم بالا رفته بود، واسه همین با ازدواج بسیار آسان‌شون موافقت کردم و به‌جای اینکه عروسی رو روی کشتی تفریحی توی ایتالیا بگیریم، روی کشتی تفریحی توی کیش گرفتیم.
+ دیگه به نظرم اینقدر ساده و آسان هم خوب نیست‌ها!
- نه مخالفم؛ ما نباید از این جوون‌ها توقع بی‌جا داشته باشیم. هدف خوشبختی‌شونه. برای همین به‌عنوان آخرین تضمین خوشبختی کم‌ترین میزان مهریه رو تعیین کردیم.
+ چقدر؟
- شاید باورتون نشه، ولی فقط ۹۹۹ سکه ناقابل.
+ تا کمرشون زیر بار مشکلات خم نشه؟
- نه اتفاقاً این‌دفعه یه رقمی گفتیم که اگه پسره خواست پررو بازی دربیاره، مهریه رو بزاریم اجرا که کمرش خم بشه. ولی مهم اینه که الان دخترم خوشبخته و داماد عزیزم از گل نازک‌تر بهش نمی‌گه.
 + جرأتش رو نداره بدبخت!
- بله؟
+ هیچی، پرسیدم الان داماد بدبخت‌تون خوبه؟ از زندگیش راضیه؟
- خدا رو شکر، یه نفسی میاد و میره.
+ بله خیلی ممنون از شما و دامادتون؛ مخاطبین عزیز، دیدید که چقدر توقعات بی‌جا در ازدواج زشته و انسان رو به چه هیولاهایی تبدیل می‌کنه. امیدواریم از این برنامه و میهمان کم‌توقع‌مون درس گرفته باشید. خدانگهدار.