ستون‌های عمودی و موانع افقی ذهن بیضایی

محمدحسین بنکدار تهرانی
مدیر مؤسسه فرهنگی همیشه در میان

سال ۱۳۵۱ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کتابی از بهرام بیضایی با تصویرسازی مرتضی ممیز چاپ کرد به نام «حقیقت و مرد دانا». قصه بچه‌ای هست که پیامدِ تماشای نمایشی، اَنگیخته می‌شود که بداند حقیقت چیست؟ و زاروزندگی‌­اش را، یکباره رها می‌کند و پِی پیرمردی می­‌دود که گمان‌­می­‌کند حقیقت را می‌­داند و هرگز در همه عمر، یعنی تا پیرسالی (همین بچه داستان) هم به او نمی‌رسد. او مدام راه­ می‌­رود تا آن‌ زمان که خودش هم پیر و فرسوده می‌شود و کنج عُزلت می­‌گزیند و باز بچه­‌ای سرمی‌­رسد و از او می‌پرسد که حقیقت چیست؟
شاید بشود گفت حکایتِ سرنوشتِ کارهای پژوهشی بهرام بیضایی، بیش از همه چیز، شبیه همین داستان است. کتاب‌هایش را که نگاه­ می­‌کنی؛ سه مورد، سرنویسِ «پژوهش» بر پیشانی دارد. «نمایش در ایران»، «ریشه‌یابی درخت کهن» و «هزار افسان کجاست؟». مسامحتاً «نمایش در چین» و «نمایش در ژاپن» را هم که ترجمه است و پژوهش، می‌­توان ذیل همین سرنویس بررسی کرد. اگر حوصله و دل‌‌ودماغ خواندن اثر جدی ­وپژوهشی ندارید و احیاناً نمایش‌هایش را دیده‌اید یا نمایشنامه‌­ها و فیلم­نامه­‌هایش را خوانده‌‌اید؛ نیاز چندانی به خواندنِ «ریشه‌یابی درخت کهن» و «هزار افسان کجاست؟»؛ ندارید. چرا؟ چون بیضایی برونداد اندیشه‌‌ها و پژوهانه­‌هایش را در قالب قصه‌های تصویری (که همان نمایشنامه‌هایش باشد) 
نوشته بود.
اگر یک دور کامل، کارهای او را خوانده باشید؛ می‌توانید چند عمود که فکر او را استوارانه سرپا نگه داشته‌­بود؛ پیدا کنید. اینها را می‌گویم و به پژوهانه‌هایش می‌پردازم و نمودار و ماتریسی از گوشه‌‌گوشه فکرش را برمی­‌شمرم. به‌نظرمی‌‌آید جست‌­وجوهای بیضایی، میان متن­‌ها و بازمانده­‌های تاریخی گذشته ایران، شبیه همان پسرک «حقیقت و مرد دانا» است که یک عمر گشته و از همه کس پرسیده که فلان پیرمرد را ندیدید که از این جا گذشت؟ و همه پاسخ داده‌‌اند که او کمی پیش از اینجا گذر کرد و رفت. 
آن پیرمرد ایرانِ رویایی و کهن است؛ که بیضایی پیوسته در جست‌­وجوی او بود. این میان چهار عاملِ عمودی اندیشه او را نگه داشته بود: شاهنامه، هزارویک­‌شب و کتاب‌های الفتوح و ردی که در دَواوین کهن، میان قصیده‌­های شاعرانی چون انوری و منوچهری و عنصری و ناصرخسرو از ایران کهن باقی­مانده‌ ­بود. چهار عامل افقی را هم مانع رسیدن به آن حقیقتِ ایران می‌­دانست. حقیقتی رویاگونه که انگار در عصر ساسانی برایش مُتجسِد شده بود. عوامل افقی بازدارنده: اول مقطع تاریخی پس از فروپاشی امپراتوری ایران،  دوم حمله و حضورِ ترک‌های غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی و سوم حمله و حضور مغول‌ها و آخرالامر یک سده اخیر که نسبت بدان انکار از خود بروز می‌داد.
خلاصه ساده‌سازی‌­شده حرف‌های بیضایی در «ریشه‌یابی درخت کهن»، که بعدها این درخت تناور شد و به نام «هزار افسان کجاست؟» به بازار آمد؛ این است که کتاب «هزار افسانِ ایران ساسانی»، در قرن سوم پس از اسلام دگرگونی یافته و از پهلوی به عربی برگردانده‌ ­شده و به نام «الف لیله ­و لیله» درآمده که ما فارسی زبانان امروز، با عنوان «هزار و یک شب» می­شناسیمش و آنجا با پیوند برقرار کردن میان افسانه ضحاک و دیگر ریشه­‌های هندی این اسطوره‌ها، نظریه‌­ای مطرح­ می­‌کند که این همه سال چه طور ندیدید و هشیار نبودید؟ که میان شهرزاد و دنیازاد و شهریارِ هزارویک‌­شب و ضحاک و اَرنواز و شهرناز خواهران یا دختران جمشید در شاهنامه یکسانی و یک‌روشی وجود دارد و این هر دو را، مُنبعِث از کتاب «هزار افسان» به زبان پهلوی، که از دست رفته؛ قلمداد می­‌کند.
برگردم و حرف‌های گفته را یک­‌کاسه کنم. به تعبیری می­‌توان گفت همه نمایشنامه‌های بیضایی، بویژه آنها که به دوره­‌های تاریخی (که او آنها را موانع افقی رسیدن به آن پیرمرد حقیقت‌­دان، که استعاره او از ایران راستین است) می‌پردازد؛ همه حاصل مداقه او در دوره‌‌های تاریخی آمدن اعراب، سپس غُزها و ترک­‌ها و سپستر مغولان است و بیضایی لباس قصه و نمایش پوشانده به برونداد پژوهش­‌ها و یافته­‌هایش و آنها را با زبان پاکیزه و آرکائیک یا باستان‌گرایانه­‌نُمایانه! به نسل‌های آتی منتقل کرده است. خواه­‌ناخواه زبان پژوهشی مردی که عمری با هنرهای نمایشی روزگار گذرانده جزین و نیکوتر از این نخواهد شد.
 اما بیان نمایشی این دو اثر پژوهشی که از آن صحبت ­رفت در نمایش «شب هزار و یکم» در سه پرده یا سه بخش، رُخ‌­نمون شده: اولی که در عصر ضحاک میان او، اَرنواز و شهرناز می‌‌گذرد که بی‌اندازه سَخته، پُخته و درخشان است... دومی که در عصر مسلمانان میان شریف / عجمی / امیر حَرَس و دو زن، ماهک و خورزادِ نیکرخ می­‌گذرد که قصه از میان بُردنِ هزارافسان و ساختن هزار و یک شب است و سومی در عصر نزدیک به ما میانِ میرخان و دو زن، رُخسان و روشنَک می‌گذرد که شاید بتوان گفت اندیشه بنیادین بیضایی و پروژه عمر او را به نمایش­ می­‌گذارد. اندیشه کودکی که مجذوبِ نمایشی شده و یک عمر میان انواعِ خَلق و مردمان گشته و حاصل مشاهداتش را نوشته. نوشته که زنانِ ایران با استمداد از قصه‌­ها، این فرهنگ را مصون نگه ‌داشته‌­اند و طی مواجهه آگاهانه با آن چهار عامل افقی تا به امروز به ما رسانده‌اند...  چیزی که سکوتِ چهل ساله بیضایی را نسبت به سیاست، شکست و به صراحت پیرامونش گفت و شعر نوشت و به خاطرش با تمامِ داشته‌هایش به‌میدان­‌ آمد؛ تا راهی را که ساده­‌دلانه گمان می­‌کرد به‌ نتیجه‌ ­می‌­رسد؛ قوت ببخشد. شاید وقتی آن هیاهوها فرونشست ستون‌‌های عمودی کاخِ اندیشه‌­های پیرمرد هم افقی شد و فروریخت و بیضایی از همان زمان وا داد و تسلیم شد برابر بیماری و به کام مرگ رفت. 

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و نهصد و بیست و سه
 - شماره هشت هزار و نهصد و بیست و سه - ۰۸ دی ۱۴۰۴