شاهپور عظیمی، نویسنده و مترجم سینمایی در ۶۱ سالگی درگذشت

منتقد زندگی‌اندیش هم رفت

فرهنگی/ «آدمی به امید زنده است، هرچند به‌ قول شخصیت رد در رستگاری درشاوشنگ؛ امید چیز خطرناکی است» این جمله که عبارت پایانی یکی از آخرین گفت‌وگوهای رسانه‌ای‌اش است را وقتی در کنار خبر درگذشتش آن هم در روزی که قرار بود از بیمارستان مرخص شود، قرار می‌دهیم انگار به یک پیشگویی زودهنگام برای 28 بهمن ماه می‌رسیم؛ روزی که برای علاقه‌مندان جدی سینما و اهالی رسانه با خبر تلخ رفتن‌اش آغاز شد؛ شاهپور عظیمی منتقد و مترجم سینما در 61 سالگی درگذشت. آن طور که جعفر گودرزی رئیس انجمن منتقدان و نویسندگان سینما خبر داده او به دلیل گرفتگی رگ‌های قلب هفته گذشته در بیمارستان بستری شده بود و قرار بود در همین روز از بیمارستان مرخص شود اما سحرگاه یکشنبه پیش از آن که امیدواری‌ها برای مرخصی کوتاه‌مدتش از بیمارستان برای آمادگی جراحی قلب قوت بگیرد، خبر تلخ رفتن‌اش تیتر رسانه‌های خبری شد.
شاهپور عظیمی یا طبق اشتباه مصطلح رسانه‌ای شاپور عظیمی از ترجمه به نوشتن نقد رسید. سال ۱۳۷۲ کارش را با ترجمه مطالب سینمایی در روزنامه ابرار شروع کرد. بعد‌ها به‌تدریج شروع کرد به نوشتن، به‌ویژه در مورد سینمای ایران و سینمای جهان. تا اینکه اولین کتاب سینمایی‌اش با نام «عناصر ساختاری سینمای هیچکاک» در ۱۳۷۸ منتشر شد. نقد سینمای ایران و جهان از همان ابتدا برایش جدی بود و جدی ماند. گرچه همچون اغلب سینمایی‌نویسان ترجیح داد به نقد سینمای ایران در مجلات معتبری چون ماهنامه فیلم بسنده کند و برای رسانه‌ها از جمله روزنامه ایران در قالب یادداشت شفاهی از سینمای ایران بگوید. او از جمله منتقدانی بود که همانقدر با اهالی سینما انس و الفت داشت با اهالی کتاب هم حشر و نشر داشت. اهل مطالعه بود و دامنه گسترده اطلاعاتش در حوزه روانشناسی، جامعه‌شناسی و فلسفه، نوشته‌های سینمایی‌اش را مبتنی بر نقد بین حوزه‌ای می‌کرد، چرا که معتقد بود همه چیز این جهان به هم ربط دارد. با وجود این در ترجمه رویکردش تسهیل و تفهیم مطالب برای مخاطب بود و به گفته خودش اگر در متنی سینمایی متوجه کلیت مطلب یا پاراگرافی نمی‌شد، سعی‌ می‌کرد آن را به شکل قابل فهم ترجمه کند یا از خیر ترجمه آن بگذرد. در عین حال مطالعه را نه تفنن می‌دانست و نه عاملی برای به رخ کشیدن اطلاعات. این ویژگی عاری از تفرعن و تکبر از شاخصه‌های گفتار، نوشتار و حتی رفتار این منتقد باسواد سینما بود. از جمله کتاب‌های ترجمه‌ شاه‌پور عظیمی می‌توان به «اصول اساسی کارگردانی سینما»، «فیلمنامه‌نویسی در قرن ۲۱»، «روانشناسی و زیبایی‌شناسی سینما» و... اشاره کرد.
درگذشت شاهپور عظیمی که نه تمنای دیده شدن داشت و نه ارتباط در فضای مجازی را خیلی جدی می‌گرفت، او را در یکشنبه پایانی بهمن ماه به چهره مشترک صفحات شخصی منتقدان سینما در شبکه‌های اجتماعی بدل کرد و همکاران رسانه‌ای او از دیدگاه‌های سینمایی‌اش تا نگاه خیام‌وارش به زندگی نوشتند. هوشنگ گلمکانی که سال‌های سابقه همکاری با شاهپور عظیمی را دارد، در صفحه اینستاگرامش نوشت: «کمتر از یک ماه پیش در جریان مراسمی در حیاط خانه سینما خیلی گپ زدیم و مثل همیشه اعلام خطر کردم، توصیه کردم اضافه‌وزنش را جدی بگیرد، مواظب سیگار کشیدن افراطی‌اش باشد، و گفتم وقتی روی مبل جا نمی‌شوی که بنشینی، اینها همه علامت خطر است. رگ و پی حساس آدمی تاب این جسم سنگین را ندارد. عاقبتِ لوون هفتوان را به یادش آوردم... اما شاهپور همیشه نگاه خیام‌وارش را داشت و با زندگی یله و رها، قیدوبندها را به هیچ می‌گرفت و چیزهایی را که برای دیگران اهمیت داشت ناچیز می‌شمرد. البته فقط یک حساسیت داشت: اصرار داشت که اسمش «شاهپور» است نه شاپور. این گوشه‌ای از شناخت من از سال‌های همکاری نزدیک و سال‌های بیشتری ارتباط دورادور با اوست. اما واقعاً کسی چه می‌داند درون آدم‌ها چه می‌گذرد. دیشب یا سحرگاه امروز در شصت‌ویک سالگی رفت. نمونه هزاران و بلکه میلیون‌ها آدمی که در این روزگار نکبت، جایگاه و موقعیت درخورشان را پیدا نمی‌کنند. چندین کتاب ترجمه از خود باقی گذاشت به اضافه ده‌ها نوشته و نقد و مقاله.»
مهرزاد دانش از دیگر همکاران او در کانال تلگرامی‌اش نوشته است: «نمی دانم از کجا و کی روال شد که به شاپور عظیمی بگوییم حکیم. اما هر کس که آن را اولین بار روال کرد دمش گرم. شاپور، حکیم بود. نکته‌هایش درباره سینما، آدم‌ها و جهان هستی اگرچه گاه پوسته‌ای از طنازی داشت، ولی به شکلی خیام‌وار، هزل و هجوی به سست‌بنیادی اوضاع و احوال درون و پیرامون بود. با آن که سواد سینمایی و ادبی بالایی داشت (ترجمه‌های خوبش از طیف متنوعی از متون تئوریک، آموزشی، پژوهشی، داستان، جستار، ادبیات و... دلالت بر همین گستره بینش و دانشش داشت؛ از کتاب دشوار «معناسازی استنتاج و بلاغت در تفسیر سینما» اثر دیوید بوردول گرفته تا «الهامات معنوی در سینما» نوشته استیفن سایمون)، اما چنان بی‌غل‌وغش و صمیمی و عاری از تکبر و تفرعن بود که حتی در همان اولین لحظات آشنایی و همنشینی، دلت برای نازنین بودنش غنج می‌زد و مشتاق بودی مدت‌ها در محضرش بنشینی و حکمت بشنوی؛ ولو آن که در مواردی، مثل علاقه و شیفتگی به سینمای هند، با او هم‌نظر هم نباشی. برخلاف ظاهر پرهیبتی که در اندام و سبیل و محاسن داشت، دلی نازک همچون شیشه در قفسه سینه‌اش می‌تپید، بس احساسی بود و گاه که از برخی علائقش حرف می‌زد، نمناکی چشمانش به بغض گلویش می‌رسید. تکیه کلامش درباره چیز‌هایی که دوست داشت این بود که «آن را هستم» و این آن، می‌توانست یک فیلم، یک کتاب، یک موقعیت، یک مفهوم، یک دیالوگ و یک آدم باشد. یک بار سر فیلمی با موضوع عاشورا که داشتیم با هم حرف می‌زدیم، ضعف‌های فیلم را برایش برمی‌شمردم. افاضاتم که تمام شد نگاهی پرمهر بهم انداخت و گفت: «مهرزاد این‌هایی که گفتی درست ولی من امام حسین را هستم.» با همین «هستم» و «نیستم»‌هایش، درباره مطالبت هم مشفقانه نظر می‌داد؛ آن‌سان که از تعاریفش بسی خوشحال می‌شدی و از انتقاداتش هم حتی ذره‌ای کدورت به دل نمی‌گرفتی چون می‌دانستی هر چه می‌گوید، از عشق به سینماست. جدا از وجهه منتقد و مترجم، یک سینه‌فیل تمام‌عیار بود. می‌توانست یک نفس فصل‌هایی ممتد از دیالوگ‌های هامون و سوته‌دلان را از بر با همان لحنی که بازیگران‌شان می‌گفتند بی‌هیچ لکنت بگوید و مسحور حافظه و بیان و عشقش سازد. آقای شاپور عظیمی عزیز، حکیم نازنین! در هر محفل سینمایی، از تحریریه مجله فیلم گرفته تا سالن سینمای جشنواره، یادت زنده است. تو را بودیم و هستیم.»