خشکسالی مثل آتش از باغی به باغ دیگر سرایت کرده بود
لحظه لحظه زندگی در دنیای سیاه اعتیاد
فاطمه شهروش
خبرنگار
«خون خرگوش» رمانی است به قلم رضا زنگیآبادی. او در این رمان ۱۹۴صفحهای ماجرای زندگی دختری به نام فریبا را روایت میکند. فریبا اسیر در چنگال پدری معتاد است و زندگی در یک گودال اطراف کرمان هر روز برایش ماجرای تلخی رو میکند. با در نظر گرفتن نزدیکی محل رخدادن داستان با زادگاه نویسنده، به نظر میرسد او مواد خام اولیه رمان خود را از تجربههای زیستهاش وام گرفته و آنها را با ملات و ابزار نویسندگی آمیخته و در قالب رمان «خون خرگوش» ریخته است.
یکی از نکاتی که در همان نگاه اول توجه مخاطب را به خود جلب میکند، استفاده مکرر نویسنده از حیوانات در جهت بهرهگیری از نمادی است که آنها در ذهن مخاطب متبادر میکنند. مثلاً برای برانگیختن حس تاریکی و شومی از حیواناتی چون کلاغ و مار، کارکرد میگیرد و در جایی که میخواهد امید را به خواننده منتقل کند بهسراغ پروانه و لکلک میرود.
احمد محمود معمولاً در آثار بلندش، شخصیتهای متعددی را معرفی میکند؛ شخصیتهایی که حتی بعد از چند سال خواننده آنها را به اسم و جزئیات به یاد میآورد و پیش چشمش زنده میشوند. در خون خرگوش هم نویسنده از لحاظ تعدد شخصیت دستودلبازی به خرج داده؛اما همین تعداد زیاد آدمها به جهت عمیقنشدن در پرداخت پاشنه آشیل داستان میشود. او مخاطب را تشنه توجه به افراد متعدد کرده؛ توجهی که ما را از تمرکز روی خط اصلی داستان باز میدارد.
یکی از قلههایی که هر نویسندهای بهراحتی از پس بالارفتن از آن برنمیآید اجرای درست لحن و زبان در نوشته است. قلهای که زنگیآبادی با دقت از پیچوخمهای مسیر رسیدن به آن گذشته و از این حیث «خون خرگوش» یک سروگردن از آثار زمانهاش بالاتر است. راوی داستان، فریبا است و از زبان شخص او ماجرا تعریف میشود. او در ابتدا نوجوانی خام و دنیاندیده است؛ اما در خلال پستی و بلندیهایی که در زندگی طی میکند تا به جوانی برسد، ترکیب واژگانی که از آن استفاده کرده و نیز ساختار جملههایش به آرامی دستخوش تغییر شده و این تغییر چربدستانه توسط نویسنده به خورد مخاطب داده شده است.
سخن پایانی اینکه خون خرگوش را میتوان در کنار برج سکوت و ویولنزن روی پل داستانی با مضمون زندگی در دنیای اعتیاد به حساب آورد که با خواندنش لحظاتی بوی دود و رنج در سرتان میپیچد.