میراث مکتوب بیضایی برای سلحشور فرهنگ ایرانی

شیوا مقانلو
نویسنده، مترجم و مدرس دانشگاه


نوشتن از نوشته‌‌های بهرام بیضایی حکم چرخیدن لب دریایی را دارد که می‌دانی فراخ و عمیق است و به تعداد مسافرانش پذیرنده و سخی؛ اما این را هم می‌دانی که تَرکردن پایی در آن آب یا نهایتاً انداختن توری به دلش و صیدکردن ماهی خردی از آن اعماق پُر نهنگ، یا مثلاً سوار قایق خُردی شدن و دقایقی سینه آرامش را شکافتن، هیچ‌کدام تو را به درک دریا نمی‌‌رساند و عمق پر مرجانش را نشان نمی‌‌دهد و چیزی از ذخایر کهنش رو نمی‌کند. فقط لب آب می‌چرخی که شاید این پرسه دَمی حالت را با توهمی هنرمندانه خوش کند که به دریا رسیدیم... اما می‌دانی که هیچ‌کدام‌‌مان نمی‌‌رسیم.
هنگامِ رفتن آدم‌‌های بزرگی که میخ‌‌های اتصال ما با جهان‌‌اند، جادوی کتاب و کلمات مکتوب بیش از همیشه آشکار می‌‌شود. من شاید آخرین نسل خوش‌‌اقبالی باشم که توانستیم هم نمایش‌‌های فخیم بیضایی را بر صحنه ببینیم و هم پای صحبت‌‌های پرشورش در فرهنگسراها و کانون‌‌های ادبی بنشینیم؛ اما حتی برای نسل و نسل‌هایی که دست‌شان از چنین تجربه‌های حضوری کوتاه است، حضور کتاب‌‌های بیضایی می‌‌تواند حکم رسیدن به لب دریا و مروارید یافتن به حد وسع را داشته باشد. و دقیقاً در همین میراث مکتوب است که بیضایی بیشتر از آثار سینمایی‌‌اش، رخ می‌‌نماید. جهان او بیشتر جهان کلمات فارسی و نمایش مفاهیم عمیق و چندلایه و طنازی‌های آشکار و پنهان به مدد این زبان است، تا جهان رسانه‌ سینما و فیلم‌‌های متکی بر منطق تصویر. اگرچه آثار سینمایی سرشار از تفکر و تأمل او هنوز هم – و همیشه هم- فخر سینمای ایران هستند که امروزه جز پوسته‌ای کلیشه‌ای از دستاوردهای گذشته ندارد، اما آن هدف/ایده‌آل/ رسالت دیرپای بیضایی دقیقاً در جست‌وجوی پرعیش و عطشش به دنبال ریشه‌‌های هویت ایرانی و زبان فارسی در کتاب‌‌هایش متجلی می‌شود. این جست‌وجو بنیاد تمام کتاب‌‌های اوست: چه آثار پژوهشی همچون «نمایش در چین» و «هزار افسان کجاست؟»  -چه فیلمنامه‌‌های ساخته‌ شده یا نشده همچون «باشو، غریبه‌ی کوچک» و «حقایق درباره لیلا دختر ادریس»- چه نمایشنامه‌‌های به ‌صحنه‌ آمده یا نیامده همچون «کارنامه  بندار بیدخش» و «دیوان بلخ»- و چه گفت‌وگوهایی که دیگران با او انجام داده‌‌‌اند همچون «جدال با جهل».
در تمامی این آثار – و بسیار نام‌‌های نیامده در این متن کوتاه- تمرکز و خواست اصلی بیضایی روشن و یگانه است: بازسازی و به‌روزسازی هویت تاریخی ایرانی، به مدد قدرت خاموشی‌‌ناپذیر زبان فارسی، از خلال نمایش آیین‌ها و سنت‌‌های دینی و عرفی و بومی.
زبان آثار بیضایی زبانی زیرک و چندلایه و پرچالش است که نه تنها میان شخصیت‌‌های آن اثر جاری می‌‌شود تا روایت را جلو ببرد، بلکه از محدوده‌ تنگ متن، یا مساحت فراخ صحنه، نیز خارج و وارد زبان خاطرات و یادآوری‌‌ها و گویش مردم می‌‌شود؛ البته نه زبانی طنز یا هزل برای جریان‌‌یافتن در شوخی‌ها و روزمر‌گی‌های عوامانه؛ بلکه به عنوان تک‌جملاتی ناب و قصار که مردم اهل خرد به آن‌ها کاربردی هرزمانی و هرمکانی می‌دهند و مدام در خاطر می‌آورند. جمله جوان نصرانی «روز واقعه» در وصف شهادت امام حسین(ع) که می‌گوید «من حقیقت را در زنجیر دیده‌‌ام. من حقیقت را پاره‌‌پاره بر خاک دیده‌ام. من حقیقت را بر سر نیزه دیده‌ام...» به قدر یک مجلس رسمی ذکر مصیبت، بر دل و زبان عزاداران جاری است؛ یا گفت‌وگوی آسیابان تهیدست و زنش در «مرگ یزدگرد» که می‌‌گویند: «ما هرچه داریم از پادشاه است- چه می‌گویی مرد؛ ما که چیزی نداریم! آن هم از پادشاه است!» از آسیاب مخروبه‌ آن دو نفر فراتر می‌رود و تمام تاریخ ستم را در جهان در می‌‌نوردد.
از این منظر، آثار بیضایی ادامه درخشان و فارسی نمایش‌‌های دوران طلایی باستان یونان است، یا طنز و تراژدی هوشمندانه و جهانشمول شکسپیر در زبان انگلیسی، که به کلامِ نمایشی قدرت و جسارتی فراتر از مرزهای بومی خودش می‌‌دهد و آن را برای سایر فرهنگ‌ها هم ملموس و باورپذیر می‌‌کند. اینجا تمام خوانندگان کتاب، در برابر نیروی گسترنده  واژه‌ها، خودخواسته از جا برمی‌‌خیزند و روی صحنه می‌‌آیند تا خوانش/نمایش یک نفره‌شان را بازی کنند. و این امر زمانی معنادارتر و ارزشمندتر می‌‌شود که به یاد می‌‌آوریم شخصیت‌‌های این آثار، همان مردم معمول کوچه و بازارند: کارمندها، کاسب‌‌ها، کارگرها، کشاورزها، معلم‌ها، دانشجوها، سربازها، بلیت‌فروش‌ها، خانه‌دارها، و کوچه‌‌گردها. بیضایی با وامی که از زبان می‌‌گیرد، به این آدها معنای مجدد و چندگانه‌‌ای می‌بخشد، که خود این امر باعث هویت‌‌یابی و هویت‌‌سازی دوبارهِ مخاطبان و خوانندگانش می‌شود. او به سراغ قدرقدرتان اسطوره و افسانه هم که می‌رود، باز ایشان را نه در سریر سلامت و پیروز میدان کارزار، که در تنهایی‌های انسانی‌شان تصویر می‌کند تا یادمان بماند جهان کوچک هر انسان چقدر بزرگ است.
و در این فرآیند جادویی سفر میان جهان اسطوره‌‌ها و افسانه‌ها و جهان روزمره و به‌چنگ‌آمدنی، در این وام‌‌گیری از زبان مادری و سپس رساندنش به اوجی تازه، متون بیضایی همواره از زنان می‌گویند. زنانی که در حوزه کلام او آگاه و مقتدر و مستقل و بزرگ می‌شوند، زنانی که در مردانه‌‌ترین صحنه‌های چهارگوش تئاتر، یا مستطیل‌های کاغذی کتاب، ناگهان از بُعد بیرون می‌­زنند و با حمله‌‌ای نیشدار یا خطابه‌‌ای غرا یا جمله‌‌ای معصومانه، زنگ سطح دیگری از آگاهی را به صدا در می‌‌آورند؛ چه در شالیزارهای سبز شمال و چه در خیابان‌‌های دودزده تهران و چه در آسیابی کهنه و ناموجود.
اندوه رفتن بیضایی – و امثال او - نه پایان‌‌پذیر است و نه خُرد؛ اما آنچه در بودنش برای فرهنگ ایرانی به جا گذاشت نیز نه پایان‌‌پذیر است و نه خُرد.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و نهصد و بیست و سه
 - شماره هشت هزار و نهصد و بیست و سه - ۰۸ دی ۱۴۰۴