درباره ایرج افشار که اگر بود امروز یکصد سالگیاش را جشن میگرفتیم
کتابورزِ کتابشناس
حمیدرضا محمدی
روزنامهنگار
در حوزه تاریخ و ادبیات قدیم فارسی آنقَدَر خوب و آنقَدَر زیاد کار کرد که بیمبالغه همه را مدیون خود کرد.
محمدعلی همایون کاتوزیان
ایرج افشار اگر بود، امروز، یکصدسالگیاش را جشن میگرفتیم، نه به مداهنه، که بهواقع، نادره و نابغه دوران بود. اگر «قاضی میرحسین میبدی» (مجله یغما، شماره 5، مرداد 1327) را احتمالاً اولین نوشته چاپشده او بدانیم، یعنی بیش از هفتاد سال نوشتن. نوشتنهایی جملگی قابل اعتنا. مطالبی که از همان اولینشان در 23 سالگی تا آخرینشان در 85 سالگی، هنوز و همچنان مرجع و منبع اهل مداقه هستند و شمار کتابهایش را بیش از سیصد و عِداد مقالههایش را فزون از سه هزار عنوان نوشتهاند و این یعنی اگر هر سال تنها سه کتاب مینوشت و به کار دیگری نمیپرداخت، باز هم به این عدد نمیرسید.
او اعجوبهای عجیب بود. در میزان پرکاری، و پرکاری منتج به تولید علم واقعی، شاید در مطالعات ادبی و تاریخی، کسی را نتوان یافت که یارای رسیدن به او را داشته باشد. تازه همین نبود و بسیار بیش از این بود. او به قول سیدفرید قاسمی «مرجعنگار، کتابدارِ کتابشناس، مصحح، نسخهپژوه، متنشناس، مجموعهساز، تصحیحگر کاشف، احیاگر، فهرستنویس، تاریخنگار، نویاب، کتابآفرین، کتابورز، سندپردازِ مرجعنویس، گنجورِ نهادساز، مقالهنویسِ فهرستپرداز، نادرهیارِ نامهنگار، سامانده نهادساز، ایراننوردِ جهانگرد، نگارنده و گرداننده، میراثبان و پژوهنده و چاپیار و ادوارینگار، شناساننده. کمیاب و نایاب، معرّف کمنام و گمنام، منبع خاورشناسان، همنشین دانشوران، معاصر مشاهیر، وارسته ناوابسته، دلسوخته ژرفاندیش، و گذشتهپژوهِ آیندهنگر» بود.
احیاگر متون کهن
کتابهای افشار اما مشتمل بر انواع و اقسام گوناگونی از کتاب و مجله است. قسمی از آنها معطوف به تصحیحات ادبی و تاریخی است. او با آن پیشینه ادبی و تاریخی خانوادگی و ذکاوت خاص خود، در همه این سالها مدام در پی نسخهای تازهیاب بود تا تصحیح کند و به طبع رساند. از همینرو اگر او را یکی از احیاگران متون کهن فارسی و میراث مکتوب فارسی بدانیم و بنامیم، بیشک سخنی به گزافه نگفتهایم و به بیراهه نرفتهایم. افشار که درِ هیچ کتابخانهای و مجموعهای و گنجینهای و دانشگاهی به رویش بسته نبود، این فرصت را داشت تا از تمام فضاهای ممکن و مقدور بهره ببرد. بر اینها باید علاوه کرد ارتباط ویژهاش با اهل علم در ایران و خارج. فرق نمیکرد منوچهر ستوده و اصغر مهدوی باشد یا ریچارد فرای و جان گرنی، و این دایره موسع و مفصل روابط را میتوان از فهرست کسانی که با آنان در نامهنگاری بود دریافت و فهمید. در نتیجه هرچه را از هرکس در هرنقطه از جهان میخواست، مییافت. جلیل دوستخواه درباره همین شمولیت افشار نوشته است: «تمام مراکز ایرانشناسی دانشگاههای بزرگ جهان در اروپا و آمریکا برای ایشان خودمانی و خانگی بود. وقتی صحبت از ایران میشد، از بزرگان و پژوهندگان و ایرانشناسان بزرگ کسی نبود که افشار برایش غریبه باشد و با او غریبی کند. هنگامیکه ایرانشناسان به ایران میآمدند، ایرج افشار انیس و جلیسشان بود.»
دانشپروری افشار
فراموش نکنیم او از معدود افرادی در عصر معاصر بود که خیلیها را میهمان خوشهچینی از خوان فضل خود کرد و به معنای واقعی کلمه زکات علم را معنا بخشید. هر تماسی از هرکسِ نامداتر و حتی گمنامی را پاسخ میگفت و از راهنمایی و مشورت پرهیز و ابایی نداشت. خلقوخوی خاصی داشت اما حقاً دانشپروری را سرلوحه زندگی خویش قرار داده بود. شخصیتی با آن همه خرد، چنان خضوع و خضوع داشت که به گفته حسین مسرت؛ «هیچگاه اجازه نداد مجلسی در نکوداشت و تجلیل از آثارش برپا شود، حتی مخالف چاپ کتابی به نام ارجنامه در شرح آثارش و زندگینامهاش بود.»
هم ذهنش نظم خاصی داشت، و این را میشود از لابهلای آثارش دریافت، و هم خانهاش. چنانکه شاگرداناش، از قفای او، به خانهاش راه یافتند و تقریباً بیآنکه به دردسر چندانی بیفتند، مکتوبات ناتمام و برزمینماندهاش را به ثمری رساندند و نشر دادند و واحیرتا که هنوز چیزهای منتشرنشده، 15 سال پس از رفتناش، در چنته مانده است. بهقول پرویز اذکایی؛ «نبوغ استاد افشار در همان نظم آهنین ردهبندیشده مواد و موضوعات تحت بررسی و تحقیق وی جلوه میکند، و این امر حتی از «برگهدان»ها و جعبههای موضوعی گوناگون «برگیزه»ها و یادداشتهای مختلف مضبوط و موفور، از طبقهبندی کتابهایش مشهود بود.»
یکی از اولین تصحیحاتاش، «حالات و سخنان شیخ ابوسعید ابوالخیر میهنی» بود که وقتی 27 سال بیشتر نداشت، تصحیح و منتشر کرد و در سالهای بعد، حتی تا آخرین دم، بر این متون تحشیه نوشت که قاطبه آنها از آن سدههای میانه پس از اسلام تا روزگار قاجار بود. چنانکه مسعود عرفانیان درباره قاجارپژوهی او نوشته است: «علاقه افشار به دوره قاجار و کار روی اسناد، مدارک، عکسها، نسخههای خطی و رسالههای بازمانده از آن دوران بخش مهمی از کارهای ارزشمند او بود. آشنایی با پیشینه بسیاری از خاندانهای مهم تأثیرگذار آن دوره، القاب و عناوین آنان، شناخت درست و دقیق آنان از روی عکسها و تصاویر برجایمانده، خواندن اسناد با خطوط عجیب و غریب آنها، خواندن سیاق، تسلط بینظیر بر منابع و مآخذ» او را یکی از متخصصان بیبدیل دوره قاجار کرده بود.
افشار نسخههای خطی را بهدرستی میشناخت و سره را از ناسره تمییز و تشخیص میداد و همین هم او را در میان همقطاران خود متفاوت و متمایز کرده بود. به روایت فریبا افکاری؛ «استاد سعی داشت هرطور شده نسخه را بشناسد. گاهی شناخت نسخهای که افتادگی داشت یا مؤلف آن معلوم نبود واقعاً دشوار بود و با هیچیک از نسخههای موجود در فهرستها و آثار چاپشده نمیخواند. اما استاد کوتاه نمیآمد و بالأخره موفق میشد نسخه را بشناسد. استاد به رسمالخط نسخه و چگونگی خط کاتب و تصحیفها یا تحریفهای او دقت میکرد. همه یادداشتها و مُهرها را میخواند و به ویژگیهای منحصربهفرد نسخه مانند نشانهها و علامتها، سهنقطهها، تعداد کرسهها و غیره توجه میکرد.»
اما جالب است که این قاجارشناسی او را از ایران باستان برکنار نگذاشت؛ روزبه زرینکوب دراینباره نوشته؛ «حوزه مطالعات ایران باستان از آن مباحث است که ایرج افشار را نه در آن ادعایی بود و نه کسی او را به آن مباحث میشناخت. با این همه، مطالعه و توغل افشار در کتابها و نوشتههای مربوط به مباحث ایران باستان، و آشنایی وی با بسیاری از بزرگان این حوزه، او را به یک مرجع بیمانند، مطمئن و غیرقابل تکرار از آگاهیهای مربوط به مطالعات ایران باستان تبدیل کرده بود.»
او قلمی داشت خاص خودش. نثری ساده، بیپیرایه و استوار و گاهی آراسته به زیور تشبیه و استعاره داشت. واژههایی که به کار میبرد گاه بسیارساده و گاه پیچیده بودند. در بیان مطالب خود را به تکلف و تصنع نمیانداخت و به ورطه پیچیدهنویسی و مغلقگویی نمیافتاد. همچنین بهسبب اشراف در متون پیشینیان و آگاهی از امکانات زبان فارسی، دایره واژگاناش قابل توجه بود و بسیار پیش میآمد که در توصیفاتاش واژه مرکب میساخت.
در مقام مدیر فرهنگی
ایرج افشار اما تنها یک پژوهشگر نبود، یک مدیر فرهنگی تمامعیار هم بود. از جمله طی سالهای 1343 تا 1350، رئیس اداره انتشارات دانشگاه تهران شد که قدرتالله روشنی زعفرانلو در وصف آن نوشته: «از اقدامات مرحوم افشار نظم و ترتیب دادن به چاپ کتابها و شناسنامه برای هر مجلد و در نظر گرفتن شماره مخصوص برای آن بود.» او همچنین مؤسس و اولین مدیر کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران از سال 1343 تا هنگام انقلاب بود. فریبا افکاری درباره یکی از ابتکارات او نوشته است؛ «او نقش بسیاری در جلب مجموعهداران و مالکان نسخههای خطی داشت تا نسخههای خود را به قصد اهدا یا فروش به کتابخانه مرکزی بیاورند» که خروجیاش مجموعههایی چون لانکامرر، سیدمحمدعلی جمالزاده، سیدحسن تقیزاده و خاندان سدیدالسلطنه بود. او به گفته سیدعبدالله انوار در هفتماهی که در سال 1341 کتابخانه ملی ایران را نیز اداره کرد؛ «سعی کرد کتابخانه را از گرداب فراموشی نجات دهد و به آن بهجای تقلّص، یک حرکت زیستی بدهد و در این زمینه، اول کارمندانی که تقاضای بازنشستگی داشتند با خواست آنها موافقت کرد و آنان را به بازنشستگی سپرد و بعد به صاحبان رأی و اهل حل و عقد وزارتخانه جایگاه کتابخانه را شناساند و آنها را از این بینام و نشانی بهدرآورد و بهاصطلاح روز به کارمند حیثیت کارمندی آن وزارتخانه را داده و با تأسیس گروهی از علاقهمندانِ برگهنویسی، برگهنویسی نو آموخت و در بخش خطی، فهرستنویسی تحلیلی و توصیفی را برای نسخ خطی در نظر گرفت و چون در این رشته کاربرگه نسخه موجود نبود با تشکیل کمیسیونی، از کتابشناسان صاحب رأی دعوت کرد و با رأی آنها کاربرگهای درشت و بهروز تهیه شد که همه عناصر لازم را برای معرفی نسخه چه از نظر علمی و چه از نظر خاصیت فیزیکی آن نسخه به روی این کاربرگه آورد. با این کار شرح و توصیف نسخههای خطی هم از سلیقه افراد به درآمد و متکی بر خواص کتاب شد و فهرستها بهجای تکیه بر امیال بر قواعد متکی شدند.»
کتابشناس قهار
افشار کتابشناسی قهار بود و بهعقیده کامران فانی: «آغازکننده کتابشناسی و فهرست مقالات بود. اولینبار کتاب سال را ایشان منتشر کرد». محال بود کتابی را تورق کند و صحت و سقماش را نفهمد. محمدرضا شفیعی کدکنی شیوه تحقیق او را چنین برشمرده است: «اگر کتابی را، که خاورشناسی نوشته بود، برای اولینبار به دست میگرفت، در همان نگاه اول میکوشید از منظر مطالعات ایرانی جایگاه آن را ارزیابی کند و اگر در میان هزار صفحه آن کتاب یک نکته مشکوک و زیانبخش نسبت به تاریخ و جغرافیا و هویت ایرانی وجود داشت، در لحظه، آن را مشخص میکرد و خواننده را از آن برحذر میداشت.»
او اما تنها یک تاریخنگار نبود که جغرافیا را نیز به حد اعلا میدانست. چنانکه سیدعلی آلداود معتقد است: «اسامی اشخاص و مکانها را از زبان افراد محلی میپرسید و بههمیندلیل کتابهای جغرافیایی وی یکی از منابع اصیل در این حوزه است. او خیلیزود با مردم محلی ارتباط برقرار میکرد و من کمتر کسی را دیدهام که در این سطح و چنین روابطی داشته باشد. او در همین راه و در سفرهایش دوستان زیادی پیدا کرد و از اطلاعات آنها بهره گرفت.» شاید از همینرو هم باشد که او آثاری را مختص شهرهای ایران به طبع رساند که ازجمله «یادگارهای یزد» و «زبان فارسی در آذربایجان» و دو اثر نیز از آثار بزرگان ادوار کاشان را میتوان اشاره کرد.
به گفته محمود امیدسالار «هنر گوشدادن که با کنجکاوی ذاتی و حافظهای عجیب جمع آمده بود از خصوصیات بینظیر افشار بود»، یکی از تخصصهایش یادبودنویسیاش بود. چنانکه کتاب «نادرهکاران» یکی از مصادیق و معاییر آن است و عبدالرحمان عمادی آورده است؛ «از انگشتشمار کسان بود که به استادان کهنسال ... و با کمال، بیچشمداشتی، میرسید و احترام آنها را پاس میداشت و پس از درگذشت آنها در نشریه خود ستونهای یادبود یا بهاصطلاح وفیات الاعیان برای بزرگداشت آنها درست میکرد.»
شاید جالب باشد بدانید امسال شصتمین سال چهار کتاب اوست و این یعنی او در چهلسالگی، تنها در یکسال، چهار اثر منتشر کرد؛ «کتابخانههای ایران(و مقدمهای درباره کتابخانههای قدیم)»، انتشارات اداره کل نگارش وزارت آموزش و پرورش؛ «سیر کتاب در ایران»، مؤسسه انتشارات امیرکبیر؛ «ذخیره خوارزمشاهی»، انتشارات انجمن آثار ملی؛ «سواد و بیاض» در انتشارات دهخدا و سه تصحیح بلند؛ «تذکره جلالی»، «سفرنامه سیستان و خراسان»، و «کارنامه اوقاف» هر سه در مجله فرهنگ ایرانزمین. همچنین پنجاهمین سال انتشار کتاب «نامههای ادوارد براون به سیدحسن تقیزاده» در شرکت سهامی کتابهای جیبی، سیامین سال انتشار کتاب «روزنامه خاطرات بصیرالملک شیبانی» در انتشارات دنیای کتاب و بیستمین سال انتشار کتاب «گلگشت در وطن» در انتشارات اخترانِ اوست، و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.
کارنامه و کارنمای او چنان چشمگیر است که آدمی متحیر و متعجب میماند چگونه کسی یکتنه آن همه کتاب و مقاله نوشته است. آثاری که مجموع آنها گویی بنیادی فرهنگی به انجام رسانیده و گروهی دانشمند خستگیناپذیر شبانهروز همت گماردهاند و از این دید زندگی ایرج افشار سراسر شگفتی است.
ایرانجوی تمام عیار
ایرج افشار زایدالوصف شیفته ایران بود. بندبند وجودش برای ذرهذره خاک وطن میتپید. فقط ایرانشناس نبود که یک ایرانگرد و به قول عبدالرحمن عمادی یک «ایرانجو»ی تمامعیار بود. اصلاً با همین «گلگشت در وطن»ش ایران را به ما شناساند زیرا سفرنامههایش را با نگاه وطنخواهی مینوشت. هرجای میهن که میرفت، از بیراهه میرفت و به دیده کشف. در سفرنامههایش تا توانست مسجد و مدرسه و گورستان و میل و برج و آب انبار و قنات و یخچال و بازار و خانه و آسیاب و سد و امامزاده و درهای قدیمی و محراب و منبر و آتشگاه و سنگ قبر و کتیبه مندرس و کهنه و دورافتاده معرفی کرد و از میان اینهمه، ناشناختهها و کمترشناختهشدهها را برمیرسید و میپژوهید و همین هم نوشتهجاتش را طرفه و تازه نگاه داشته است، حتی تا همین امروز و اکنون.

