صامره حبیبی
طنزپرداز
گرفتارم گرفتار شب عید
سرم خورده به دیوار شب عید
زنم یکریز در حال خرید است
فلک پیچیده طومار شب عید
من از این چشم و همچشمی اقوام
شدم آخر عزادار شب عید
به سلمانی ندارم احتیاجی
کچل کرده مرا کار شب عید
نصیب خانواده نو نواری
نصیب من شد آزار شب عید
بدون زلزله آوارهام کرد
گرانی هست آوار شب عید
بحالم پسته خندان بگرید
که میآیم ز بازار شب عید
نکن آجیل قصد جان ما را
تو دیگر نیستی یار شب عید
گلویم را به نرمی میفشارد
فشار جیب شلوار شب عید
کسی که مرد و راحت شد ز دنیا
چه میداند ز اسرار شب عید
طلبکاران دم در صف کشیدند
به من دادند اخطار شب عید
کجایی اسکناس ده هزاری
نداری دیگر آمار شب عید
شده چشمم حسابی تیره و تار
درآوردم سر از غار شب عید
خریدن، خوردن و خانه تکانی
سه تا «خ» هست خونخوار شب عید
تمام سال در هول و ولایم
فقط از ترس تکرار شب عید
ندارد دکتری خرج و مخارج
شدم بدجور بیمار شب عید