از «واترلو» تا جنگ اوکراین؛ اروپا تاوان «کوری استراتژیک» خود را می‌دهد

هزینه نادیده گرفتن ژئوپلیتیک

اروپا با بزرگ‌ترین خطر خود از دهه ۱۹۴۰ روبه‌رو است. با ورود جنگ روسیه و اوکراین به چهارمین سال خود، تغییرات سیاستی دولت ترامپ باعث شده اروپا ناگهان با احتمال جنگ با روسیه بدون حمایت کامل ایالات متحده مواجه شود. علاوه بر این، دولت ترامپ خواستار آن شده که هرگونه تضمین امنیتی به اوکراین باید بدون حمایت ایالات متحده و تنها توسط کشورهای اروپایی ارائه شود. همچنین، این دولت درباره تعهد خود به ماده ۵ ناتو ابهاماتی ایجاد کرده است. این وضعیتی است که نیروهای مسلح اروپا برای مقابله با آن آمادگی کافی ندارند.
البته اروپایی‌ها می‌توانند این تحولات را کاملاً به گردن ولادیمیر پوتین و دونالد ترامپ بیندازند، اما در نهایت اروپایی‌ها باید بپذیرند که اکنون بهای ناآگاهی ژئوپلیتیکی خود را می‌پردازند.
تاریخ مملو از نمونه‌هایی است که در آن رهبران چشم خود را بر ژئوپلیتیک بسته‌اند و ملت‌هایشان بهای سنگینی پرداخته‌اند. ناپلئون بناپارت، امپراطور فرانسه، هنگام حمله به روسیه در سال ۱۸۱۲، چالش‌های جغرافیایی را نادیده گرفت و تلفات ویرانگر ارتش او در آنجا به شکست نهایی‌اش در نبرد «واترلو» سه سال بعد انجامید. آلمان نازی نیز اشتباه مشابهی مرتکب شد و با حمله به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۱، خود را درگیر جنگی در دو جبهه کرد که در نهایت به سقوطش انجامید. در سطح استراتژی کلان، سلسله مینگ چین یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات ژئوپلیتیکی تاریخ را مرتکب شد، زمانی که در اواسط قرن پانزدهم از دریانوردی دست کشید.
در قرن چهاردهم و اوایل قرن پانزدهم، چین قدرتمندترین و باشکوه‌ترین ناوگان دریایی جهان را داشت و مسیرهای تجاری اقیانوس هند و غرب اقیانوس آرام را به‌طور کامل تحت سلطه خود درآورده بود. اما از دهه ۱۴۳۰ به بعد، درست زمانی که مهارت‌های کشتی‌سازی و ناوبری اروپایی‌ها در حال پیشرفت بود، امپراطوران چینی حمایت خود از صنایع کشتی‌سازی را کاهش داده و بیشتر تجارت دریایی را ممنوع کردند. در نتیجه، ناوگان‌های اروپایی برای پنج قرن آینده بر آب‌های آسیا (و به تبع بر بخش های مهمی از خاک آن) تسلط یافتند.

سه دلیل نابینایی استراتژیک
ظاهراً اروپا از این نمونه‌های تاریخی درس نگرفته و سه تحول ژئوپلیتیکی مهم را نادیده گرفته است.
اول، اروپا تا حد زیادی چشم خود را بر ظهور مجدد روسیه به عنوان یک قدرت امپراطوری بسته است؛ تحولی که از زمان پایان جنگ سرد، مهم‌ترین و تأثیرگذارترین تغییر ژئوپلیتیکی برای اروپا محسوب می‌شود. مانند امپراطوران مینگ که نیروی دریایی خود را کنار گذاشتند، اروپایی‌ها عملاً از ژئوپلیتیک کناره‌گیری کردند. آنها برای تقریباً دو دهه، ساختار نیروهای مسلح خود را بیشتر برای مبارزه با شورشیان در کوه‌های افغانستان یا ترساندن دزدان دریایی در خلیج عدن طراحی کردند تا برای دفاع از سرزمین‌های خود در اروپا.
تنها به یک دلیل اروپا توانست از ژئوپلیتیک فاصله بگیرد و افزایش قدرت‌طلبی پوتین را نادیده بگیرد: تضمین امنیتی ایالات متحده.
دوم، اروپا نتوانسته منطق ژئوپلیتیکی صعود چین را درک کند؛ تحولی که در نهایت آمریکا را مجبور خواهد کرد که توازن نظامی خود را به سوی منطقه هند-اقیانوس آرام تغییر دهد. سال ۲۰۱۱، زمانی که دولت اوباما برای اولین بار سیاست «چرخش به آسیا» را اعلام کرد، تنها دو کشور اروپایی تعهد ناتو برای اختصاص حداقل ۲ درصد تولید ناخالص داخلی خود به دفاع را رعایت می‌کردند. یک دهه بعد، در سال ۲۰۲۱، تنها چهار کشور اروپایی دیگر موفق شدند به این آستانه برسند.
یکی از دلایل مهم این عدم واکنش، تعلیق ظاهری سیاست «چرخش به آسیا» از سوی ایالات متحده بود، زمانی که این کشور در پاسخ به تهاجم روسیه به شبه‌جزیره کریمه اوکراین در سال ۲۰۱۴، نیروهای خود را به اروپای شرقی منتقل کرد و ناوهای جنگی‌اش را به اقیانوس اطلس بازگرداند. در آن زمان، به نظر می‌رسید افراد بسیاری در جامعه استراتژیک اروپا باور دارند واشنگتن برای همیشه به اروپا بازگشته است. اما آنها این واقعیت را نادیده گرفتند که تغییر توازن قدرت و ترس از گسترش هژمون‌ها، به‌عنوان قوی‌ترین و غیرقابل‌مقاومت‌ترین نیروهای روابط بین‌الملل، همچنان ایالات متحده را به سمت آسیا سوق می‌دهد. سومین تحول ژئوپلیتیکی که اروپا به زیان خود نادیده گرفته، مشارکت چین و روسیه، منطق استراتژیک این اتحاد و ارزشی است که هر دو کشور برای آن قائل هستند. رشد اقتصادی چین به روسیه این امکان را داده که روابط تجاری خود را متنوع کند و وابستگی خود به اروپا را کاهش دهد. این امر بویژه از سال ۲۰۱۴ و پس از اعمال اولین تحریم‌های اقتصادی و مالی غرب علیه روسیه، برای مسکو اهمیت ویژه‌ای پیدا کرد.
علاوه بر این، با وجود اینکه روسیه در این مشارکت نقش شریک ضعیف‌تر را دارد، کرملین می‌داند که چین درگیر رقابت با ایالات متحده در اقیانوس آرام است. این امر باعث شده مسکو تهدید چندانی از جانب پکن احساس نکند. از طرف دیگر، برای چین، روابط خوب با روسیه بیش از هر چیز تحت تأثیر محاسبات ژئوپلیتیکی و ملاحظات توازن قدرت است. حضور مسکو در کنار پکن می‌تواند در رقابت ابرقدرتی چین با آمریکا، یک امتیاز راهبردی به این کشور بدهد.
در مجموع، این اتفاقات باید رهبران اروپایی را وادار می‌کرد که در مورد ترتیبات امنیتی قاره خود بازنگری کنند اما چنین نشد. اروپا چنان به «تعطیلات از تاریخ» عادت کرده که ناآگاهی‌اش از ژئوپلیتیک دیگر ما را متعجب نمی‌کند.

تنزل از واقع گرایی به ایده‌آلیسم
قدرت‌های بزرگ اروپایی زمانی استادان استراتژی بودند. مکتب واقع‌گرایی در نظریات روابط بین‌الملل، که بر توازن قدرت تأکید دارد تا حد زیادی بر اساس مطالعاتی درباره قدرت‌های بزرگ اروپایی بنا شده است. در اوج قدرت امپراطوری بریتانیا در سال ۱۸۴۸، لرد پالمرستون، وزیر امور خارجه وقت بریتانیا در مجلس عوام گفت: «ما نه متحدان ابدی داریم و نه دشمنان همیشگی. منافع ما ابدی و همیشگی است و وظیفه ما پیروی از این منافع است.» توصیه پالمرستون در دهه‌های اخیر می‌توانست برای رهبران اروپایی راهگشا باشد.
نابینایی استراتژیک اروپا دلایل مختلفی دارد، از جمله فقدان چشم‌انداز و خرد  لازم در میان طبقه حاکم. اما دو دلیل دیگر نیز در این میان برجسته است. یکی از دلایل مهم این است که ملت‌های اروپایی از جایگاه «استادان استراتژی» به «فرمانبرداران استراتژیک» ایالات متحده تنزل یافته‌اند. این روند احتمالاً از بحران سوئز در سال ۱۹۵۶ آغاز شد، زمانی که آمریکا؛ بریتانیا و فرانسه را مجبور کرد که از حمله به مصر و کنترل کانال سوئز عقب‌نشینی کنند.
دلیل دیگر ناتوانی استراتژیک اروپا، تمرکز تقریباً انحصاری بر قواعد و چندجانبه‌گرایی در تفکر معاصر اروپایی است. در روابط بین‌الملل، گاه پارادایم لیبرالیسم مبتنی بر قواعد و گاه واقع‌گرایی مبتنی بر موازنه قوا، نیروی غالب در رفتار دولت‌ها بوده است. پس از فروپاشی شوروی، اروپایی‌ها به‌شدت باور داشتند که شرایط برای تحقق ایده «صلح ابدی» امانوئل کانت، مبتنی بر دموکراسی، تجارت آزاد و نهادهای مهارکننده قدرت، فراهم شده است. این خوش‌بینی پس از جنگ سرد منحصر به اروپا نبود، اما در اروپا بیش از هر جای دیگر غالب شد.
حال، اروپا باید به کدام سو برود؟ برای جلوگیری از سرنوشتی مشابه سلسله مینگ، که اشتباهاتش چین را برای قرن‌ها گرفتار کرد، اروپا به یک استراتژی کلان نیاز دارد که دیدگاهی منسجم درباره امنیت، دموکراسی و اقتصاد داشته باشد. با توجه به سیاست‌های پراکنده و نبود رهبری روشن در قاره، تحقق این امر دشوار خواهد بود.
حتی اگر سیاست‌های ترامپ نگاه اروپا به ایالات متحده را برای همیشه تغییر داده باشد، روابط مبتنی بر پیمان ترانس‌آتلانتیک ممکن است کاملاً از بین نرفته باشد. به جای تلاش برای توسعه یک مفهوم دفاعی مستقل تحت اتحادیه اروپا، اروپا بهتر است روابط خود را در چهارچوب ناتو حفظ کند، اما باید به‌دنبال یک «ناتوی معکوس» باشد؛ جایی که اروپا و نه ایالات متحده، نیروی مسلط در این ائتلاف باشد.
علاوه بر حفظ روابط ترانس‌آتلانتیک، اروپا باید به حدی خودمختاری استراتژیک خود را تقویت کند که بتواند در صورت کنار کشیدن آمریکا، روی پای خود بایستد. چالش‌های اروپا فراتر از امنیت است. برای ساختن یک ساختار دفاعی مستحکم، اروپا باید اقتصاد خود را احیا کند. تنها تغییرات جدی، ملموس و سریع - نه نشست‌ها و سخنرانی‌های بیشتر- نشان خواهد داد که اروپا از خواب ژئوپلیتیکی طولانی خود بیدار شده است.
منبع: Foreign Policy