یادداشت
قاسم سلیمانی؛ «ایدهآل تایپ» یک استراتژیست
مرتضی گلپور
دبیر گروه سیاسی
مفهوم ایدهآل تایپ (Ideal Type) یا «نمونه آرمانی» را ماکس وبر جامعهشناس آلمانی بنا گذاشت. منظور وبر از ایدهآل تایپ، ایجاد یک ابزار مفهومی برای درک بهتر واقعیتهای تاریخی و اجتماعی بود. ایدهآل تایپ به معنای بهترین حالت یا برترین وضعیت است. مثلاً وبر درباره بوروکراسی یا نظام اداری دولت، گفت در یک نمونه آرمانی بوروکراسی دولت مدرن باید غیرشخصی، مبتنی بر مقررات، حقوق و ضوابط مشخص ارتقای اداری باشد. در واقعیت بسیاری از دولتها را میتوان پیدا کرد که بوروکراسی آنها همه این ویژگیها را نداشته باشند، اما یک یا دو ویژگی را دارد. وبر معتقد بود ترسیم نظری یک نمونه آرمانی، به محقق کمک میکند تصویر دقیقتری از واقعیتهای تاریخی و اجتماعی داشته باشد. علی شریعتی در گفتار «علی، حقیقتی بر گونه اساطیر» مفهومی شبیه به این را مطرح کرد و گفت در اساطیر، یک قهرمان دارای همه ویژگیهای برتر انسانی است که در واقعیت یک انسان نمیتواند همه را با هم داشته باشد. شریعتی نتیجه گرفت امام علی(ع) هم این گونه بود و همه توانمندیها و قابلیتهای انسانی مانند عدالت، شجاعت و خرد را یکجا داشت.
اگر از ابزار مفهومی ماکس وبر استفاده کنیم، قاسم سلیمانی ایدهآل تایپ یک استراتژیست امنیتی، نظامی و ژئوپلیتیک بود. اگر از ابزار مفهومی شریعتی استفاده کنیم، سلیمانی اسطورهای بود که نه در تاریخ نانوشته یا ضمیر پنهان مردم، بلکه در واقعیت عینی حضور داشت. اگر برخی از ژنرالهای مطرح تاریخ یا امروز جهان یک یا دو ویژگی یک استراتژیست تمام عیار نظامی و امنیتی را داشتند و دارند، سلیمانی همه را یکجا داشت.
پس از سقوط حکومت صدام با دخالت نظامی امریکا، خلأ قدرت ایجاد شده در غرب آسیا به سرعت از سوی جمهوری اسلامی ایران پر شد. این اتفاق نه با هزینه سنگین مالی و لشکرکشی، بلکه با ساماندهی مقاومت در خود عراق انجام شد. در شرق ایران سلیمانی بود که ظرفیت جبهه شمال افغانستان به رهبری احمد شاه مسعود را شناخت و پیوندی عمیق با آنان ایجاد کرد. در یمن گرچه مبدأ ارتباط خود یمنیها بودند، اما حاج قاسم بود که توانست اهمیت ژئوپلیتیک این پیوند را در نهادهای سیاسی جمهوری اسلامی ایران تبیین کند. گسترش و توان گرفتن مقاومت در لبنان و سوریه و اینکه حزبالله برای اولین بار در تاریخ عربی، اسرائیل را در سال 2006 شکست داد، مرهون استراتژی و فرماندهی میدانی قاسم سلیمانی بود. شکلگیری کمربند امنیتی و مقاومتی فراگیر از کوههای هندوکش افغانستان در مرز چین تا سواحل مدیترانه و تنگه بابالمندب، حاصل مدیریت او بود. طبیعتاً اجرای هر استراتژی نظامی و امنیتی هزینههای مادی دارد. اما پیادهسازی استراتژی امنیتی فراگیر جمهوری اسلامی ایران در منطقه، بیش از آنکه به پول متکی باشد، به شناخت فرهنگی متکی بود. قاسم سلیمانی نه فقط فرهنگها، گروههای قومی و مذهبی و زبانی، بلکه حتی تپهها و راهها و کوههای غرب آسیا را میشناخت. او برای پیاده کردن طراحی بزرگ خود، منابع لازم را از تهران بسیج نکرد، تنها ظرفیتهای هر منطقه را شناخت و آنان را هدایت و همسو کرد. این نوع استراتژی چیزی است که حتی امریکاییها نیز نتوانستند در کشوری پیاده کنند. امروز که برخی کشورهای کوچک منطقه در سودان و لیبی حضور دارند، این حضور با استفاده از پول، خرید مزدور و بدون داشتن یک ایدئولوژی منسجم است. اما حاج قاسم بدون پول، با کشف استعدادهای انسانی منطقه و میدان دادن به این استعدادها، نفوذ ایران در سرتاسر غرب آسیا را تثبیت کرد. جناحی نبودن ارتباطات قاسم سلیمانی در داخل کشور و ارتباط با نیروهای تأثیرگذار همه طیفها عامل مهم موفقیت او بود. قاسم سلیمانی کاستیهای بوروکراسی دولتی را بخوبی میشناخت و میدانست که نمیتواند با نامهنگاریهای اداری کاری از پیش ببرد. به جای نوشتن نامه اداری، خود قاسم سلیمانی با ارتباطات شخصی نیازهای لجستیک مقاومت را تأمین میکرد. در کنار همه اینها نباید از نظر دور داشت که اگر میدان دادن، اعتماد و زمینه فراهم کردن فرمانده کل قوا برای سلیمانی نبود، او هیچ گاه «حاج قاسم سلیمانی» نمیشد. این سرباز را (اسمی که دوست داشت با آن نامیده شود) باید در ارتباط با فرماندهاش شناخت.